ای بسا ظلمی که بینی از کسان
خوی تو باشد در ايشان ای فلان
اندر ايشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بدمستی تو
مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ۱۳۲۰-۱۳۱۹ نقل شده در #فقط_بیعیبها_بخوانند، #هیئت_تحریریه_مؤسسه_فرهنگی-مطالعاتی_شمسالشموس، #شمسالشموس، ص ۵۴
ای بسا ظلمی که بینی از کسان
خوی تو باشد در ايشان ای فلان
اندر ايشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بدمستی تو
مثنوی معنوی، دفتر اول، ابیات ۱۳۲۰-۱۳۱۹ نقل شده در #فقط_بیعیبها_بخوانند، #هیئت_تحریریه_مؤسسه_فرهنگی-مطالعاتی_شمسالشموس، #شمسالشموس، ص ۵۴
به صورت کلی، این مطلب که معیار همهچیز خودمانیم و نه حقیقت در نوع نگرش ما بسیار مؤثر است.
#فقط_بیعیبها_بخوانند، #هیئت_تحریریه_مؤسسه_فرهنگی-مطالعاتی_شمسالشموس، #شمسالشموس، ص ۲۴
مولانا در دفتر دوم مثنوی بهخوبی به بیان خصلت منفی ایرادگیری میپردازد که قصه آن بدین شرح است:
چهار نفر برای عبادت وارد مسجدی میشوند و مشغول نماز میگردند. در این هنگام، مؤذن شروع به اذان گفتن میکند. اولین آنها حین نماز میگوید: مگر وقت اذان شده است که اذان میگویی؟ دومین نفر همین که حرف اولی را میشنود یادش میرود که در نماز است و میگوید: هی! حواست باشد که حرف زدی و نمازت باطل شد! سومین نفر به ایرادگیری از دومی مشغول میشود و میگوید: خودت هم که حرف زدی و نماز تو نیز باطل شد! نفر چهارم که فکر میکند از آن سه زرنگتر است و از عیبجویی رسته است میگوید: خب الحمدلله که من کار این سه را تکرار نکردم و نمازم باطل نشد، درصورتیکه او نیز به عیبجویی از آنها مشغول بود.
پس نماز هر چهاران شد تباه
عیبگویان بیشتر گم کرده راه
#فقط_بیعیبها_بخوانند، #هیئت_تحریریه_مؤسسه_فرهنگی-مطالعاتی_شمسالشموس، #شمسالشموس، ص ۹
شيخ مفيد فرموده كه در روز دهم ماه ربيع الثانى سنه دويست و سى و دو حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام متولّد شده است و روز شريف بسيار مباركى است و مستحب است كه به شكر اين نعمت عظمى روزه بدارند.
منبع: کلیات مفاتیح الجنان, حاج شیخ عباس قمی (ره)
التماس دعا
#ایستگاهها #دَه_ایده_کهن_برای_زندگی_در_جهانی_نو، #سوِند_برینکمن، مترجم: #علیرضا_صالحی، #ترجمان_علوم_انسانی
در کل کتاب خوبی بود. در بعضی قسمتها نویسنده مخالفتش را با کتابهای خودیاری و انگیزشی ابراز کرده است. موضوع کلی کتاب ده فضیلت است که خودبهخود و بدون این که هزینه-فایده کنیم ارزشمند هستند. امتیاز: ۷ از ۱۰.
آزادی اولاً و بالذات با مسئولیتها ساخته میشود و نه امتیازات.
-آلبر کامو (۱۹۱۳-۱۹۶۰)
#ایستگاهها #دَه_ایده_کهن_برای_زندگی_در_جهانی_نو، #سوِند_برینکمن، مترجم: #علیرضا_صالحی، #ترجمان_علوم_انسانی، ص ۱۰۹
حقیقتی که منظور آرنت است حقیقتی وجودی است، یا دستکم به این شکلی که من تفسیرش میکنم وجودی است. حقیقتِ آرنت به دانشی علمی دلالت ندارد، بلکه به حقیقتی ارجاع میدهد که از شیوه زندگی ما ظهور مییابد. در جهانی که سیلان دائمی در آن حکمفرماست، با حقیقتگویی و معتمدانه عملکردن میتوانیم چندینوچند جزیره ثبات خلق کنیم. این جزیرهها -خانوادهها، نهادها، سازمانها و کشورها- تنها به این دلیل ممکن میشوند که آدمها پیوسته به شیوهای اعتمادپذیر و صادقانه با یکدیگر تعامل کنند. آرنت از صداقت و اعتمادپذیریای حرف میزند که وظیفه و اقتضای زندگی ماست. میتوانیم به آنها پشت کنیم و به زندگی ادامه دهیم، و با انعطافپذیری و انطباقپذیریِ ابدیمان خوش باشیم. اما آرنت و دیگر متفکرانِ این کتاب میگویند انتخاب حقیقت، اگر اصلاً ممکن باشد، امری انسانیتر و شرافتمندانهتر است. رعایتِ اقتضای حقیقت گاهوبیگاه بهناچار با مقتضیات دیگر چیزها به مشکل میخورد. یکی از بزرگترین تراژدیهای زندگی این است که بعضی دوراهیهای اخلاقی را نمیشود ریاضیاتی "حل" کرد.
