رامونا و خواهرش

#رامونا_و_خواهرش، #بورلی_کلی‌یری، ترجمه‌ی #پروین_علی‌پور، #افق #کتاب‌های_فندق

رامونا و خواهرش از آن دست کتاب‌های کودک است که برای بزرگ‌سالان هم جذاب است. ترجمه‌ی کتاب خیلی خوب است. داستان کتاب ماجراها و بلاهاییست که رامونا سر خواهرش بئاتریس می‌آورد. امتیاز: ۴ از ۱۰.

جودی دمدمی / ۸ جودی کارآگاه می‌شود

#جودی_دمدمی_/_۸، #جودی_کارآگاه_می‌شود، #مگان_مک‌دونالد، مترجم: #محبوبه_نجف‌خانی، #افق #کتاب‌های_فندق

کماکان شخصیت مورد علاقه‌ی من در این مجموعه استینک برادر جودیه. مطالعه‌ی خیلی از رمان‌های کودک و نوجوان (مثلا کارهای رولد دال، لوئیس سکر) برای بزرگ‌سالان هم جذابه ولی به نظرم این مجموعه اصلا برای بزرگ‌سالان جذاب نیست. امتیاز: ۲ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

جودی دلش می‌خواهد کارآگاه باشد؛ یک کارآگاه زبده. مدام رمان‌ها و داستان‌های کارآگاهی می‌خواند. جودی کارآگاه می‌شود از جایی آغاز می‌شود که آقای چیپس گم می‌شود. ‌آقای چیپس یک سگ شکاری است، از نژاد لابرادور. او دوست دارد بدود، برود چیزی را بیاورد و با توپ بازی کند. بچه‌ها را هم خیلی دوست دارد. آقای چیپس سگ پلیس است و حالا انگار آب شده باشد و رفته باشد توی زمین. هیچ‌کجا از او خبری نیست.
آقای چیپس آخرین‌بار ساعت هفت صبح در منطقه‌ی بِیرد نِک، در خیابان اَبی‌گِیل دیده شده. او آخرین بار به همراه افسر پلیس به مدرسه‌ی جودی دمدمی آمده بوده. برای همین است که افسر پلیس، آقای کاپ، از بچه‌های مدرسه خواهش کرده اگر هرکدام چیپس را توی خیابان دیدند، فوری با او تماس بگیرند.
بعد از این اتفاق، دل در دلِ جودی دمدمی نیست. نه این‌که از گم شدن آقای چیپس خوش‌حال شده باشد، نه، اما او، جودی دمدمی، درست وسط یک معمای راست‌راستکی است نه یک معمای داستانی! پرونده‌ی یک شخص گم‌شده. یعنی، پرونده‌ی یک توله‌سگ گم‌شده. درواقع، این ماجرا تقریباً شبیه یکی از ماجراهای مجموعه‌ی جدید نانسی درو است که با عنوان کارآگاه دختر منتشر می‌شد.
جودی با تمام وجود آرزو می‌کند که برای آقای چیپس اتفاق بدی نیفتاده باشد، اما در عین حال دلش می‌خواهد معمایی را حل کند. این معما برای جودی دمدمی است؛ کارآگاه دختر. جودی درودی! جودی با خود فکر می‌کند: «اگر نانسی درو بود چه‌کار می‌کرد؟ نفس عمیقی می‌کشید و فکر کارآگاهی‌اش را به کار می‌انداخت، بله همین کار را می‌کرد.» بعد نفس عمیقی می‌کشد و تلاش می‌کند به هر شکلی که شده سگ آقای کاپ را پیدا کند. جودی بعد از جمع کردن چند سرنخ به این نتیجه می‌رسد که چیپس همیشه دنبال کیک‌های شکلاتی است، جودی کیک شکلاتی درست می‌کند و با پنکه بوی کیک را پخش می‌کند و خودش و دوستانش در چادرشان کمین می‌کنند. حدس جودی درست بوده سروکله‌ی آقای چیپس برای بردن و زیر خاک کردن کیک شکلاتی پیدا می‌شود.

روز اربعین (۴ شهریور)

روز اربعين و به قول شيخ مفيد و شيخ طوسى روز بازگشت خانواده حضرت حسين عليه السّلام از شام به مدينه،و روز ورود جابر بن عبد اللّه انصارى به كربلا براى زيارت امام حسين عليه السّلام است،و جابر نخستين زائر آن حضرت پس از شهادت ايشان است،و زيارت حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام در اين روز مستحبّ است.از حضرت عسگرى عليه السّلام روايت شده: نشانه‏هاى مؤمن پنج چيز است:بجا آوردن پنجاه‏ويك ركعت نمازهاى واجب و نافله در شب‏وروز،زيارت اربعين،انگشتر به دست راست نمودن،و در سجده جبين را بر خاك گذاشتن،و بلند گفتن«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»شيخ در كتاب«تهذيب» و«مصباح»زيارت خاص اين روز را از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه ما ان شاء اللّه در باب زيارات خواهيم آورد.

