روز بیست و هشتم ماه صفر (۱ شهریور)

مشهور ميان علماى اماميه آن است كه وفات حضرت سيّد انبياء صلّى اللّه عليه و آله در روز بيست و هشتم ماه صفر واقع شد و شيخ طوسى و جمعى ديگر گفته‌اند كه شهادت حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام نيز در اين روز واقع شد، پس قيام به مراسم تعزيۀ اين دو بزرگوار و زيارت ايشان از نزديك و دور مناسب است.

منبع: زاد المعاد علامه محمد باقر مجلسی

التماس دعا

درآمدی بر تاریخ ریاضیات مسلمانان

دانشمندان مسلمان شناخت‌شان از اعداد غباری را بر اساس نظریه زاویه که برای هر عددی زاویه یا زوایایی در نظر می‌گرفت بنا نهادند، به عنوان مثال در این روش عدد ۱ تنها یک زاویه و عدد ۲ دو زاویه دارد و این چنين هر عدد متناسب با تعداد زوایای موجود در آن تعریف می‌شود: 👆
این ارقام در نتیجه کاربرد مستمری که در حکومت اسلامی داشتند دچار تغییرات زیادی شدند اما هنگامی که به اروپا منتقل شدند، تقریباً به همین شکلِ حاضر بودند.

#درآمدی_بر_تاریخ_ریاضیات_مسلمانان، #علی_عبدالله_دفاع، ترجمه #مرتضی_قدیمی، نشر #پژوهشگاه_علوم_انسانی_و_مطالعات_فرهنگی، صص ۱۸ و ۱۹

آبنبات هل‌دار

#آبنبات_هل‌دار، #مهرداد_صدقی، نشر #سوره_مهر

متن کتاب من را یاد نوشته‌های هوشنگ مرادی کرمانی انداخت، به نظرم نوشتن داستان طنز خوب کار خیلی سختیست ولی "مهرداد صدقی" از پس این کار برآمده است. داستان برای متولدین دهه‌ی ۵۰ و احتمالا ۶۰ یادآور خاطرات زیادیست که خیلی واقعی و ملموس و در عین حال خنده‌دار بیان شده‌اند. امتیاز: ۷ از ۱۰‌.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

آبنبات هل‌دار داستان زنده‌گی یک خانواده‌ی بجنوردی است که در ۲۶ فصل از زبان محسن، کوچک‌ترین فرزند خانواده، روایت می‌شود که با پدر، مادر، بی‌بی، برادرش محمد و خواهرش ملیحه در یکی از محله‌های قدیمی بجنورد زنده‌گی می‌کند. داستان در سال‌های جنگ ایران و عراق می‌گذرد و بازتابی از زنده‌گی مردم در این دوران است.
محسن نوجوانی سربه‌هوا و بازی‌گوش است و طنز قصه بیشتر مربوط به اوست. او ساده‌ترین کارها را به ماجراجویی‌های عجیب‌وغریب تبدیل می‌کند و افکار و اعمالش آمیخته به شیطنتی مخصوص‌به‌خود است. پدر و مادرش، خواهر و برادرش و بی‌بی همه‌گی مردمان ساده و بی‌آرایه‌ای هستند و درعین‌حال هرکدام ظرافت‌های شخصیتی خود را دارند که زمینه را برای خلق لحظات مفرح فراهم می‌کند.
داستان در سال‌های دهه‌ی شصت روایت می‌شود. ایران درگیر جنگ نظامی با عراق است، اما در پس میدان‌های مبارزه، مردم زنده‌گی عادی و روزمره‌ی خود را دارند. پدر و مادر هرکدام دل‌مشغولی‌های خاص خود را دارند، اما دغدغه‌ی مشترکشان حفظ زنده‌گی و فرزندانشان است. محمد، فرزند ارشد خانواده، جوانی دانش‌جو و در آستانه‌ی ازدواج است که می‌خواهد به جبهه برود و محسن و ملیحه سال‌های پرماجرای نوجوانی را می‌گذرانند.
دردسرها و ماجراجویی‌های محسن، اسیر شدن محمد در جنگ و شروع یک بحران خانواده‌گی، به دنیا آمدن فرزند محمد، سفر بی‌بی به مکه، دل‌بسته‌گی محسن به خواهر دوستش، دوستی‌ها و روابط، آمدوشدها و مناسبات جاری میان آشنایان، مراسم‌ها، اتفاقات و حوادث خاص و پیش‌بینی‌نشده و ... همه‌گی در کنار یک‌دیگر مجموعه‌ای از لحظات خواندنی و دلپذیر را فراهم می‌کنند.