بااینحال، حقیقت وجودی نوعی شرافت اساسی دارد که آن را به غایتی فینفسه تبدیل میکند. از حقیقت که حرف میزنیم، نباید دنبال سرحالبودن و موفقبودن و خوشبختبودن باشیم (گرچه اگر هر سه اینها را همزمان در کنار حقیقت داشته باشیم، حقا که بخت یارمان بوده است). باید براساس حقیقت سخن بگوییم و معتمدانه زندگی کنیم، چون این کار ذاتاً ارزشمند است، چون در پیوند است با اینکه از پس تعهداتمان در قبال دیگران برآییم. به همین خاطر است که حقیقت ایستگاهی وجودی میشود که محکمایستادن رویش اهمیت مییابد.
#ایستگاهها #دَه_ایده_کهن_برای_زندگی_در_جهانی_نو، #سوِند_برینکمن، مترجم: #علیرضا_صالحی، #ترجمان_علوم_انسانی، ص ۷۸
حتی اگر هیچ حقیقتی وجود نداشته باشد، باز هم انسان میتواند صادق باشد.
-هانا آرنت (۱۹۰۶-۱۹۷۵)
#ایستگاهها #دَه_ایده_کهن_برای_زندگی_در_جهانی_نو، #سوِند_برینکمن، مترجم: #علیرضا_صالحی، #ترجمان_علوم_انسانی، ص ۷۳
عشق این واقعیت بهشدت پیچیده است که، بهغیر از خودِ فرد، چیزی واقعی وجود دارد (مرداک).
#ایستگاهها #دَه_ایده_کهن_برای_زندگی_در_جهانی_نو، #سوِند_برینکمن، مترجم: #علیرضا_صالحی، #ترجمان_علوم_انسانی، ص ۲۹
وودی آلن، سال ۲۰۱۴، در نشست مطبوعاتیِ فیلم "جادو در مهتاب"، با بیان همیشگی پرمغزش دربارۀ معنای زندگی گفت:
قاطعانه باور دارم -و البته این را از سر بدبینی نمیگویم- که زندگی بیمعناست. حرفم این نیست که باید خودکشی کنیم. اما حقیقت ماجرا این است که وقتی فکر میکنی، میبینی هر صد سال یک بار همهچیز کنفیکون میشود و همه عالم را با خود میبَرد. و خب، آدمهای جدیدی جایشان میآیند. و همین آدمجديدها دوباره کنفیکون میشوند و دوباره آدمهایی جدید. نمیخواهم ناراحتتان کنم، ولی این داستان به شکلی ملالانگیز بارها و بارها تکرار میشود؛ نه هدف مشخصی در پیشِ رو دارد و نه سری و نه تَهی. همانطورکه از سرآمدترین فیزیکدانها شنیدهاید، این عالم بهناگهان پدید آمده و نهایتاً هم هیچ خواهد شد، مطلقاً هیچ. کل آثار گرانبهای شکسپیر و بتهوون و داوینچی، همهوهمه، نیستونابود میشوند. حالا هم وقت زیادی نمانده، خیلی کمتر از آنچه فکرش را بکنید، واقعاً، چون خورشید خاموش میشود، پیش از اینکه عالَم بهکلی ناپدید شود.
سپس آلن گفت هیچ علاقهای به ساختن فیلمهای سیاسی ندارد، چون "گرچه در لحظه حتماً اهمیتی اساسی دارند اما در مقیاس بزرگ فقط پرسشهای بزرگاند که موضوعیت پیدا میکنند، و پاسخ آن پرسشهای بزرگ هم خیلیخیلی نومیدکننده است. پیشنهادم -یعنی راهحلی که من با آن کنار آمدهام- سرگرمشدن است".
آن گفتوگو سراسر ملغمهای بود از طنازی و جذابیتی که آلن به آن شهره بود، اما بیشک منظورش همان چیزی بود که بر سر زبانش میآمد. اصلاً از برق نگاهش مشخص بود که این فیلمسازِ خارقالعاده سرگرمشدن را -مثلاً، سینمارفتن را- پیشنهاد میکند تا غیبتِ غمانگیز معنای زندگی را جبران کند. اما پرسش اینجاست: آیا حق با آلن است؟ زندگی واقعاً بیمعناست؟
#ایستگاهها #دَه_ایده_کهن_برای_زندگی_در_جهانی_نو، #سوِند_برینکمن، مترجم: #علیرضا_صالحی، #ترجمان_علوم_انسانی، صص ۱۱ و ۱۲
#بلید_رانر #آیا_آندروئیدها_خوابِ_گوسفندهای_الکتریکی_را_میبینند؟، #فیلیپ_کی._دیک، مترجم: #شهریار_وقفیپور، #نشر_نیماژ
در ژانر تخیلی تا به حال کتابی نخواندهام که بپسندم، این کتاب را هم نپسندیدم. جمعا و از ۲۲ فصل کتاب حدود ۵ فصل را شاید بشه گفت خوب بود. روحیات ریک دیکارد، علاقه به حیوانات و نگهداری آنها، طعنهی به دین و خدا با مرسر و مرسریسم از نکات جالب توجه کتاب است. امتیاز: ۱ از ۱۰.
