تئوری انتخاب  درآمدی بر روان‌شناسی امید

اگر شما هم به توهّم رایج افراد عاشق مبتلا هستید که می‌گویند: "با نثار عشق خالصانه من او تغییر خواهد کرد"، برای کمک به خود شانس بسیار کمی دارید. اگر در ابتدا اوضاع خوب پیش نمی‌رود، این امکان وجود دارد که تغییر ایجاد شود، ولی نه در جهت بهبود.

#تئوری_انتخاب #درآمدی_بر_روان‌شناسی_امید، #دکتر_ویلیام_گلسر، مترجم: #دکتر_علی_صاحبی، نشر #سایه_سخن، ص ۱۹۷

تئوری انتخاب  درآمدی بر روان‌شناسی امید

خوب کنارآمدن با یکدیگر کوشش زیادی می‌طلبد و بهترین راه برای انجام آن، این است که در کنار هم فرصت‌های یادگیری سرگرم‌کننده و مفرح ایجاد کنیم. خنده و یادگیری، شالوده روابطِ بلندمدتِ موفقیت‌آمیز است. وقتی در ازدواجی نارضایتی شروع می‌شود، تفریح و نشاط اولین قربانی آن است و این واقعاً اسفبار است چرا که ارضای نیاز به تفریح از ارضای دیگر نیازها آسان‌تر است. برای تفریح و نشاط کارهای بسیاری می‌توانید انجام دهید و به ندرت کسی می‌تواند مانع شما شود.

#تئوری_انتخاب #درآمدی_بر_روان‌شناسی_امید، #دکتر_ویلیام_گلسر، مترجم: #دکتر_علی_صاحبی، نشر #سایه_سخن، ص ۹۱

تئوری انتخاب  درآمدی بر روان‌شناسی امید

سال‌ها پیش در شیکاگو، کشیشی را به نام جان می‌شناختم؛ وی نکته‌ای را گوشزد می‌کرد که هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. او می‌گفت: "بهترین کاری که والدین می‌توانند برای فرزندشان انجام دهند این است که به یکدیگر عشق بورزند."

#تئوری_انتخاب #درآمدی_بر_روان‌شناسی_امید، #دکتر_ویلیام_گلسر، مترجم: #دکتر_علی_صاحبی، نشر #سایه_سخن، ص ۲۴

نظریه عمومی فراموشی

#نظریه_عمومی_فراموشی، #ژوزه_ادوآردو_آگوآلوسا، ترجمه #صابر_مقدمی، نشر #انتشارات_ناهید

داستان کتاب الهام‌گرفته از ماجرایی واقعی و تکان‌دهنده‌‌ست. ولی به نظرم می‌تونست گیراتر و جذاب‌تر نوشته بشه. سرراست و خطی روایت نکردن داستان به نظرم بعضی جاها به جذابیت داستان صدمه زده بود هرچند در بعضی قسمت‌ها هم به جذابیت داستان کمک کرده بود (به‌تر بود که کمی ساده‌تر روایت بشه ولی نه کاملا خطی). امتیاز: ۴ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

شرح احوال زنی پرتغالی که در آستانه‌ی استقلال آنگولا در ۱۹۷۵ خود را در چاردیوار آپارتمانش حبس می‌کند. بعدا مشخص می‌شود که بخش زیادی از میل زن برای حبس خود ناشی از این است که در نوجوانی مردی به او تجاوز می‌کند و متواری می‌شود، پدرش او را سرزنش می‌کند و از آن به بعد بیش‌تر اوقات در خانه حبس می‌شود و پدرش تا زمان مرگ یک‌کلمه هم با او حرف نمی‌زند به هر کجا هم که می‌رود همه پچ‌پچ می‌کنند. راوی سوم شخص ضمن ایجاز به زنده‌گی روزمره‌ی لوودو ویکا می‌پردازد که در بالکن منزلش کبوتران را صید می‌کند، بر بالکن سبزی‌جات می‌کارد و در آشپزخانه آتش به‌راه می‌اندازد. رهایی آنگولا از استعمار پرتغال و ترس‌های قهرمان زن کتاب از فضاهای باز در فضای بدبینانه‌ی شخصی و نيز ناشی از اختناق سیاسی به موازات هم پیش می‌روند.