نحوست چهارشنبه آخر ماه صفر (۲۹ مرداد)

بدان كه در ميان عوام بلكه خواص نحوست چهارشنبۀ آخر ماه صفر شهرت دارد و در كتب معتبر عامّه و خاصّه خبرى كه دلالت كند بر اين، به نظر نرسيده و احاديث در نحوست مطلق چهارشنبه، خصوصا چهارشنبۀ آخر هرماه وارد شده است و چون اين ماه بنابر اسبابى كه مذكور شد فى الجمله نحوستى دارد، ممكن است كه چهارشنبه آخر آن از ساير چهارشنبه‌هاى ديگر نحوستش بيشتر باشد. اگر در آن روز از قبيل احتراز از طيره استدفاع بلايا به تصدّقات و ادعيه و استعاذات كه از ائمّه -صلوات اللّه عليهم- وارد شده است بكنند و توكّل نمايند بر جناب مقدّس الهى كه آن كفارۀ طيره است مناسب است و اگر بلايى متوجّه باشد به اينها دفع مى‌شود، نه آن‌كه به

ادامه نوشته

عروسکخانه  ایبسن شاعر و چند اشاره به چالش ترجمه

#عروسکخانه #ایبسن_شاعر_و_چند_اشاره_به_چالش_ترجمه، #هنریک_ایبسن #منوچهر_انور، نشر #نشرکارنامه

نمایش‌نامه‌ی عروسک‌خانه نمایش‌نامه‌ای است که نگاه خاص و در زمان خودش پیش‌رویی و تازه‌ و خوبی به نقش زن در خانواده دارد. امتیاز ۵ از ۱۰.
در بخش "چند اشاره به چالش ترجمه" که توسط مترجم نوشته شده به نکات خوب و تازه‌ای در مورد ترجمه‌ی آثار خارجی به زبان فارسی اشاره شده است. امتیاز: ۷ از ۱۰.
در بخش "ایبسن شاعر" هم که به قلم مترجم نوشته شده به نقد و تحلیل آثار "ایبسن" پرداخته شده که به نظرم خیلی جذاب نبود. امتیاز: ۱ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

توروالد هلمر که حقوق‌دانی خودبین است، به تازه‌گی در بانک ترفیع رتبه پیدا کرده و هم‌سرش نورا که زنی زیبا و ظاهراً نادان است، احساس می‌کند که آن‌ها می‌توانند در جشن کریسمس قدری ولخرجی کنند، هلمر که با نورا هم‌چون بچه‌ای رفتار می‌کند و او را «جوجه کاکلی» می‌نامد، از او می‌خواهد که بیش‌تر مراقب پول‌خرج‌کردنش باشد.
خانم لیندن یکی از دوستان بیوه و پیر نورا به او می‌گوید که خبر ترفیع شوهرش را شنیده و از نورا می‌خواهد که کاری در بانک شوهرش برای وی پیدا کند.
هلمر در نخستین سال ازدواجش بسیار مریض و علیل بود و برای نجات زنده‌گی‌اش باید مسافرتی به ایتالیا می‌کرد. نورا پول لازم را قرض کرد ولی به هلمر گفت که آن پول را از پدرش گرفته است. او ترتیبی داده تا نزول پول را گاهی با یافتن کارهای پنهانی از شوهرش و ... بپردازد. هلمر تصمیم دارد که کار شخصی به نام کروگستاد را که حقوق‌دان مرموزی است و محکوم به جعل اسناد شده را به خانم لیندن (دوست نورا) تفویض نماید.
ولی کروگستاد هم‌آن مردی است که نورا از او پول قرض کرده بود و او نورا را تهدید می‌کند که اگر کارش را از دست بدهد موضوع قرض را برای شوهرش فاش خواهد نمود. او هم‌چنین متوجه می‌شود پدر نورا که قرار بود پای سند قرض را امضا کند، در آن زمان مرده بوده‌ است.
نورا سرانجام تصدیق می‌کند که امضای پدرش را جعل کرده و تلاش می‌کند شوهرش را متقاعد نماید که کروگستاد را که سعی می‌کند اعتبار خود را در اجتماع به دست آورد، در شغل خود نگه دارد؛ ولی هلمر می‌گوید که کروگستاد یک کلاش جاعل است و در تعویض او اصرار می‌ورزد.
خانم لیندن که از دوستان قدیمی کروگستاد محسوب می‌شود قول می‌دهد که از طرف نورا از او خواهش و تمنا کند ولی ناگهان درمی‌یابد که او از شهر بیرون رفته‌ است. در هم‌این ضمن کروگستاد نامه‌ای به هلمر نوشته و تمام جریان را تعریف می‌کند و به این ترتیب نورا کاملاً مأیوس می‌شود. او نامه را در جعبه‌ی نامه‌ها می‌یابد، اما نمی‌تواند آن را از بین ببرد چون کلید جعبه پیش شوهرش است. او هر کاری که ممکن است می‌کند تا مانع از خواندن آن نامه توسط شوهرش شود.
آن‌ها به یک مجلس بالماسکه در آپارتمان بالایی می‌روند. در این جشن یکی از دوستانشان، دکتر رانک نیز با آن‌هاست. دکتر می‌داند که در حال مرگ می‌باشد و لذا نومیدانه سودای عشق نورا را در سر می‌پروراند. نورا لباسی ایتالیایی می‌پوشد و تارانتلا می‌رقصد و سعی دارد صورت ظاهر را حفظ کند و حتی المقدور ناراحتی‌اش هویدا نگردد.
وقتی هلمر نامه را می‌خواند نورا را به جرمی بزرگ متهم می‌کند، جرمی که هلمر را از میان خواهد برد. هلمر به نورا می‌گوید که لایق معاشرت فرزندانشان نیست.
کار هلمر خیلی دور از انتظار و پیش‌بینی نورا است. کروگستاد سند وعده‌دار را پس می‌فرستد و هلمر با خوش‌حالی فریاد می‌زند که نجات‌ یافته است؛ ولی نورا که مدت‌ها در خیالش فکر می‌کرد که اگر روزی رازش برملا شود شوهرش قطعا جعل امضا را برعهده خواهد گرفت تا او درگیر عواقبش نشود و حالا متوجه شده که هلمر فقط به خودش فکر می‌کرده دچار ضربه‌ی عمیقی روحی می‌شود و درحقیقت بیش از آن نمی‌تواند در خانه‌ی شوهرش بماند و سرانجام در یک صحنه‌ی دراماتیک هلمر را ترک می‌کند تا خودش به تنهایی زنده‌گی جدیدی را آغاز کند.
او امید کوچکی به هلمر می‌دهد که اگر معجزه‌ی بزرگی رخ دهد، شاید آنان دوباره زنده‌گی را با هم از نو شروع کنند.