(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))
دیکارد، جایزهبگیری است که برای پلیس شهر سانفرانسیسکو کار میکند. وظیفه او یافتن و کشتن آندروئیدها (آدممصنوعیها) است که به صورت غیرقانونی وارد زمین شدهاند.
با اتمام جنگ جهانی آخر که حیات وحش زمین را تا مرز نابودی کشاند راهی جز مهاجرت به دیگر سیارات برای بشر باقی نماند. در این هنگام بود که تولید آندروئیدها نیز به شدت رونق پیدا کرد. هر انسانی برای تحمل سختیها یک آندروئید میخرید. آندروئیدها که حالتی بردهمانند دارند روزبهروز پیشرفتهتر و باهوشتر میشوند و برخی از آنها برای رسیدن به زندهگی بهتر و آزادی، اربابان خود را کشته و به زمین فرار میکنند. شناسایی آنها از انسانها و کشتنشان وظیفهی جایزهبگیرها است. جدیدترین نوع آندروئیدها را تنها با کمک آزمونی خاص (که به بررسی میزان حس همدردی در فرد مورد آزمایش میپردازد) میتوان شناخت. خط اصلی داستان به حوادثی که در حین کشتن چند آندروئید برای دیکارد پیش میآید میپردازد.
از جمله مشخصههای جامعهی داستان میتوان به دستگاه تنظیم حالات اشاره کرد. دستگاهی که با دادن کدهای خاص به آن روحیهی انسان را تنظیم میکند. به عنوان مثال از کدی برای اشتیاق به تماشای تلهویزیون فارغ از اینکه چه برنامهای در حال پخش است! میتوان نام برد.
در این کتاب حیوانات نقشی مهم در جامعهی تنها ماندهی زمینی دارند. هر انسانی خود را موظف به نگهداری از حیوانی از بین معدود حیوانات باقیمانده میداند. و در صورتی که پول یا امکان خرید حیوانی واقعی را نداشته باشد، نمونهی مصنوعی آن را که تفاوتی با نسخهی اصلی ندارد نگه میدارد.
از مشخصههای مهم این جامعه اعتقاد به مکتبی به نام مرسریسم است. مکتبی فلسفی-مذهبی که حس همدلی انسانها را تقویت کرده و حس تنهایی عمیق را از آنها دور میکند. اساس این مکتب بر پایهی داستان وجود مردی به نام مرسر است که در زمان قبل از جنگ میزیسته است. هر انسانی با در دست گرفتن دستههای دستگاهی معروف به همدلی به ارتباط با مرسر میپردازد.
کاش میتوانستم همان کاری را با تو کنم که تو با من کردی. اما امکانش نیست چون شماها به چیزی اهمیت نمیدهید.
#بلید_رانر #آیا_آندروئیدها_خوابِ_گوسفندهای_الکتریکی_را_میبینند؟، #فیلیپ_کی._دیک، مترجم: #شهریار_وقفیپور، #نشر_نیماژ، ص ۲۲۹
Mors certa, vita incerta
مرگ حق است، زندگی تصادف
#بلید_رانر #آیا_آندروئیدها_خوابِ_گوسفندهای_الکتریکی_را_میبینند؟، #فیلیپ_کی._دیک، مترجم: #شهریار_وقفیپور، #نشر_نیماژ، ص ۲۳
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
آبانگان (به پارسی: آپانگان به معنای جشن آپ که به صورت معرب در آمده و به جشن آب و آبانگان تبدیل شده است) یکی از جشنهای ایرانی است که در ستایش و نیایش ایزدبانوآناهید که ایزد آبهای روان بوده است، برگزار میشده است. زمان برگزاری این جشن در آبان، روز دهم آبان بوده است.
آبان (نام ِ دیگر ِ ارِدْوی سورَ اَنَهیتَه/اَناهیتا) ایزدْبانوی ِ آبهای روی زمین و نگاهبان ِ پاکی و بی آلایشی در جهان ِهستی است. اناهیتا در اسطورههای ایرانی، یکی از تابناکترین چهرهها و یکی از کارآمدترین نقشْ وَرزان است و در اوستا، سرود بلند و زیبایی به نام آبانْ یَشت با خیالْ نقشهایی دل پذیر، ویژهٔ نیایش و ستایش اوست:
... اوست بَرومندی که در همه جا بلندْ آوازهاست.
اوست که در بسیار فَرّه مَندی، همچند ِ همهٔ ِ آبهای روی زمین است.
