رنجهای ورتر جوان
... و خداوند بیش از همه وقتی خوشبختمان میکند که ما را به غفلتهای خوشمان وامیگذارد.... این، دید ورتر در مسائل تربیتی است. و برای همین هم دختربچه را از این خیال خرافی که اگر مردی ببوسدش، ریش درخواهد آورد، بیرون نمیآورد. گوته، یک بار دیگر و با این پسزمینهی فکری که انسانها همیشه تاب پذیرش واقعیت و حقیقت را -خاصه اگر که ناگوار باشد- ندارند و در پیش رنجهای بزرگ گاه ناخواسته به وهم و امیدی واهی پناه میبرند، بر سر همین مطلب برمیگردد، آن هم در سالهای پیریاش، و با وامگرفتن گزینگفتهای از قابوسنامه در دیوان غربی-شرقی خود، آنجا که میگوید:
از چه خدای را سپاس میگزارم؟
از آنکه درد را از دانش جدا کرد.
چه، اگر بیمار هم چندان میدانست که پزشک،
امید از دست میداد.
اینکه دانایی در ضمن میتواند سرچشمهی رنج نیز باشد و انسانها گاه از آگاهی به خودفریبی و غفلت پناه میبرند، از بنمایههای ادبیات جهانی است و به همین مفهوم مولوی بزرگ نیز داستانی در دفتر اول مثنوی خود آورده است، و آن حدیثی است دربارهی پیامبر که در روزی بارانی برای خاکسپاری یکی از یارانش به گورستان میرود، اما سپس چون به خانه برمیگردد، عایشه بر و جامهی او را -بهرغم باران- خشک مییابد. پاسخ پیامبر به پرسش شگفتآلود او چنین است:
گفت این از بهر تسکین غم است
كز مصیبت بر نژاد آدم است
گر بر آن آتش بماندی آدمی
بس خرابی درفتادی و کمی
این جهان ویران شدی اندر زمان
حرصها بیرون شدی از مردمان
اُستن این عالم ای جان، غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است
پینوشت مترجم بر #رنجهای_ورتر_جوان، #یوهان_ولفگانگ_فونگوته، مترجم #محمود_حدادی، #نشر_ماهی، صص ۲۱۴ و ۲۱۵