عروسکخانه  ایبسن شاعر و چند اشاره به چالش ترجمه

هلمر: نورا، من حاضرم روز و شب از جان و دل برای تو کار کنم، به خاطر تو زیر بار فقر و پریشانی برم. اما هیچ مردی حاضر نيس حيثيتشو فدای عشقش بکنه.
نورا: صدها هزار زن این کارو کرده‌ن.

#عروسکخانه #ایبسن_شاعر_و_چند_اشاره_به_چالش_ترجمه، #هنریک_ایبسن #منوچهر_انور، نشر #نشرکارنامه، ص ۲۸۷

عروسکخانه  ایبسن شاعر و چند اشاره به چالش ترجمه

در زبان‌های اروپایی، لفظ قلم با زبان محاوره دمساز است. هر دو همدیگر را قبول دارند، به رسمیت می‌شناسند. ساختارشان دوگانه نیست. الگوهاشان با هم در تعارض نیستند. راحت با هم قاطی می‌شوند. و تا بوده، چنین بوده. در بازی‌های شکسپیر، فراوان هر دو را در صلح و صفا در کنار هم می‌یابیم. کلام بلند هملت بر سر گور اُفلیا، بلندیش مانع از این نیست که گفتار افتاده گورکن در نهایت شیرینی با آن پهلو بزند. ما فارسی‌زبان‌ها، امروز، عملاً دچار دو زبان هستیم، با دو ساختار جدا از هم: درختی با تنه‌یی دو شاخه، که در اصل، هر دوی آنها، یعنی لفظ قلم و زبان محاوره -به شهادتِ آثاری چون سمک عیار و تاریخ بیهقی، و حتی اشعاری مثل شعرهای نظامی ومولانا وسعدی و حافظ ...- روزگاری دست در دست هم داشتند، به هم می‌رسیدند، در هم ادغام می‌شدند؛ اما، ضمن رنگ باختن معنی و رواجِ لفاظی، از هم دور شدند؛ چنان که از عصر مغول به بعد، معنی به مرور از مُد افتاد، و قلم طراوت گفتار را از یاد برد. روزی رسید که ساده‌نویسی دیگر جرم شناخته می‌شد، و ننگ داشتند کاتبان از به کار بردن لفظ طبیعی در زبانِ کتابت. در دست منشیانِ از معنی بی‌خبر، فارسی‌نویسی شد فرع تکلفاتِ صوری، و نثر فارسی جولانگاه صنایع بدیعی: از اسجاعات و ترصیعات و موازنات و مزدوجات و مترادفات و تلمیحات گرفته، تا مراعات‌النظیر و ارسال‌المثل و طردالعكس و غیره و غیره. در این سراشیبیِ رو به تاریکی، لفظ قلم كم‌كم تبدیل شد به فسیل، و کار "قیمتی دُرِِّ لفظ دری" یکسر کشید به دُرّه نادره - بالکل مجرد از آلایش گفتار! <۱> زبان محاوره، در این میان، به صورت پاریایی درآمد، که جواز ورود به حریم کتابت را دیگر نداشت. آخر نمی‌شد گذاشت صفحات کتاب، یعنی قُرُق اختصاصی چوگان‌بازانِ بلاغت، با حرف‌های روزمره غیر مرصع ملوّث شود. پس اهل قلم لفظ قلم را دودستی چسبیدند، و او را دشمن گفتار قلمداد کردند. پس شد آنچه که شد.
اما زبان زنده گفتار، بیرون از صفحات کتاب، بدون اینکه شأن ادب پیدا کند، همچنان چابک و شاداب، با عطر تندش، با موسیقی پیچ‌پیچ، و قانون‌های نانوشته سیّالش، از راه دهان عوام، سر از سیاه‌بازی و بقال‌بازی درآورد، و تخته‌حوضی و نقالی و پرده‌خوانی و خیمه‌شب‌بازی، یعنی حوزه‌هایی، بیش یا کم، نزدیک به همان‌ها که خاستگاه نمایشگری در اروپا بود - هنر تعزیه‌خوانی، در این مورد خاص، حسابش همیشه جدا بوده، چون اجرای تعزیه لازمه‌اش در دست داشتن "نسخه"یی‌ست، حاویِ دیالوگ‌ها و شعرها که، ولو ناسخته و سست‌نظم، به کوری چشم منشیانِ اشترمآب، همیشه راه به کاغذ داشته است.
شاید اگر دیروز در ایران هم، مثل هند و اروپا، هنر درامنویسی راه به ادب پیدا کرده بود، و زبان محاوره با همان الگوها و شاخه‌ها و لایه‌ها و عبارات، و به همان صورت‌هایی که بر زبان خواص و عوام هر دو جاری بوده و هست، راه به منابع معتبر پیدا کرده بود، و در مواقع رسمی کنار نمی‌افتاد، امروز کلیشه‌های مرده شعری و ادبی نه فقط بر صحنه بازی و عرصه فیلم و سریال و آگهی‌های بازرگانی، بلکه بر صفحات کتاب و پوسترهای هنری و پلاکاردهای سیاسی و تابلوهای راهنمایی و رانندگی و کارت‌های دعوت و تبریک و غیره این‌طور سنگینی نمی‌کرد و جای لفظ چابک گفتار را نمی‌گرفت، و دیالوگ‌نویسی به زبان زنده روز -چه می‌دانیم- شاید مقبول طبعِ ادیبان هم می‌افتاد، و شاخه‌یی همسنگِ دیگر شاخه‌های ادب به قلم می‌آمد.