در كتاب «المختصر من المنتخب» آمده است: «دعاى آغاز ماه ربيع الآخر به اين صورت است: «أللّهمّ أنت إله كلّ شىء [حىّ]، و خالق كلّ شىء [حىّ]، و مالك كلّ شىء و ربّ خداوندا، تو معبود هر چيز، آفرينندهى هر چيز [زنده]، مالك هر چيز و پروردگار هر چيز هستى، به دستاويز استوار، كلّ شىء، أسألك بالعروة الوثقى، و الغاية و المنتهى، و بما خالفت به بين و غايت و منتهاى [خشنودى تو]و به [آن اسمهاى تو كه]به واسطهى آنها ميان روشنايىها و تاريكىها والأنوار و الظّلمات، و الجنّة و النّار، و الدّنيا و الآخرة، و بأعظم أسمائك فى بهشت و جهنم و دنيا و آخرت ناسازگارى ايجاد كردى و به بزرگترين اسمهايت كه در لوح محفوظ و به اللّوح المحفوظ، و أتمّ أسمائك فى التّوراة نبلا، و أزهر أسمائك فى الزّبور عزّا، بلندپايهترين اسمهايت كه در تورات و به سرافرازترين اسمهايت كه در زبور و به والاترين اسمهايت كه در انجيل و أجلّ أسمائك فى الإنجيل قدرا، و أرفع أسمائك فى القرآن ذكرا، و أعظم و پرآوازهترين اسمهايت كه در قرآن و به بزرگترين و برترين اسمهايت كه در كتابهاى فروفرستادهشده درج أسمائك فى الكتب المنزلة و أفضلها، و أسرّ أسمائك فى نفسك، الّذى ليس است و به نهانىترين اسمهايت كه در ذات تو نهان است و هيچكس همانند تو نيست، از تو درخواست مىكنم و كمثله شىء، و أسألك بعزّتك و قدرتك، و بالعرش العظيم و ما حمل، و نيز به عزت و قدرت تو و به عرش بزرگ و آنچه عرش حامل آن است و به كرسى با كرامت و آنچه كرسى آن بالكرسىّ الكريم و ما وسع، أن تصلّى على محمّد و آل محمّد، و تبيح لى من را در برگرفته است، از تو مىخواهم كه بر محمد و آل محمد درود فرستى و گشايش نزديك، بزرگ و بزرگترت را عندك فرجك القريب العظيم الأعظم. أللّهمّ أتمم علىّ إحسانك القديم الأقدم، به من ارزانى دارى. خدايا، نيكوكارى ديرينه و ديرينهترت را بر من تمام كن و نيكى هميشگى و جاودانهترت را و تابع إلىّ معروفك الدّائم الأدوم، و انعشنى بعزّ جلالك الكريم الأكرم.» پىدرپى شامل من كن و با سرفرازى عظمت ارزشمند و ارزشمندترت مرا سربلند
#خیابان_گاندی؛_ساعت_پنج_عصر #-چهار_جستار_دربارهی_پروندهی_جنایت_"سمیه_و_شاهرخ"_که_دههی_هفتاد_را_در_بهت_فروبرد-، #مهراوه_فردوسی، #نشر_چشمه
واقعهی سمیه و شاهرخ را فراموش کرده بودم و این کتاب موجب شد دوباره خاطرات اون روزها برام زنده بشه. به نظرم جستارهای کتاب خوب نبودند. امتیاز: ۴ از ۱۰.
ما هم تشنهی فهم واقعی چگونگی این حادثهایم. اگر آنچه که اتفاق افتاده احساسات و قلب یک جامعه را جریحهدار کرده، باید انصاف داد که با ما چه کرده است. حادثهای بسیار تلخ و دلخراش بر ما اتفاق افتاده. غمی به وسعت دریاها بر شانههای نحیف ما سنگینی میکند. دو کودک معصوم ما در تندباد قساوت و جهل پرپر شدهاند. فرزند دیگرمان بین مرگ و زندگیِ سختتر از مرگ دستوپا میزند. شرف و آبرویمان بازیچهی دست برخی جماعت قسیالقلب قرار گرفته و فضای خانهی گرم و صمیمی ما که روزگاری نهچندان دور پُر از صدای خنده و شادی کودکان ما بود اکنون سرد و بیروح و همسرم بیمار و افسرده شده است و اینهمه را فقطوفقط یک امتحان الاهی میدانم. "ایاک نعبد و ایاک نستعین"، دست از دامن پُر مهر و رحمت او برنخواهم داشت. اگر توفیقم دهد و یاریام نماید در این آزمایش بسیار سخت الاهی موفق خواهم بود و امیدوارم از صابران باشم. از مطبوعات میخواهم لبهی تیز تیغ خصومت بیدلیل و بیبهانهشان را از گلوی ما بردارند که خود بهسختی نفس میکشیم. نوک پیکان اتهامشان را به قلب ما نشانه نروند که قلب ما پارهپاره است و چون موجی که مدام و همیشه خود را به ساحل میکوبد بر ما نتازند که کشتی زندگیمان توفانزده است و ما را با دردی جانکاه با همهی وسعتش به حال خودمان رها کنند، و از مردم خوب و مهربان انتظار داریم بیندیشند و خود را در مقام ما بگذارند و شتابزده قضاوت نکنند؛ چون همهی ما به روز رستاخیز اعتقاد داریم. بهزودی رودرروی هم قرار خواهیم گرفت. روزی که پردهها میافتد و حقیقت عریان و آشکار میشود در مقابل قاضیای قرار خواهیم گرفت که خود شاهد است. نکند خدای ناکرده در آن روز از قضاوتمان پشیمان شویم که شاید آن روز نتوانیم جوابگوی همدیگر باشیم. با کمال خضوع و خشوع لازم میدانم از این که وقوع این فاجعهی دلخراش موجبات تكدر خاطر آیات عظام، مسئولان و ملت شریف و بزرگوار ایران بهویژه خانواده های محترم را فراهم کرده پوزش طلبیده و از خداوند متعال مسئلت داریم که همهی این عزیزان را در پناه خویش محفوظ و مصون بدارد و دست نیاز و کمک و یاری به سوی علمای اعلام و فقها و تمام دستاندرکاران امور تربیتی و اجتماعی، صاحبنظران، جرمشناسان، متخصصان اعصاب و روان، پدران و مادران و هر کس در هر مقام و جایگاهی که هستند دراز میکنیم تا ما و خانوادههایی مانند ما را که فرزندانی چون سمیه دارند و به بنبستهای روانی رسیدهاند یاری و ارائهی طریق کنند.