نظریه عمومی فراموشی

تو می‌توانی دست به جیب نبری و شکمت را خوب سیر کنی. تو و دوستانت دهانتان را با کلمات بزرگ پر می‌کنید: عدالت اجتماعی، آزادی، انقلاب ... و در این میان مردم نحیف و نحیف‌تر می‌شوند، به دام بیماری می‌افتند و بسیاری از آنان می‌میرند. شعار برای مردم غذا نمی‌شود. مردم به سبزی تازه و سوپ ماهی خوشمزه حداقل یک بار در هفته محتاجند. من با انقلابی موافقم که با آوردن مردم به پای سفره غذا شروع می‌شود.

#نظریه_عمومی_فراموشی، #ژوزه_ادوآردو_آگوآلوسا، ترجمه #صابر_مقدمی، نشر #انتشارات_ناهید، ص ۶۵ و پشت جلد کتاب

نظریه عمومی فراموشی

خداوند روح انسان‌ها را بر دو کفه ترازو می‌سنجد. در یکی از کفه‌ها روح را می‌گذارد و در کفه دیگر اشک‌هایی را که برای آن روح ریخته شده است. اگر اشک‌ها سنگین آیند و به‌اندازه کافی از سر صدق و صمیمیت باشند آن روح عازم بهشت خواهد شد. لوودو به این موضوع باور اصیل داشت. یا حداقل می‌خواست آن را باور کند. بر این اساس رو به سابالو کرد و گفت:

"کسانی که دل مردم برای آنان تنگ می‌شود، کسانی هستند که به بهشت می‌روند. بهشت جایگاهی است که ما در قلب دیگران داریم."

#نظریه_عمومی_فراموشی، #ژوزه_ادوآردو_آگوآلوسا، ترجمه #صابر_مقدمی، نشر #انتشارات_ناهید، ص ۱۴۴

روز بیست و سوم ذو القعده (۳۱ اردی‌بهشت)

روز بیست و سوّم سنه دویست و سه به قولى شهادت حضرت امام رضاعلیه السلام واقع شده و زیارت آن حضرت از نزدیک و دور سُنَّت است :

سید بن طاوس در کتاب اقبال فرموده من در برخى از کتابهاى علماى شیعه غیر عرب رضوان الله علیهم دیدم که نوشته بود مستحب است زیارت مولاى ما حضرت رضا علیه السلام در روز بیست و سوم ماه ذى قعده از دور و نزدیک بوسیله برخى از زیارتهاى معروف آن حضرت یا بدان چه مانند زیارت باشد از روایاتى که در این باره رسیده

منبع: کلیات مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی (ره)

التماس دعا

نظریه عمومی فراموشی

به نظر من اعتقاد به خدا، هرچند موضوعی بسیار فراتر از قوه فهم بسیار محدود بشر است، آسان‌تر از درک انسان متکبر و پرنخوت است.

#نظریه_عمومی_فراموشی، #ژوزه_ادوآردو_آگوآلوسا، ترجمه #صابر_مقدمی، نشر #انتشارات_ناهید، ص ۸۱

تهران، کوچه‌ی اشباح

#تهران،_کوچه‌ی_اشباح، #دِراکولا، بازگفته‌ی: #سیامک_گلشیری، نشر: #افق

اوایل کتاب متوسط بود ولی هر چه جلو رفت بی‌ربط و ضعیف‌تر شد، واقعا بی‌سروته بود. نویسنده فقط و فقط یه سری موقعیت ترس‌ناک خلق کرده بود و تمام تلاش بی‌ثمر خودش را کرده بود که داستان بی‌سروته‌ش ترس‌ناک از آب در بیاد. امتیاز: ۰ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