۱. برگرفته از زبان زنده، منوچهر انور


#عروسکخانه #ایبسن_شاعر_و_چند_اشاره_به_چالش_ترجمه، #هنریک_ایبسن #منوچهر_انور، نشر #نشرکارنامه، صص ۱۱۷ و ۱۱۸

عروسکخانه  ایبسن شاعر و چند اشاره به چالش ترجمه

چیزی که بیشتر از هر چیزی سرچشمه‌های زندگانی اخلاقی ما را مسموم می‌کند و باعث آلودگی زمینِ زیر پای ما می‌شود... توده‌هاست، اکثریت است.

در جستجوی تئاتر (In Search of Theatre)، اریک بنتلی، ۱۹۵۰، به نقل از:
Henrik Ibsen, pp. 265, 266, 267
نقل شده در #عروسکخانه #ایبسن_شاعر_و_چند_اشاره_به_چالش_ترجمه، #هنریک_ایبسن #منوچهر_انور، نشر #نشرکارنامه، ص ۱۰۰

عروسکخانه  ایبسن شاعر و چند اشاره به چالش ترجمه

دو نوع قانون اخلاقی وجود دارد، دو نوع وجدان: یکی برای مردها، و یکی بکلی برعکس آن، برای زن‌ها. زن و مرد حرف همدیگر را نمی‌فهمند؛ اما در زندگانی روزمره، معیار قضاوت درباره زن، قوانینِ مردانه‌ست، درست مثل اینکه زن، زن نیست، بلکه مرد است.
در جامعه امروزی، زن قادر نیست که خودش باشد. این جامعه، جامعه‌یی‌ست منحصراً مردانه، با قوانینی که مردها وضع کرده‌اند، با مدعیان و قاضیانی که رفتارهای زنانه را از دیدگاه مردانه مورد قضاوت قرار می‌دهند.

Ibsen, by Michael Meyer, Penguin Books (Penguin Literary Biographies), p. 466. نقل شده در #عروسکخانه #ایبسن_شاعر_و_چند_اشاره_به_چالش_ترجمه، #هنریک_ایبسن #منوچهر_انور، نشر #نشرکارنامه، ص ۹۵

۴ شهریور زادروز داراب (کوروش)

زادروز داراب (کوروش کبیر)

** 4 شهریور مصادف با زادروز داراب (کوروش کبیر)

زادروز : ۶۰۰ یا ۵۷۶ پیش از میلاد
زادگاه : انشان، پارس
مرگ : دسامبر ۵۳۰ پیش از میلاد مسیح
همسر : کاساندان
دودمان : هخامنشیان
پدر : کمبوجیه یکم
مادر : ماندانا

کوروش دوم که به کوروش بزرگ و کوروش کبیر مشهور است، بنیان‌گذار و نخستین شاه شاهنشاهی هخامنشی

ادامه نوشته

دوبروفسکی

#دوبروفسکی، #آلکساندر_پوشکین، ترجمه #حمیدرضا_آتش‌برآب، نشر #بنگاه_ترجمه_و_نشر_کتاب_پارسه

داستان کتاب خیلی‌ساده است و برای من هیچ جذابیت خاصی نداشت، تنها نقطه‌ی قوت داستان به نظرم روایت ساده و بدون توصیفات خسته‌کننده‌ بود. در این داستان سیستم اداری فاسد به راحتی اموال افراد را با رشوه به افراد متمول واگذار می‌کند و افراد را به خاک سیاه می‌نشاند و مجبور به زنده‌گی با روش‌هایی غیرمتعارف می‌کند. امتیاز ۲ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