در خاتمه عنوان مینمایم مسلماً ایجاد روابط دوطرفه بین فرزندان و والدین در شرایطی که فرزندان فاقد ناهنجاریهای روانیاند آسان و فراهم است. اما با جوانانی که اختلالات روحی و روانی شدید دارند چه باید کرد؟ دستمان را برادرانه و خواهرانه بگیرید و به دور از برخوردهای احساسی و سرزنش و نکوهش به طریق ممکن راهنمایی و هدایتمان کنید که شاید اگر خانوادههایی هر چند انگشتشمار نجات یابند خود خونبهای گلهای پرپرشدهی ما باشند.
نامهی پدر سمیه چاپ شده در روزنامهی ایران نقل شده در #خیابان_گاندی؛_ساعت_پنج_عصر #-چهار_جستار_دربارهی_پروندهی_جنایت_"سمیه_و_شاهرخ"_که_دههی_هفتاد_را_در_بهت_فروبرد-، #مهراوه_فردوسی، #نشر_چشمه، صص ۱۶۴ و ۱۶۵
#روانشناسی_ملال، #جیمز_دانکرت #جان_دی._ایستوود، مترجم: #مریم_حیدری، #نوین_توسعه
کتابی دربارهی ملال که به چند جهت ملالآور بود؛ اول این که نویسنده، کتابی را که میتوانست نهایتا ۳۰ یا ۴۰ صفحه باشد را چندین برابر بدون هیچ گیرایی خاصی طول و تفصیل داده بود؛ دوم ترجمهی ضعیف مترجم که واقعا خواندن کتاب را بسیار سخت و کسلکننده میکرد؛ سوم ویراستاری و صفحهبندی ضعیف کتاب. نشر نوین توسعه آیا تا این حد بیدروپیکره که چنین ترجمه، ویراستاری و صفحهبندی ضعیفی را ارائه کنه. نکتهی مهم آموزندهای کتاب هم این بود که ملال حسیست که مفیده و خیلی وقتها مثلا برای پایان دادن به یکبار اشتباه در زندهگی مفیده. امتیاز: ۳ از ۱۰.
به نظر میرسد ما طوری ساخته شدهایم که چیزهای آشنا را دوست بداریم. رابرت زایونک این پدیده را اینگونه شرح میدهد: «آنچه آشناست هنوز شما را نخورده است!»
#روانشناسی_ملال، #جیمز_دانکرت #جان_دی._ایستوود، مترجم: #مریم_حیدری، #نوین_توسعه، ص ۱۷۹
جرج زیمل (George Simmel) -جامعهشناس آلمانی- در ابتدای قرن بیستم اعلام کرد که احاطه شدن توسط فناوری شبیه قرار گرفتن "در جریان آبی است... که در آن فرد مجبور است برای نجات خود بهسختی شنا کند." وقتی مدام به وسیله یک جریان سریع و قدرتمند به اینسو و آنسو میرویم، فراموش میکنیم که چطور باید شنا کنیم. دیگر نمیپرسیم که واقعاً چه چیزی مهم است و ارتباطمان را با تمایلات درونیمان از دست میدهیم. بهعبارت دیگر قدرت فناوری برای جذب و حفظ توجه ما بینظیر است و به نظر میرسد که به مرور زمان، ما توانایی کنترل عامدانه توجهمان را به خاطر استفاده نکردن از آن از دست میدهیم.