خون‌آشامی به سراغ نویسنده‌ای به نام سیامک گلشیری می‌رود و از او می‌خواهد کتابی را چاپ کند که سرگذشت پسری (دراکولا) است که در شبی، بعد از جشن تولدی، در کوچه‌ای به هم‌راه دوستش، آرش، پا به خانه‌ی متروک و تاریکی گذاشته. او در آنجا در اتاقی به دختری برخورده که گفته بوده قرار است او و برادرش به دست آدم‌هایی که در خانه هستند،‌ کشته شوند. آن دو در پی یافتن آرش و برادرِ دختر به راه‌روها و اتاق‌های تاریک و مخوف خانه، که پر از سایه‌های عجیب‌وغریب هستند، سر می‌کشند. سرانجام راوی که در می‌یابد به خانه‌ای پا گذاشته که خون‌آشام‌ها در آن زنده‌گی می‌کنند، از آنجا می‌گریزد، اما در آخرین لحظه دختر او را گاز می‌گیرد و او تبدیل به دراکولا می‌شود.

سه سوت جادویی

#سه_سوت_جادویی، #احمد_اکبرپور، نشر #افق

نقاط قوت کتاب: نثر قوی، پخته و گیرا و فضای فانتزی کتاب که برای نوجوانان جذاب است.
نقطه ضعف کتاب: داستان نقطه‌ی عطف و گره خاصی نداشت.
امتیاز: ۴ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

مینا سنی ندارد، پدر و مادرش از هم جدا شده‌اند. هر کدام پی زنده‌گی خودشان رفته‌اند و دارند دوباره ازدواج می‌کنند. او در مدرسه از آن بچه‌های تنها و گوشه‌گیر است. بعضی وقت‌ها غم عالم دلش را پر می‌کند و می‌رود جلوی آینه یا روی برگه‌های دفترش گریه می‌کند. ولی هیچ‌کدام از این‌ها به اندازه‌ی آشنایی با تاتا جلبکی زنده‌گی‌اش را عوض نکرده. یک دمِ دراز دارد و صورتش با کرک‌های نرم سبزرنگ پوشیده شده. این رفیق شفیق مینا در سوراخ انباری ته حیاط خانه‌ی مادربزرگ زنده‌گی می‌کند. موجود خوش‌گلی نیست، ولی در مجموع بامزه است. مینا بعد از آشنایی با تاتا، یاد گرفت که دیگر غصه نخورد. آخر غصه خوردن که فایده ندارد.

۶ خرداد خرداد روز،جشن خردادگان

ششمین روز از خرداد ماه ، مصادف است با جشن خردادگان

نياكان ما در اين روز به سرچشمه ها يا كنار رودها و ساحل درياها مي رفتند پس از ستايش اهورامزدا روز را با شادي و سرور با خانواده و دوستان مي گذرانده و به يكديگر گل نيلوفر يا ياس پيشكش مي نمودند.

6 خرداد ؛ مصادف با جشن خردادگان

در دوران باستان در سرزمين ما در روز ششم از ماه خرداد، به مناسبت برخورد نام ماه و روز مطابق معمول جشني برگزار مي شده به نام خردادگان.خرداد پنجمين امشاسپند از شش امشاسپند در آيين ايرانيان باستان است.

مفهوم امشاسپند خرداد:

خرداد در اوستا «هـَئوروَتات» و در پهلوی «خُردات» یا «هُردات» به معنی رسایی و کمال است که در گات‌ها یکی از فروزه‌های اهورا مزدا و در اوستای نو نام یکی از هفت امشاسپند و نماد رسایی اهورا مزدا است.

ادامه نوشته

سورنا و جلیقه‌ی آتش

#سورنا_و_جلیقه‌ی_آتش، #مسلم_ناصری، نشر #افق

نویسنده تلاش زیادی کرده بود که بتونه یه داستان فانتزی خوب خلق کنه ولی جملات تکراری، هیجان کم و داستان‌پردازی ضعیف در کتاب توی ذوق می‌زد. هر جا که نویسنده گیر می‌کرد با خرج چند جمله از پیرمرد سعی می‌کرد بار معنایی متن را بالا ببرد که هیچ سودی نداشت. کتاب به شدت با فانتزی‌های خارجی خوب فاصله داشت. یه جاهایی از کتاب حسم این بود که نویسنده خودش هم متوجه نیست که داستان داره کجا می‌ره و به نظر می‌رسه کتاب حتی یک‌بار توسط نویسنده یا یه ویراستار خوب مرور نشده. امتیاز: ۲ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