منبع: کلیات مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی (ره)

التماس دعا

کودکستان آقامرسل

#کودکستان_آقامرسل، #داوود_امیریان، #کتابستان_معرفت

قلم نویسنده خیلی گیرا و جذاب نبود، دلم برای سیدرسول خیلی سوخت. نویسنده نتوانسته بود لحظه‌های احساسی و نقاط عطف داستان را خوب و کامل بیان کند. داستان طنز است ولی طنز داستان تکراری و ضعیف است، کلا ادبیات دفاع مقدس در اکثر موارد تکراریست، جای نویسنده‌گان بزرگ در این ادبیات خالیست. البته آثار خوب هم وجود دارد ولی به نظرم بیش‌تر از این می‌توانست باشد. امتیاز: ۲ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

در کتاب «کودکستان مرسل» داستان حول بچه‌های گردان بلال می‌چرخد. فرمانده اعلام کرده است که قصد دارد از گردان بلال یک دسته یگان ویژه تشکیل دهد و شرایط عضویت در آن مشکل بوده و آشنابردار و التماس‌پذیر هم نیست. این یگان باعث رقابت و تلاش افراد برای عضویت در آن می‌شود؛ اما این‌که قرار است یگان ویژه چه وظیفه‌ای داشته باشد هنوز معلوم نیست و آیا همان چیزی است که همه آرزویش را دارند یا خیر؟ در این یگان همه‌ی بچه‌هایی که مدرسه‌شان را به خاطر جبهه رها کرده‌اند و به زودی امتحان دارند عضو هستند و وظیفه‌شان آماده شدن برای امتحانات است. بچه‌ها به زور درس می‌خوانند و به شهرهایشان می‌روند تا در عرض دو هفته در مدارسشان امتحان بدهند. وقتی بچه‌های جبهه برمی‌گردند عملیاتی شروع شده و آن‌ها را برای جلوگیری از پیش‌روی دشمن به خط مقدم می‌فرستند اما در خط مقدم تشنه‌گی و هم‌زمان تلاش برای جلوگیری از پیش‌روی عراقی‌ها کار را سخت می‌کند، در نهایت با شهادت تعداد زیادی از سربازان آن‌ها موفق می‌شوند. در بحبوحه‌ی جنگ یکی از سربازان برای آوردن آب رفته بوده و برنگشته بوده و همه فکر می‌کنند که سید اسماعیل فرار کرده اما بعد از ۳۰ سال سیاوش به عروسی سید اسماعیل در میان‌گله دعوت می‌شود و وقتی به عروسی می‌رود متوجه می‌شود که سید اسماعیل در اصل زمانی که برای آوردن آب رفته بوده اسیر شده و همان زمان کشته شده است.

سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش

#سوکورو_تازاکی_بی‌رنگ_و_سال‌های_زیارتش، #هاروکی_موراکامی، ترجمه‌ی #امیرمهدی_حقیقت، #نشر_چشم

رمان سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش می‌توانست خیلی جذاب‌تر از این باشد، انتظاری که من از اواخر داستان داشتم بیش‌تر از این بود. سوکورو تازاکی سال‌ها سکوت کرده بود و این بار و فشار بر روی او با روایت و قلم قوی هاروکی موراکامی قابل درک بود. ولی می‌توانست پایان به‌تری داشته باشد، شاید هم هاروکی موراکامی که قطعا توانایی ایجاد پایانی هیجان‌انگیزتر را داشته نخواسته بود خودنمایی خاصی داشته باشد. سکوت و توضیح نخواستن سوکورو برای من که بارها در زنده‌گی به دلیل همین سکوت‌های اشتباه عذاب کشیده‌ام خیلی قابل درک بود. امتیاز: ۶ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