#روانشناسی_ملال، #جیمز_دانکرت #جان_دی._ایستوود، مترجم: #مریم_حیدری، #نوین_توسعه، ص ۱۵۸
بنا بر مشهور بين علماى اماميّه، روز ولادت با سعادت حضرت خاتم انبيا محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه و عليه و آله است، و معروف است كه ولادت با سعادتش در مكّه معظمه، در خانه خود آن حضرت، در روز جمعه هنگام طلوع فجر در عام الفيل در ايام سلطنت انو شيروان واقع شد، و همچنين در اين روز شريف در سال هشتاد و سه ولادت حضرت صادق عليه السّلام اتفاق افتاد، و باعث فزونى فضل و شرافت اين روز گرديد.
در هر صورت اين روز، روز بسيار شريفى است و براى آن چند عمل وارد است: اوّل: غسل.
دوم: روزه گرفتن كه براى آن فضيلت بسيارى است، و روايت شده هركه اين روز را، روزه بدارد، خدا ثواب روزه يك سال را براى او بنويسد، و اين روز، يكى از چهار روزى است، كه در تمام سال به فضيلت روزه ممتاز است.
سوّم: زيارت حضرت رسول صلّى اللّه و عليه و آله از نزديك و دور.
چهارم: زيارت امير المؤمنين عليه السّلام به همان زيارتى كه حضرت صادق عليه السّلام زيارت كرده، و به محمّد بن مسلم تعليم دادند، و در باب زيارات ان شاء اللّه خواهد آمد.
پنجم: هنگامیكه روز بالا آمد، دو ركعت نماز بجا آورد كه در هر ركعت، پس از سوره حمد ده مرتبه سوره قدر و ده مرتبه سوره توحيد بخواند، و بعد از سلام در مصلاّى خود بنشيند، و اين دعا را بخواند: اللّهمّ انت حىّ لا تموت [خدايا تو زنده اى هستى كه هرگز نميرى] و اين دعاى مبسوطى است، چون سندش را منتهى به معصوم نديدم، مراعات اختصار را مهم تر ديدم، هركه خواهان است، به زاد العماد مراجعه كند.
ششم: لازم است مسلمانان اين روز را بزرگ بدارند، و تصدّق و خيرات بنمايند، و مؤمنان را مسرور كنند، و به زيارت مشاهد مشرّفه روند.
«ابو بكر محمد بن حسن بن زياد» معروف به «نقاش» در جلد ۴۵ كتاب «شفاء الصدور» در تفسير سورهى بنى اسرائيل (اسراء) ، ضمن نقل داستان معراج پيامبر اكرم -صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-آورده است: «گفته شده است: در شب ١٧ ربيع الاول ، يك سال پيش از هجرت، پيامبر-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-به معراج برده شد.»
اگر اين روايت صحيح باشد، شايسته است انسان اين شب را بزرگ داشته و آن را مراعات نموده و حقوق يادشدهى آن را با انجام اعمال ستوده، ادا كند.
منبع: اقبال الاعمال، سید ابن طاووس قدس سره
التماس دعا
ست گودین در کتابش با عنوان درۀ موفقیت: کتابچهای که به شما یاد میدهد چه وقت دست از کار بکشید (و چه وقت به کار بچسبید)، به مفهوم "انصراف راهبردی" و ارزش آن برای حذر از گرفتار شدن در بنبستِ تلاش بیفایده اشاره کرده است. گودین برخلاف آن جملهٔ معروف که میگوید: "برندهها هرگز انصراف نمیدهند و انصرافدهندهها هرگز برنده نمیشوند"، میگوید برندهها همیشه انصراف میدهند و آگاهی از زمان انصراف -قبل از اینکه نیرویتان را هدر بدهید- مهارت بسیار ارزشمندی است. ملال -انگیزه تغییر- در این نبرد همپیمان ماست، چون وادارمان میکند تا سراغ کار جدیدی برویم.
#روانشناسی_ملال، #جیمز_دانکرت #جان_دی._ایستوود، مترجم: #مریم_حیدری، #نوین_توسعه، ص ۷۴
شيخ «مفيد» -رحمه اللّه-در ضمن اعمال روز ١۴ ربيع الاول آورده است:
«در روز ١۴ ربيع الاول سال ۶۴ ه. ق، ملحد ملعون «يزيد بن معاويه» -كه خداوند او و تمام كسانى كه در مصايبى كه او بر خاندان رسول وارد كرد و راه آن را گشود، با او موافقت نموده و از آن خشنود گرديده و او را در برابر كردارش سرزنش نكردند، لعنت كند-به هلاكت رسيد.»
بنابراين اين روز، روز پرداخت صدقه و كوشش در ستايش و سپاسگزارى از خداوند است.
منبع: اقبال الاعمال، سید ابن طاووس قدس سره
التماس دعا
به قول جناب كلينى،و مسعودى،و مشهور بين عامّه،ولادت رسول خدا صلّى اللّه و عليه و آله در اين روز بوده،و در آن دو ركعت نماز مستحبّ است كه در ركعت اول پس از سوره حمد سه مرتبه سوره كافرون و در ركعت دوم سه مرتبه سوره توحيد خوانده مىشود،و در اين روز رسول خدا صلّى اللّه و عليه و آله به مدينه وارد شدند،و شيخ فرموده:در چنين روزى در سال صد و سى و دو حكومت بنى مروان به پايان رسيد.