دوستِ پدرِ ولادیمیر دوبروفسکی که مردی پول‌پرست و به شدت خودخواه و متکبر است پس از یک اتفاق کوچک با بی‌رحمی و استبداد طیِ روی‌دادهایی به خُدعه و نیرنگ، مِلک و مال و شخصیت اجتماعی پدرِ دوبروفسکی را از دستش بیرون می‌کشد. ولادیمیر نزد پدر می‌رود اما به محض رسیدن، شاهد مرگِ جان‌فرسای پدر در آغوشِ خود و از سوی دیگر ناظر بر اِشغال و مصادره‌ی منزل پدری به‌وسیله‌ی مامورانِ نظام می‌شود. ولادیمیر از شدت کینه به دشمنِ پدر و نظامِ فاسدِ مستقر بر اجتماع، خانه را به آتش می‌کشد و به قصد اختفا به جنگل پناه می‌برد و به راه‌زنی و غارت از اغنیا روی می‌آورد. پس از اُفت‌وخیزها و طیِ ماجراهایی دل‌بسته‌ی ماریا دخترِ دشمنِ (دوست قدیمی) پدرش می‌شود و سعی می‌کند او را که پدرش قصد دارد به ازدواج با شاه‌زاده‌ای پیر مجبورش کند را نجات دهد ولی پس از ازدواج موفق به نجات ماریا می‌شود و ماریا چون در کلیسا به ازدواج رضایت داده به او جواب رد می‌دهد و سرانجام دوبروفسکی مجبور به ترک کشور می‌شود.

دوبروفسکی

حفظم کن
طلسم من
حفظم کن
در روزهای تعقیب
در روزهای پشیمانی و اضطراب
چرا که تو
اهداییِ روزهای غمی به من...
ای دروغ مقدس و شیرینِ من
ستاره سحرآمیز جان
عهد شکست و فرونشست
تو حفظم کن، طلسم من.
بگذار که هرگز خاطره‌ام
زخمهای این قلب را بر نیاشوبد
بدرود، ای امید
بخواب، ای آرزو، مدید
تو حفظم کن
طلسم من.

آلکساندر پوشکین، طلسم، ۱۸۲۵

ترجمه: حمیدرضا آتش‌برآب

(از کتاب عصر طلایی و نقره‌ای شعر روس)


نقل شده در #دوبروفسکی، #آلکساندر_پوشکین، ترجمه #حمیدرضا_آتش‌برآب، نشر #بنگاه_ترجمه_و_نشر_کتاب_پارسه، ص ۵

اوهام

#اوهام، #ریچارد_باخ، ترجمه #سپیده_عندلیب، نشر #نیلوفر

این کتاب را شاید بشه رمانی فلسفی دانست، ولی در کل رمانیست که واقعیت‌ها و باورهای فعلی ما از جهان را به چالش می‌کشد. امتیاز: ۲ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

خلبان هواپیمای تفریحی (ریچارد) که در نقاط مختلف افراد را برای گردش به آسمان می‌برد با خلبانی دیگر آشنا می‌شود که فردی عجیب و به قول خودش منجی است، فردی که نگاهش به جهان کاملا متفاوت است و معتقد است در دنيا هر چیزی ممکن است، مثل پرواز بدون هیچ وسیله‌ای، راه رفتن روی آب و غوطه‌ور شدن در زمين سخت و فرورفتن در آن. این فرد که شیمودا نام دارد در اواخر داستان با تیر کشته می‌شود و به خواب ریچارد می‌آید و او را ادامه‌دهنده‌ی راه خودش می‌داند.

اوهام

برای آزاد و سرخوش زیستن،
کسالت و یکنواختی را باید زدود.
این کار همیشه آسان نیست.

#اوهام، #ریچارد_باخ، ترجمه #سپیده_عندلیب، نشر #نیلوفر، ص
۱۳۵

اوهام

با دیگران چنان رفتار کن که حس می‌کنی باید چنان کنی.

#اوهام، #ریچارد_باخ، ترجمه #سپیده_عندلیب، نشر #نیلوفر، ص ۱۲۳

اوهام

آدمها و رخدادهای زندگیت آنجایند
از آن‌رو که تو بر خواندیشان.
آنچه برمی‌گزینی بر آنها رود
از تو سرچشمه می‌گیرد.

#اوهام، #ریچارد_باخ، ترجمه #سپیده_عندلیب، نشر #نیلوفر، ص ۱۱۲

روز اربعین (۲۴ مرداد)

روز اربعين و به قول شيخ مفيد و شيخ طوسى روز بازگشت خانواده حضرت حسين عليه السّلام از شام به مدينه،و روز ورود جابر بن عبد اللّه انصارى به كربلا براى زيارت امام حسين عليه السّلام است،و جابر نخستين زائر آن حضرت پس از شهادت ايشان است،و زيارت حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام در اين روز مستحبّ است.از حضرت عسگرى عليه السّلام روايت شده: نشانه‏هاى مؤمن پنج چيز است:بجا آوردن پنجاه‏ويك ركعت نمازهاى واجب و نافله در شب‏وروز،زيارت اربعين،انگشتر به دست راست نمودن،و در سجده جبين را بر خاك گذاشتن،و بلند گفتن«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»شيخ در كتاب«تهذيب» و«مصباح»زيارت خاص اين روز را از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه ما ان شاء اللّه در باب زيارات خواهيم آورد.

منبع: کلیات مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی (ره)

التماس دعا

۱۰ مرداد جشن چله تابستان

جشن چله تابستان، جشن نوروز بل، جشن نیلوفر، چله تموز، زیارتگاه نارکی، تمامی این اسامی حکایت از یک جشن بزرگ در میانه های فصل تابستان در ایران باستان را دارند.