سورنا پسر بزرگ پادشاه است. پس از مرگ مادر او، پادشاه تصمیم گرفته هم‌سر دیگری اختیار کند و داستان از جایی آغاز می‌شود که سودابه، هم‌سر جدید شاه باردار شده و قرار است فرزندی را به دنیا بیاورد. وزیر بداندیش و هیولاصفت که به تاج‌وتخت چشم دارد، عفریت را مأمور می‌کند تا به سراغ سودابه برود. عفریت خود را به شکل قابله درمی‌آورد و در لحظه‌ی تولد نوازد حاضر می‌شود. او موجودی اهریمنی به نام «اشپخدر بچه» را به نوزاد تبدیل می‌کند و به‌جای دختر پادشاه در بستر می‌گذارد و کودکِ اصلی را می‌دزدد. این هیولای کوچک باید همه‌ی اطرافیان پادشاه، ازجمله سورنا را بکشد و بخورد! این‌چنین وزیر می‌تواند به‌راحتی به پادشاهی برسد! آن شب جشنی برای تولد این کودک برپا می‌شود. سورنا احساس خوبی نسبت به خواهر ناتنی‌اش ندارد و تصور می‌کند اتفاق خوبی نخواهد افتاد، اما همه‌ی افراد دربار، این موضوع را به چشم حسادت می‌بینند و جدی نمی‌گیرند. همان شب، یکی از اسب‌های محبوب پادشاه گم می‌شود. درباریان فکر می‌کنند اسب دزدیده شده. شب بعد اسب دیگر پادشاه هم محو می‌شود. سورنا که نسبت به این قضیه مشکوک است، تصمیم می‌گیرد شب دیگر را بیدار بماند و مراقب اسطبل باشد تا دزد اسب‌ها را بیابد. نیمه‌های شب او چیزی را می‌بیند که باعث ترس و شگفتی‌اش می‌شود؛ خواهر نوزادش به سمت اسب‌ها می‌خزد و آن‌ها را می‌بلعد. سورنا این موضوع را با پدرش در میان می‌گذارد ولی پدرش عصبانی می‌شود و او را به دروغ‌گویی متهم می‌کند و از قصر اخراجش می‌کند. سورنا پس از کلی ماجرا به شهرشان برمی‌گردد که هیچ‌کس در آن زنده نمانده. البته سورنا به هم‌راه دوستش یاربخت (بخت‌یار) شهر، پدر و خواهرش را نجات می‌دهد. پدر او را بر تخت پادشاهی می‌نشاند و خودش به دنبال برادرش اصلان می‌رود.

سفرهای گالیور

#سفرهای_گالیور، #جاناتان_سویفت، به روایت: #اریش_کستنر، مترجم: #سپیده_خلیلی، نشر #افق

ایده‌ی کتاب در زمان تالیفش ایده‌ی جدید و جالبی بوده ولی با توجه به این که سال‌هاست که ما از آدم‌های لی‌لی‌پوتی می‌شنویم و می‌بینیم دیگر برای من جذابیتی نداشت و داستان کتاب تکراری و عادی بود. امتیاز: ۲ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

داستان به‌صورت سفرنامه‌ی دریانوردی به نام ناخدا گالیور و از زبان خود وی بیان می‌شود.

سفر به لی‌لی‌پوت

در یکی از سفرها، کشتی توفان‌زده‌ی گالیور می‌شکند و امواج او را به ساحل می‌برند. گالیور بی‌هوش می‌شود و وقتی به هوش می‌آید خود را اسیر مردمی کوچک (با متوسط قامتی حدود ۱۵ سانتی‌متر) که ساکن لی‌لی‌پوت هستند، می‌یابد.
او مدتی در سرزمین لی‌لی‌پوت می‌مانَد. لی‌لی‌پوتی‌ها سال‌هاست بر سرِ شکستن تخم‌مرغ از سر یا ته با یکی از کشورهای هم‌سایه اختلاف و جنگ دارند. پادشاه لی‌لی‌پوتی‌ها تصمیم می‌گیرد در جنگی با کمک گالیور کشور هم‌سایه را شکست بدهد، و چون گالیور مخالفت می‌کند، پادشاه دستور کور کردن او را می‌دهد. گالیور می‌گریزد و خود را به کشور هم‌سایه می‌رسانَد و از راه دریا فرار می‌کند.