منبع: کلیات مفاتیح الجنان, حاج شیخ عباس قمی (ره)
التماس دعا
شيخ مفيد -رضوان اللّه جلّ جلاله عليه-در كتاب حدائق الرياض در ضمن اعمال ماه ربيع الاول آورده است: در روز دهم ربيع الاول ، پيامبر اكرم-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-با امّ المؤمنين خديجه بنت خويلد -رضى اللّه عنها-ازدواج نمود، در حالى كه خديجه ۴١ ساله بود و پيامبر ٢۵ سال داشت. ازاينرو، مستحب است انسان اين روز را براى سپاسگزارى از خداوند متعال به خاطر جمع بين رسول خود و حضرت خديجه كه زنى شايسته، خشنود از خدا و مورد پسند [پاكيزه]بود، روزه بدارد.
منبع: اقبال الاعمال، سید ابن طاووس قدس سره
التماس دعا
روز عيد بزرگ است،و روز عيد بقر است،و براى آن شرح مفصلى است كه در جاى خود ذكر شده.در روايتى آمده:هركه در اين روز چيزى انفاق كند،گناهانش آمرزيده می شود.
منبع: کلیات مفاتیح الجنان, حاج شیخ عباس قمی (ره)
التماس دعا
#پرواز_برفراز_آشیانه_فاخته، #کن_کیسی، ترجمه #سعید_باستانی، #انتشارات_نیل
کتاب خوبی است و ترجمهی خوب و روانی دارد، اسم اصلی کتاب "یکی از روی آشیانهی فاخته پرید" است که در فارسی به نام "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" و "دیوانه از قفس پرید" چاپ شده. بیماران روانی و بیمارستان بیماران روان موضوع این داستانه که به نظرم موضوع جالبیه. کتاب خیلی خوب شروع میشود ولی در ادامه کمی دچار افت میشود. این کتاب و فیلمی که بر اساس آن ساخته شده بسیار مورد استقبال قرار گرفته است. امتیاز: ۷ از ۱۰.
(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))
داستان از زبان بیمار روانی دورگهی سرخپوست-سفیدپوست قوی هیکل اما بیجربزهای به نام «برامدن» روایت میشود. برامدن وظیفهی نظافت راهروها و سالنهای بخش را دارد. چون برامدن خودش را به کری و لالی زده است میتواند به رازهای بین کارکنان آسایشگاه پی ببرد. پدر برامدن رییس یکی از قبایل سرخپوست بوده که با زنی سفیدپوست (مادر برامدن) ازدواج کرده بود. در پی احداث سد آبی بر رودخانهی کلمبیا قبیلهی برامدن از سکونتگاهشان بیرون رانده شدهاند. برامدن گاهگاهی از دنیای واقع کاملاً بریده میشود و به گفتهی خودش «در مه غلیظ فرومیرود». آسایشگاه روانی به ظاهر زیر نظر یک دکتر روانشناس اداره میشود اما قدرت واقعی در دست «پرستار کل» است. «پرستار راچد» مشهور به پرستار کل، پرستاری ۵۰ ساله و مجرد است که با انضباطی بسیارخشک، و با منکوب کردن بیماران و کارکنان و شرمسار کردن آنها در برابر دیگران، همه چیز را (حتی دکتر روانشناس را) تحت کنترل دارد. زیردستان فرمانبر پرستار راچد از سه کارمند سیاهپوست و یک دختر پرستار جوان مجرد تشکیل شدهاند. قهرمان اصلی داستان یک زندانی عادی به نام «راندل مکمورفی» است. مکمورفی از کهنهسربازهای جنگ کره است که به جرم تجاوز، به دلیل همخوابهگی با دختری جوانتر از حد قانونی، محکوم به زندان شده است اما برای فرار از کار اجباری در زندان معمولی ادعای دیوانهگی کرده است تا بتواند دوران بیدردسری را در آسایشگاه روانی بگذراند. به زودی شخصیت پرانرژی مکمورفی و شخصیت سرد و خشک پرستار راچد با هم برخورد میکنند. «مکمورفی» سلطهی «مادرسالارانه»ی پرستار کل و جو غیردوستانه، ناشاد و پر از استرس آسایشگاه را نمیپسندد و تغییراتی را در ادارهی آسایشگاه خواستار میشود که به بهانههای مختلف با مخالفت و مقاومت «پرستار کل» روبهرو میشود.
