شعری را که در کلاس خوانده بودیم و از خورشیدی که دانه ها را می رویاند یاد می کرد، به خاطر آوردم. آدام معرکه بود. آدام: خورشیدی که همه چیز را می پزد و می رساند. خورشیدی که رنگ خودش را به ذرت می دهد و آب های رودها را شفاف می کند. قشنگ نیست، زه زه؟
زه زه: چرا. مواقعی را که خورشید نباشد دوست ندارم. باران وقتی که بیاید و بلافاصله برود به نظرم زیباست. وقتی که خیلی طول بکشد احساس می کنم که کاملا کپک زده ام. آدام: اگر خورشید خدا این قدر زیبا باشد، کمی هم به خورشید دیگر فکر کن.
متحیر مانده بودم. زه زه: آدام خورشید دیگر؟ من فقط خورشیدی را که خیلی بزرگ است می شناسم. آدام: می خواهم از خورشید بزرگ تری صحبت کنم. خورشیدی که در قلب ما زاده می شود. خورشید امیدهای ما. خورشیدی که در سینه های خود بیدار می کنیم تا رویاهای خود را نیز بیدار کنیم. دچار شگفتی شده بودم: آدام تو شاعر هم هستی؟
آدام: نه. فقط پیش از تو، اهمیت خورشیدم را حس کرده بودم. زه زه: و خورشیذ من را چطور؟ آدام: خورشید تو، زه زه، خورشید غم انگیزی است. خورشیدی که اطرافش را به جای باران، اشک ها گرفته اند. خورشیدی که تمام نیرو و قدرتش را به جای باران، اشک ها گرفته اند. خورشیدی که نمام نیرو و قدرتش را کشف نکرده است. خورشیدی که هنوز لحظه هایت را زیبا نکرده است. خورشیدی کوچک، اندکی بدخو.
زه زه: باید چه کنم؟ آدام: کاری خیلی کوچک. کافی است که خودت بخواهی. باید پنجره های روحت را باز کنی و بگذاری موسیقی جهان وارد شود. شعر لحظه های محبت وارد شود. زه زه: موسیقی، همان که من می زنم؟ آدام: دقیقا همان نیست. سازی که تو می زنی نوعی موسیقی بیرونی است. نوایی است که به هیچ جا راه نمی برد. تو به جای این که موسیقی سرد و بی حرارتی برای دیگران خلق کنی، باید خودت در موسیقی غرق شوی.
در حقیقت حرف های آدام متحیم می کرد. آدام: زه زه، اصل موضوع این است که کشف کنی زندگی زیبا است و خورشیدی را که در سینه خودمان گرم می کنیم، خدا به ما داده تا به تمام زیبا یی ها چیزی اضافه کند. زه زه: منظورت این است که وقتی گریه می کنم اشعه خورشیدم را خیس می کنم؟ آدام: مطمئنا. من هم برای این آمده ام که نگذارم خورشیدت سرد شود. مگر نه؟ تصدیق کردم. زه زه: در این صورت مثل دوستی با من دست بده و برویم تا خورشید را بیدار کنیم! آدام: چه طور می توانم با تو دست بدهم در حالی که تو در سینه ام مخفی شده ای؟ زه زه: در فکرت ، مثل دفعه های دیگر. چشم ها را بستم و به فکر فرو رفتم.