سفر به بُربدینگاگ

در سفر بعدی گالیور، بازهم کشتی‌اش دچار شکسته‌گی می‌شود و گذار گالیور به سواحل بُربدینگاگ می‌افتد. مردمان بُربدینگاگ غول‌پیکرند و گالیور پس از دست‌به‌دست‌ گشتن و به نمایش درآمدن، سر از قصر پادشاه درمی‌آورَد.
پادشاه دستور می‌دهد جعبه‌ای کوچک برای زنده‌گی گالیور بسازند. گالیور به‌ هم‌راه پادشاه راهی سفری دریایی می‌شود؛ اما عقابی غول‌پیکر جعبه‌ی گالیور را می‌دزدد و آن را به دریا می‌اندازد.

گالیور توسط یک کشتی نجات پیدا می‌کند و نزد زن و فرزندانش بازمی‌گردد.

سپید دندان

#سپید_دندان، #جک_لندن، ترجمه #محسن_سلیمانی، نشر #نشر_افق

داستان عالی و خیلی خاصی نبود ولی ضعیف هم نبود، نگاه نویسنده که دنیا و آدم‌ها را از دید یک گرگ-سگ به خوبی روایت کرده بود جالب بود. اوایل داستان کمی کند پیش می‌رفت ولی اواخر به‌تر شد. البته این چاپی که من خواندم خلاصه‌ی متن اصلی است. امتیاز: ۳ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

