#من_و_زرافه_و_پلی، #رولد_دال، مترجم: #محبوبه_نجفخانی، #افق #کتابهای_فندق
حس بسیار خوبی از کتاب گرفتم. کتاب از نظر گیرایی داستان برای خوانندهی بزرگسال جذابیتی نداشت، ولی احساس میکنم که برای خوانندهی کودک کتاب جذابی باشد. کاش روابط همهی آدمها مثل روابط آدمهای داخل کتاب بود. امتیاز: ۵ از ۱۰.
(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))
بیلی همیشه آرزو دارد شیرینیفروشی متروک خیابانشان را دوباره سرپا کند. یک روز درمییابد ساختمان این مغازه فروخته شده و زرافه و میمون و پلیکان در آن یک شرکت شیشهپاککنی راه انداختهاند. آنها از او کمک میخواهند تا مشتری پیدا کند. دوک از آنها میخواهد تا بروند و شیشههای بسیار زیاد خانهاش را تمیز کنند. آنها بیلی را بهعنوان مدیربرنامههایشان به آن خانه میبرند. دوک از آنها میخواهد کارشان را شروع کنند. میمون روی سر زرافه میرود و زرافه گردنش را بلند میکند تا او به پنجره برسد. پلیکان هم در دهانش برایشان آب میآورد تا پنجره را تمیز کنند. ناگهان آنها متوجه دزدی در خانهی دوک میشوند. پلیکان دزد را در دهانش زندانی میکند؛ اما کسی نمیتواند او را بیرون بیاورد چون مسلح است. او دهان پلیکان را با تیری سوراخ میکند. پلیسها او را میگیرند و جواهرهایی که دزدیده را از او پس میگیرند. دوک برای تشکر از آنها میخواهد برای همیشه در خانهی او بمانند، در آنجا روزگار بگذرانند و از باغهای آنجا غذا بخورند. به یکی از افرادش هم دستور میدهد تا مانند گرفتن پنچری لاستیک، دهان پلیکان را نیز درست کند. حالا نوبت به تشکر از بیلی میرسد. دوک از او میپرسد چه آرزویی دارد و او هم رویای شیرینیفروشی را به دوک میگوید. دوک هم به او قول همکاری میدهد تا رویایش واقعی شود. بیلی شیرینیفروشی را به کمک دوک راه میاندازد.
+ نوشته شده در شنبه سوم شهریور ۱۴۰۳ ساعت 22:48 توسط دپرام
|