جشن چله تموز، در تقویم کهن ایرانی گرم‌ترین ماه سال است. «چله بزرگ» یکی از جشن‌های ایرانی بوده که امروزه فراموش شده است اما در جنوب خراسان طولانی‌ترین روز سال را هنوز هم گرامی می‌دارند اما نه با آن اهمیتی که برای شب چله زمستان یا یلدا قائل هستند. چهل یا چله تموز حدودا از اول تیر ماه شروع می‌شد و تا دهم مرداد ماه ادامه می‌یافت. معمولا شروع این چهل روز با طولانی‌ترین روز سال شروع می‌شود.

ادامه نوشته

اوهام

آرزویی در سر نمی‌شکفد
جز آنکه توان بر آوردنش نیز به تو ارزانی شده باشد.
آرزومند را اما،
کوششها باید.

#اوهام، #ریچارد_باخ، ترجمه #سپیده_عندلیب، نشر #نیلوفر، ص ۹۳

اوهام

ریسه‌ای که خویشاوندان حقیقی‌ات را
به نخ می‌کشد،
نه همخونی، بل
زنجیره‌ای از شادمانگیها و حرمت نهادنهاست.
نادره است زير يک سقف بالیدن خویشان.

#اوهام، #ریچارد_باخ، ترجمه #سپیده_عندلیب، نشر #نیلوفر، ص ۶۲

اوهام

حقیقی‌دوست به دیدار نخست
چنانت درک خواهد کرد
که دیگران به هزاره‌ای.

#اوهام، #ریچارد_باخ، ترجمه #سپیده_عندلیب، نشر #نیلوفر، ص ۴۳

روز سوم ماه صفر (۷ مرداد)

سيّد ابن طاووس از كتابهاى اصحاب ما اماميه نقل كرده است كه در اين روز خواندن دو ركعت نماز مستحب است كه‏ در ركعت اول سوره ‏هاى حمد و انا فتحنا و در ركعت دوم سوره‏ هاى حمد و توحيد خوانده و پس از سلام صد مرتبه صلوات،و صد مرتبه اللّهمّ العن ال ابى سفيان و صد مرتبه استغفار بگويد،آنگاه حاجت خود را بخواهد.

منبع: کلیات مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی (ره)

التماس دعا

آینه‌های دردار

#آینه‌های_دردار، #هوشنگ_گلشیری، نشر #انتشارات_نیلوفر

قلم هوشنگ گلشیری را نمی‌پسندم هر چند خوب و پیچیده می‌نویسد و این‌گونه نوشتن سخت است. امتیاز: ۳ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

ابراهیم نویسنده‌ای میان‌سال است که برای حضور در جمع ایرانیانِ فرهنگ‌دوست خارج از کشور و برای خواندن شعر و مقاله و داستان به اروپا سفر کرده است. ابراهیم در حین خواندن آثار خود در مکان‌های مختلف و درحین خواندن نظرات و پرسش‌های حاضران متوجه وجود کاغذهایی می‌شود. پیام‌های این کاغذها حاکی از آشنایی قبلیِ شخصی ناشناس با او است. این نوشته‌ها به خط نستعلیق و روی کاغذهای ابر و باد کوچکی نوشته می‌شوند. شخص ناشناس پس از آنکه تلویحاً از ابراهیم به خاطر این‌که او را بدون اجازه در داستانی توصیف کرده است گلایه می‌کند، با دادن تلفن خود به ابراهیم او را به ارتباط با خود ترغیب می‌نماید اما در مرتبه‌ی اول پاسخ تماس او را نمی‌دهد. در تماس دوم ابراهیم در می‌یابد که شخص ناشناس، دوست دوران خردسالی‌اش، دختری به نام صنم است که آن‌ها در آن زمان عشقی کودکانه به هم داشته‌اند. صنم‌بانو از این به بعد به‌طور آشکار هم‌راه ابراهیم در جلسات داستان‌خوانی می‌شود. آن دو در کافه‌های مشهور پاریس، جایی که همیشه همینگوی می‌نشسته، یا در خانه‌ی صنم در حومه‌ی پاریس بحث و گفت‌وگو می‌کنند. ابراهیم گویا حقیقت زنده‌گی را در درون خود تغییر نیافتنی می‌بیند.

روز اوّل ماه صفر (۵ مرداد)

در سال سى‏ وهفتم جنگ صفين درگرفت،و در اين روز در سال شصت ‏ويكم به قولى سر مبارك حضرت‏ سيّد الشهداء عليه السّلام را وارد دمشق كردند،و بنى اميّه آن روز را عيد قرار دادند،و آن روزى است كه در ان غصّه ‏ها تازه می ‏شود.

كانت مآتم بالعراق تعدها أموية بالشام من أعيادها

در عراق ماتمهايى بود كه آن را بحساب آوردند بنى اميّه در شام از عيدهاى خود

و در اين روز و به قولى در روز سوم،در سال صدوبيست ‏ويك زيد بن على شهيد شد.

منبع: کلیات مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی (ره)

التماس دعا

آینه‌های دردار

-مرد دیگر، آدمها می‌میرند، سکته می‌کنند یا زیر ماشین می‌روند، گاهی حتی کسی عمداً از بالای صخره‌ای پرتشان می‌کند پایین. اینها، البته مهم است، ولی مهمتر همان نبودن آنهاست، اینکه آدم بیدار شود و ببیند که نیستش، کنار تو خالی است. بعد دیگر جای خالیشان می‌ماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد از مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریه‌اش می‌گیرد، بیشتر برای خودش که چرا باید این چیزها را تحمل کند. خوب من -گوش می‌دهی؟ -سه ماه همین طوری سر کردم. گاهی، باور کن، چای که می‌ریختم، دو تا می‌ریختم، یکی برای خودم و یکی برای او.