داستان از قبل از تولد سگی از نژاد گرگ، با دو مرد به نام‌های بیل و هنری و گله‌ی سگ‌های سورتمه‌ی آن‌ها آغاز می‌شود؛ آن‌ها در سفری برای تحویل تابوت لرد آلفرد به یک شهر دور افتاده به نام فرت مک گری هستند. زمانِ قحطی است و غذا کم و هم‌چنین مهمات کمی دارند؛ از طرفی چند روزی است که یک گله گرگ گرسنه، دو مرد را تعقیب می‌کند. با شروع رمان، آن‌ها شش سگ سورتمه دارند، اما یک شب متوجه می‌شوند که هفت سگ منتظر غذا است. صبح روز بعد، با دیدن فقط پنج سگ مشکوک شده و در نهایت متوجه ماده‌گرگی می‌شوند که شبانه به کمپ می‌آید و سگ‌ها را فراری می‌دهد. وقتی در نهایت فقط دو سگ می‌ماند، بیل تصمیم می‌گیرد به گرگ شلیک کند، اما گله‌ی گرگ گرسنه او را می‌کشد. هنری تنها می‌ماند، تنها با دو سگ و بدون مهمات و پس از چند روز راه‌پیمایی کوتاه مجبور می‌شود آتشی بسازد تا خود را در برابر گرگ‌ها محافظت کند، ذخیره‌ی چوبش تمام می‌شود و نمی‌تواند بیرون برود تا دنبال چوب بیشتری بگردد. در نهایت توسط گروهی از مردم نجات می‌یابد.
فصل دوم رمان دیدگاه روایی را به دیدگاه گرگ تغییر می‌دهد. پس از پایان قحطی، گله‌ی گرگ‌ها از هم جدا می‌شود و ماده‌گرگ با سه گرگ نر سفر می‌کنند تا این‌که یکی از گرگ‌ها به نام «یک‌چشم» دو گرگ دیگر را می‌درد. پس از آن، گرگ ماده و یک چشم با هم به راه می‌افتند تا زمانی که او برای به دنیا آوردن توله‌هایش ساکن شود. زمانی که توله‌ها هنوز کوچک هستند، قحطی دیگری پیش می‌آید و همه‌ی توله‌ها به غیر از یک توله‌گرگ خاکستری می‌میرند. این توله‌ی قوی و ماجراجو درس بیابان را می‌آموزد: «نخوری می‌خورندت».
در فصل سوم، توله و مادر سرگردان به یک قبیله‌ی سرخ‌پوست می‌رسند و مردی به‌نام گری‌بیور برای توله اسم سپیددندان می‌گذارد. سپیددندان یادمی‌گیرد چه‌طور در حضور انسان عمل کند. وقتی مادرش را از او می‌گیرند، سعی می‌کند او را تعقیب کند، اما به شدت توسط گری‌بیور مورد ضرب‌وشتم قرار می‌گیرد؛ او به سرعت درس دیگری می‌آموزد، اطاعت از «خداوندگار (انسان)». مردی با نام بی‌یوتی اسمیت، سپیددندان را از گری‌بیور می‌خرد؛ مردی ظالم که با او به طرز وحشت‌ناکی رفتار می‌کند. او را دائماً مجبور به دعواهای خونین با سگ‌های دیگر می‌کند تا اسمیت بتواند شرط‌بندی‌ها را برنده شود. اما در طول مبارزه‌ای با یک بول‌داگ، سپیددندان در حالت مرگ است که مردی به نام ویدن‌اسکات، فردی متمایز و مقتدر، دخالت می‌کند و مبارزه را متوقف می‌کند. علاوه بر این، اسکات به اسمیت پول می‌پردازد و او را تهدید به زندان می‌کند. سپس اسکات سپیددندان را با خود می‌برد.
سپیددندان تحت حمایت و شفقت ویدن‌اسکات به تدریج به او علاقه پیدا می‌کند. اسکات در بازگشت به خانه، در ابتدا قصد دارد سپیددندان را پشت سر بگذارد، اما فرار می‌کند و مخفیانه وارد کشتی می‌شود، سرآخر به همراه اسکات می‌رود. در سوء قصد یک محکوم فراری به نام جیم هال، به پدر اسکات سپیددندان جان او را نجات می‌دهد. پدر اسکات معتقد است که کاری که او کرده را هیچ سگی نمی‌تواند بکند. رمان با سپیددندان در حال استراحت زیر آفتاب با توله‌سگ‌هایی که از جفتش (سگی به نام کالی) متولد شده‌اند به پایان می‌رسد.

۱۵ اردی‌بهشت جشن میانه بهار/جشن بهاربد

پانزدهم اردیبهشت یا روز «دی به مهر» در ماه اردیبهشت، یکی از جشن‌های ایرانی به نام جشن میانه‌ی بهار یا جشن بهاربد است که به معنای میانه‌ی فصل سبز یا میانه‌ی بهار می باشد.

زمانی که کهن‌ترین گاه‌شماری شناخته‌شده ایرانی روایی داشته و اکنون هم کم و بیش نشانه‌هایی از آن بر جای مانده است، ابتدای بهار و میانه‌ی هر یک از فصل‌های سال با شادمانی و سرور جشن گرفته می‌شد.

البته بدلیل اینکه ماه های فصل بهار ۳۱ روزه است، میانه‌ی بهار برابر با شانزدهم اردیبهشت می باشد. اما در قدیم و حتی امروزه، عملا پانزدهمین روز ماه دوم هر

ادامه نوشته

شب پانزدهم ذو القعده (۲۲ اردی‌بهشت)

شب مبارکى است خداوند نظر رحمت مى فرماید بر بندگان مؤ منین خود و کسى که در این شب به طاعت حق تعالى مشغول باشد از براى او باشد اجر صد نفر سائح یعنى روزه دار ملازم مسجد که معصیت نکرده باشد خدا را طرفة العینى چنانکه در روایت نبوى صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَ اله است پس این شب را مغتنم شمار و مشغول کن خود را به طاعت و عبادت و نماز و طلب حاجات از خدا همانا روایت شده که هر که سؤال کند در این شب حاجتى از خداوند تعالى به او عطا خواهد شد.