با این وجود «مکمورفی» منصرف نمیشود و اقدامات مختلفی در راستای شادی بخشیدن و ایجاد اعتماد به نفس در بین بیماران روانی انجام میدهد. یکبار مکمورفی ادعا میکند که هر وقت اراده کند میتواند دستگاه تنظیم فشار آب را به پنجرهی آسایشگاه بکوبد و به شهر برود، بیماران دیگر شرط میبندد که او نمیتواند دستگاه را تکان دهد، مکمورفی شرط را میپذیرد و میکوشد که دستگاه را تکان دهد، موفق نمیشود، ولی برمیگردد و به بیماران دیگر میگوید: «لااقل من سعی خودم را کردم». این حرف او، به دیگر بیماران جرأت میدهد که در برابر مشکلات، پیش از تلاش کردن تسلیم نشوند و در مواجهه با مشکلات، بیشترین تلاش خود را به کار ببرند. مکمورفی هوشمندانه به راز راوی داستان، «برامدن»، پی برده و میداند که او خود را به لالی و کری زده است، و دوستی پنهانی بین مکمورفی و راوی داستان شکل میگیرد.
از نقاط عطف داستان، جاییست که مکمورفی پی میبرد که بر خلاف زندان معمولی که مدت محکومیت محدودی برایش داشت (شش ماه)، میتوانند او را بهطور نامحدود در بیمارستان نگه دارند و ترخیص او از بیمارستان روانی تنها با ارادهی پرستار راچد ممکن هست. از این پس مکمورفی شیوهی محافظهکارانهای پیش میگیرد. در این میانه، یکی از بیماران به نام "چزویک" که از هواداران مکمورفیست به امید همیاری مکمورفی پرستار راچد را به چالش میگیرد، اما حمایتی از مکمورفی که حالا محافظهکار شده نمیبیند و ناامیدانه در استخر بیمارستان خودکشی میکند. پس از این واقعه، مکمورفی تصمیم میگیرد که محافظهکاری را کنار بگذارد و خطر باقیماندن در بیمارستان را به جان بخرد.
از اقدامات دیگر مکمورفی میتوان به تلاش او برای دیدن مسابقات بیسبال از تلهویزیون آسایشگاه یا برنامهریزی سفر با کشتی ماهیگیری اشاره کرد. در این سفر، یکی از دوستان مک مورفی که دختری تنفروش به نام "کندی" است به او کمک میکند که بیماران را از بیمارستان به بندرگاه ببرد و با بیماران در این سفر همسفر میشود. سفر موفقیتآمیز است و یکی از بیماران، (جورج) که ماهیگیر و ناخدای ماهریست کمک میکند که بیماران با موفقیت در ماهیگیری، احترام مردم بندرگاه را کسب کنند.
در این ماجرا یکی از زندانیان به نام "بیلی بیبیت" که مردی خجالتی، مبتلا به لکنت زبان، و کمتجربه در ارتباط با زنان است به مکمورفی اظهار میدارد که از "کندی" خوشش آمده است. پس از آن، مکمورفی آمدن دوباره ی "کندی" به آسایشگاه را برنامهریزی میکند و حتی در جایی از فرار چشمپوشی میکند تا این برنامه اجرا شود. در روز موعود کندی به همراه یکی از دوستان دخترش به آسایشگاه میآید. مکمورفی با رشوه دادن به نگهبان شب آسایشگاه، این زنان را به داخل آسایشگاه میآورد و جشن بزرگی را در آسایشگاه برگزار میکند. مقدمات همبستری "بیلی بیبیت" با "کندی" فراهم میشود و "بیلی" بکارتش را از دست میدهد. صبح روز بعد، "پرستار کل" به ماجرای شب قبل پی میبرد و از جمله به بازجویی از "بیلی بیبیت" میپردازد، "بیلی" برای اولین بار بدون لکنت کلام صحبت میکند، اما "پرستار کل" این بهبود را نادیده میگیرد و تهدید میکند که ماجرای شب قبل را به "مادر بیلی" اطلاع خواهد داد. بیلی که از مادرش بسیار حساب میبرد اقدام به خودکشی میکند. پرستار کل مکمورفی را مسئول مرگ بیلی میداند و در مقابل مکمورفی کنترل خودرا از دست میدهد و به پرستار کل حملهور میشود و یونیفورمش را پاره میکند و میکوشد که گلوی او را بدرد. پرستار کل پس از مدتی به آسایشگاه برمیگردد اما آسیب وارد شده به حنجرهاش، قدرت کلام او را کاسته است. پرستار راچد دیگر از سوی بیماران جدی گرفته نمیشود و مجبور است با بیماران که در برابرش جری شدهاند سازش کند. بسیاری از بیماران هم که بهطور داوطلبانه در بخش مانده بودند آنجا را ترک میکنند و به جامعه بازمیگردند.
در جبران حملهی مکمورفی، به دستور پرستار کل او را مورد عمل جراحی لوبوتومی (ایجاد دو سوراخ در ناحیهی پیشانی برای خارج نمودن بخشهایی از مغز) قرار میدهند و او را به انسانی بیاحساس و بیقدرت با زندهگی گیاهی تبدیل میکنند. «برامدن» این وضع زندهگی برای مکمورفی را برنمیتابد و از آنجا که نمیخواهد تن بیروح مکمورفی به مظهر شکست مقاومت در برابر پرستار تبدیل شود او را به قتل میرساند و با پرتاب دستگاه سنگین تنظیم فشار آب به پنجرهی آسایشگاه، قفس را میشکند و به سوی آزادی پرواز میکند.