#آینه‌های_دردار، #هوشنگ_گلشیری، نشر #انتشارات_نیلوفر، ص ۶۵

صبحانه در تیفانی

#صبحانه_در_تیفانی، #ترومن_کاپوتی، مترجم #بهمن_دارالشفایی، نشر #نشر_ماهی

تعریف فیلم صبحانه در تیفانی را خیلی شنیده بودم ولی فیلم را ندیده بودم، و احتمالا همین موضوع کمک کرد که از کتاب لذت بیش‌تری ببرم. کتاب خوب و روان نوشته شده بود، زیاده‌گویی و طول‌وتفصیل بی‌مورد نداشت. ترجمه هم خوب بود. در رمان راوی بدون نام است و خیلی به خود راوی پرداخته نمی‌شود. امتیاز: ۷ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

صبحانه در تیفانی داستان هالی گولایتلیست، دختری شهرستانی که سر از نیویورک درآورده و حالا در کافه‌های نیویورک برووبیایی دارد و با همه قماش آدم معاشرت دارد. راوی داستان، نویسنده‌ی جوانیست که آپارتمانی با نمای سنگی اجاره می‌کند و همسایه‌ی هالی می‌شود. راوی از همان ابتدا شیفته‌ی این زن می‌شود، زنی که وقتی نگاهش می‌کند نمی‌تواند به یقین بگوید شانزده‌ساله است یا سی‌ساله، زنی که مردها چاره‌ای ندارند جز این که به دام عشقش گرفتار شوند، اما او خود دل‌بسته‌ی کسی نمی‌شود. مهمانی‌های پرشوروحالی در آپارتمانش برگزار می‌کند، شغلی ندارد و از راه معاشرت با مردان ثروتمند امرار معاش می‌کند. آقایانی که او را به کلوپ و رستوران می‌برند و پول و هدایای گران‌قیمتی به او می‌دهند. اما هالی فقط یک دختر سرخوش نیست. به تدریج دوستی صمیمانه‌ای میان هالی و راوی شکل می‌گیرد. هالی همیشه بی‌قرار است و یک‌جا بند نمی‌شود. در آپارتمانش اسباب‌واثاثی ندارد و وسایلش را از کارتن بیرون نمی‌آورد. گربه‌ای دارد اما حاضر نیست روی گربه اسم بگذارد.
هالی به‌طور مرتب برای ملاقات با مردی به نام سالی تومیتو به زندان سینگ‌سینگ می‌رود. وکیل تومیتو در ازای این دیدارها و رساندن پیغام‌های تومیتو به بیرون زندان و برعکس، به هالی پول می‌دهد. هالی هیچ خیال بدی در این باره نمی‌کند. از نظر او آقای تومیتو پیرمردی مهربان و بی‌کس است و نیاز به هم‌دم و مصاحب دارد. راوی به او هش‌دار می‌دهد که ممکن است این ملاقات‌ها از نظر قانونی اسباب دردسر شود اما گوش هالی به این حرف‌ها بده‌کار نیست.
راوی چیزی از گذشته‌ی هالی نمی‌داند هالی هم از حرف زدن درباره‌ی گذشته‌اش گریزان است و فقط از برادری یاد می‌کند به نام فرِد که در ارتش است. روزی راوی با مردی جاافتاده مواجه می‌شود و درمی‌یابد که این مرد شوهر هالی است. معلوم می‌شود هالی در چهارده‌ساله‌گی با این مرد (دکتر گولایتلی) ازدواج کرده است. هالی با ملایمت او را دست‌به‌سر می‌کند.
مدت زیادی نمی‌گذرد که تلگرامی از دکتر گولایتلی به دست هالی می‌رسد و خبر مرگ برادرش، فرد، را به او می‌دهد. فرد در جنگ کشته شده است. هالی از این خبر برآشفته می‌شود و هر چه را به دستش می‌رسد پرت می‌کند و می‌شکند. ناچار می‌شوند دکتری را خبر کنند تا به هالی آرام‌بخش تزریق کند. بعد از این غائله، هالی انگار آرام می‌شود. در خانه می‌ماند، آشپزی می‌کند. دیگر آن زنده‌گی باری‌به‌هرجهت را ندارد. به راوی خبر می‌دهد که خیال دارد ازدواج کند. داماد مردی برزیلیست به نام خوزه که چندی‌ست با هالی رفت‌وآمد دارد. در همین اثنا، پلیس سراغ هالی می‌آید و او را به اتهام دست داشتن در قاچاق بین‌المللی مواد مخدر دست‌گیر می‌کند. معلوم می‌شود تومیتو از زندان طرح نقشه‌ی قاچاق را ریخته است و هالی در این میان نقش خبررسان را بین مغز متفکر و تیم اجرایی ایفا کرده است. خوزه که دستی هم در سیاست دارد، نمی‌تواند آب‌روی سیاسی خود را به خاطر ارتباط داشتن با زنی بدسابقه به خطر بیندازد و در نامه‌ای به هالی خود را بزدل خطاب می‌کند و هالی را ترک می‌کند. هالی به راوی می‌گوید طاقت ندارد در جایی زنده‌گی کند که مردم درباره‌اش خیال‌های بد می‌کنند، به علاوه یک بلیط مجانی به ریو در برزیل دارد. راوی به هالی کمک می‌کند تا از کشور فرار کند. مدتی بعد کارت‌پستالی از طرف هالی به دست راوی می‌رسد. هالی قبل از رفتن گربه‌اش را در خیابان رها می‌کند و البته فورا پشیمان می‌شود ولی گربه را پیدا نمی‌کند. راوی به هالی قول می‌دهد گربه را پیدا کند و خانه‌ای دائمی برایش دست و پا کند، و بعد از جست‌وجو گربه را در خانه‌ای می‌بیند.