منبع: کلیات مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی (ره)

التماس دعا

دعای رویت هلال ماه ذی القعده

يكى از اعمال آغازين براى بهره‌بردارى از فضايل و فوايد اين ماه، اهتمام به مشاهده‌ى هلال آن و خواندن دعايى است كه هنگام مشاهده‌ى هلال قرائت مى‌شود؛ زيرا چنان‌كه گفته خواهد شد، اوقاتى در اين ماه هست كه خداوند-جلّ جلاله- كرامت‌هاى خود را به بندگان ارزانى داشته و به آنان روى نمايد. البته من تاكنون دعاى خاصّى براى هنگام رؤيت هلال اين ماه نيافته‌ام. بنابراين، هركس خواست، مى‌تواند دعايى را كه ما اكنون انشا و ذكر مى‌كنيم و خداوند-كه مالك همه‌ى اشيا است-بر قلم ما جارى مى‌سازد بخواند، به اين صورت كه بگويد:

اللهم إن هذا شهر ذي القعدة من الأشهر التي أمرت بتعظيمها و جعلت فيها من أسرار العبادات ما شهد

ادامه نوشته

۱۰ اردی‌بهشت جشن چهلم نوروز

روز دهم اردیبهشت ماه، روزی است که در سالنامه باستانی ایرانی به نام آبان روز، جشن چهلم نوروز شناخته می شد. این جشن زیبا در مناطق مرکزی ایران برگزار می شد که نام دیگر آن جشن چلمو است.
بعدها جشن چهلم نوروز در شیراز در کنار حوض ماهی سعدیه برپا می شد. باوری عامیانه در بین مردم وجود داشت که در این روز یک ماهی سر از آب بیرون می آورد که انگشتری زرین همراه خود دارد که نشانه ی بخت و اقبال است.
در استان کرمان و فارس در روز نهم اردیبهشت ماه با حضور مردم در دامنه کوهها، کنار چشمه ها و دشت و دمن برگزار می شد. هم اکنون نیز این آیین در شهر

ادامه نوشته

دخمه

#دخمه، #اولدوز_طوفانی، نشر #نشر_چشمه

پشت جلد کتاب در توصیف نثر "اولدوز طوفانی" نوشته "نثری روان و چابک"، و اتفاقا چیزی که من در نثر کتاب ندیدم چابکی و روانی بود. توصیف درونیات افراد و چیزهای دیگر در کتاب بسیار بسیار زیاد و خسته‌کننده است، کتاب می‌توانست نهایتا ۵۰ صفحه باشد ولی بسیار طولانی و خسته‌کننده به ۴۰۰ صفحه تبدیل شده است. اولدوز طوفانی با وارد شدن به گذشته‌ی موسی و توصیف حالات روانی او سعی دارد که تا حدی رفتارهای موسی را توجیه کند که برای من اصلا قابل قبول نبود. امتیاز: ۲ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

"سرگرد نجفی" درگیر یک پرونده‌ی قتل است و در همین حین پای خانواده و حریم شخصی‌اش به میان می‌آید. «سرگرد نجفی» در این پرونده با پیرمردی عجیب روبه‌رو است که به «موش کور» شهرت یافته است. پیرمرد تونل‌هایی بی‌عیب‌ونقص حفر می‌کند. فشار روانی این پرونده و به طور کلی شغل سرگرد و البته مشکلات دیگر خانواده‌گی باعث شده هم‌سر سرگرد به جدایی از او بیندیشد. پیرمرد از بازداشت‌گاه فرار می‌کند. هم‌سر سرگرد به طرز مشکوکی در تصادف با اتوبوس شرکت واحد می‌میرد و پسرش توسط همان پیرمرد دزدیده می‌شود. سرگرد تعلیق می‌شود و از طرفی با خانواده‌ی هم‌سرش هم درگیر است. پلیس محل اختفای پیرمرد و پسر سرگرد را پیدا می‌کند، قبل از رسیدن پلیس پیرمرد که از زنده‌گی خسته است تصمیم می‌گیرد خودکشی کند و با طناب به سمت درخت حیاط می‌رود.