صبحانه در تیفانی

هالی بهش توصیه کرد: «هیچ‌وقت عاشق یک موجود وحشی نشو، آقای بل. اشتباه دکتر همین بود. همیشه با خودش موجودات وحشی به خانه می‌آورد. یک شاهین با بال آسیب‌دیده. یک بار یک گربه‌ی دُم‌کوتاه گنده آورده بود که پایش شکسته بود. اما شما نمی‌توانید به یک موجود وحشی دل ببندید. هرچه بیش‌تر دل ببندید، آن موجود قوی‌تر می‌شود. خلاصه آن‌قدر قوی می‌شود که به جنگل فرار می‌کند. یا می‌پرد روی شاخه‌ی درخت. بعد درختی بلندتر. بعد هم آسمان. آخر و عاقبتت این خواهد بود، آقای بل. اگر به خودت اجازه بدهی عاشق یک موجود وحشی بشوی، سرنوشتت این است که به آسمان چشم بدوزی.»
هالی مارتینی‌اش را بلند کرد و گفت: «به سلامتی دکتر.» و لیوانش را به لیوان من زد. «به سلامتی تو، دکتر عزیزم، باور کن خیره‌شدن به آسمان بهتر از زندگی‌کردن در آن است. فضایی خالی، فضایی مبهم، کشوری که فقط در آن رعد و برق می‌زند و اشیا ناپدید می‌شوند.»

#صبحانه_در_تیفانی، #ترومن_کاپوتی، مترجم #بهمن_دارالشفایی، نشر #نشر_ماهی، صص ۹۵ و ۹۶

ما دروغگو بودیم

#ما_دروغگو_بودیم، #امیلی_لاکهارت، مترجم: #مهر_آیین_اخوت، نشر #نشر_هیرمند

داستان متوسطی بود که به نظرم ارزش خواندن داشت. به نظرم برای مخاطب نوجوان داستان تلخ و غم‌ناکیه و شاید برای مخاطب بزرگ‌سال مناسب‌تر باشه. شاید چون شخصیت‌های اصلی کتاب نوجوان هستند داستان را در دسته‌ی داستان نوجوانان رده‌بندی کرده‌اند، که قطعا اشتباهه. امتیاز: ۵ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

خانواده‌ی سینکلرها در ظاهر همه چیز دارند: خانه‌های مجلل، امکانات رفاهی بی‌نظیر و بروبیا و مهمانی‌های آن‌چنانی. کادنس یکی از نوه‌های هریس سینکلر از یک صدمه‌ی مغزی رنج می‌برد که باعث شده علاوه‌بر میگرن مزمن، بخشی از خاطرات خود را از دست بدهد. چه اتفاقی باعث این صدمه در مغز کادنس شده است؟ چه حقیقتی را سینکلرها می‌کوشند تا پنهان کنند؟ داستان با پرش‌های زمانی به حوالی زمان حادثه می‌رود و به حال برمی‌گردد تا جستجوی کادنس برای کشف حقیقت را نشان دهد. همه‌چیز از تابستان پانزده‌ساله‌گی کادنس در جزیره‌ی اختصاصی سینکلرها شروع می‌شود، سالی که پدر و مادرش از هم جدا می‌شوند. تابستانی کذایی که کادنس عاشق می‌شود، قلبش می‌شکند و زنده‌گی‌اش برای همیشه تغییر می‌کند. در آن تابستان کادنس و بچه‌های دیگر تصمیم می‌گیرند که برای حل اختلافات مادرانشان در مورد اموال پدربزرگشان، خانه‌ را آتش بزنند و در اثر بی‌احتیاطی به جز کادنس بقیه‌ی بچه‌ها در آتش می‌سوزند.

کنز البلاغه (جلد اوّل)  گنجینه‌ای از فرمایشات گران‌بهای امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام

#کنز_البلاغه_(جلد_اوّل) #گنجینه‌ای_از_فرمایشات_گران‌بهای_امیرالمؤمنین_امام_علی_علیه‌السلام، #محمّدرضا_باوفا، نشر #اندیشمندان_جوان

در این کتاب بخش‌هایی از نهج البلاغه نقل شده و گاهی توضیحات و نکاتی نیز اضافه شده که این توضیحات خوب و دلی نوشته شده بود و به دل می‌نشست. نهج البلاغه از این جهت که در گفتارهای حضرت علی علیه السلام در خیلی بخش‌ها به نکات اخلاقی و گاهی حتی علمی خاصی اشاره شده که در زمان نوشتن کتاب کسی هیچ اطلاعی از آن‌ها نداشته کتاب منحصربه‌فردیست.