شخصیت اصلی کتاب سوکورو تازاکی نام دارد. دوستان نزدیک سوکورو که هم‌کلاسی‌های دبیرستانش بودند، ناگهان بدون هیچ توضیحی تماس خود را با او قطع کرده‌اند و این اتفاق تأثیرات زیادی بر روحیه‌ی سوکورو گذاشته‌ است. ۱۶ سال بعد، سوکورو به اصرار دوست‌دخترش به دنبال توضیحی برای این ماجرا و حل شدن این موضوع در ذهنش، دوباره با دوستان سابقش ملاقات می‌کند. یکی از دوستان سوکورو در همان شهر ناگویا مدیر نماینده‌گی فروش لکسوس است، دوست دیگر شرکتی برای آموزش کارمندان شرکت‌ها برای بالا بردن کارآیی‌شان تاسیس کرده، سوکورو بعد از دیدار با این دو دوست متوجه می‌شود که یکی از دوستان جمعشان که دختر بوده و در تنهایی در شهر دیگری به قتل رسیده ادعا کرده بوده که سوکورو به‌زور به او تجاوز کرده و دلیل قطع رابطه با سوکورو هم همین بوده هرچند هیچ کدام از دوستان حرف او را کاملا نپذیرفته بودند ولی تصور می‌کردند تنها راه کمک به جمع، قطع ارتباط با سوکورو است. برای روشن‌تر شدن ماجرا سوکورو تصمیم می‌گیرد به دیدن دختر دیگر جمع برود، او با مردی فنلاندی ازدواج کرده و در هلسینکی فنلاند زنده‌گی می‌کند، سوکورو بعد از دیدن او متوجه می‌شود که او در سال‌های نوجوانی عاشقش بوده (البته هیچ‌وقت این موضوع را مستقیم بیتن نکرده بوده ولی طبق ادعای خود دختر این موضوع خیلی راحت قابل تشخیص بوده است) و دختری که مدعی تجاوز سوکورو به خودش شده بوده چواقعا حامله بوده و به اجبار بچه را سقط کرده و از نظر دختر هیچ راهی برای کمک به او جز بیرون انداختن سوکورو وجود نداشته هرچند بعد از رفتن سوکورو دیگر گروه مثل قبل نشده.

سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش

گوشی تلفن را برداشت و شماره‌ی سارا را گرفت. هنوز ساعت چهار صبح نشده بود. ده دوازده‌بار زنگ خورد تا سارا گوشی را برداشت.
سوکورو گفت «واقعاً ببخش که این ساعت بهت زنگ می‌زنم. ولی بایست باهات حرف می‌زدم.»
«الان؟ ساعت چند هست اصلاً؟»
«تقریباً ۴.»
سارا گفت «اوه‌اوه. اصلاً یادم رفته بود همچنین ساعتی اصلاً وجود هم دارد.» صداش هنوز نیمه‌خواب‌آلود بود. «خب، کی مُرده؟»
سوکورو گفت «کسی نمُرده. کسی هنوز نمُرده. ولی من یک چیزی دارم که امشب باید بهت بگویم.»
«چی؟»
سوکورو گفت «من دوستت دارم. بیشتر از هر چیز دیگری می‌خواهمت.»
سوکورو از پشت تلفن صدای خش‌خشی شنید، انگار که سارا کورمال‌کورمال دنبال چیزی بگردد. سارا سرفه‌ی کوتاهی کرد، بعد صدایی درآورد که به گوش سوکورو این بود که نفس‌اش را بیرون می‌دهد.
سوکورو پرسید «ایراد ندارد الان درباره‌اش باهات حرف بزنم؟»
سارا گفت «نه اصلاً. هنوز چهار هم نشده. می‌توانی هر چی می‌خواهی بگویی. کسی هم گوش نایستاده. همه خوابِ خواب‌اند.»
سوکورو گفت «من واقعاً دوستت دارم، می‌خواهمت.»
«هنوز ۴ صبح نشده به من زنگ زدی همین را بگویی؟»
«آره.»
«مشروب می‌خوردی؟»
«نه، حتا یک چکه.»
سارا گفت «که این‌طور. چه جالب، تویی که این‌همه اهل درس و دانشی، می‌توانی این‌همه احساساتی بشوی!»
«مثل ساختن ایستگاه قطار است.»
«چه‌طور؟»
«ساده است. اگر ایستگاهی در کار نباشد، هیچ قطاری نگه نمی‌دارد. اولین کاری که باید بکنم این است که ایستگاهی را توی ذهنم مجسم کنم و بهش رنگ و جسم واقعی بدهم. این قدم اول است. حتا اگر عیب‌وایرادی هم آن تو پیدا کنم، بعداً می‌شود اصلاحش کرد. من هم به این‌جور کارها عادت دارم.»
«چون یک مهندس درجه‌یکی.»
«دوست دارم باشم.»
«حالا آن وقت تا دمِ صبح داری یک ایستگاهِ مخصوص می‌سازی، فقط برای من؟»
سوکورو گفت «آره. چون من دوستت دارم، میخواهمت.»
سارا گفت «من هم تو را دوست دارم، خیلی زیاد. هربار همدیگر را می‌بینیم، بیشتر جذبت می‌شوم.»

#سوکورو_تازاکی_بی‌رنگ_و_سال‌های_زیارتش، #هاروکی_موراکامی، ترجمه‌ی #امیرمهدی_حقیقت، #نشر_چشمه، صص ۲۷۷ و ۲۷۸

روز سوم ماه صفر (۱۸ مرداد)

سيّد ابن طاووس از كتابهاى اصحاب ما اماميه نقل كرده است كه در اين روز خواندن دو ركعت نماز مستحب است كه‏ در ركعت اول سوره ‏هاى حمد و انا فتحنا و در ركعت دوم سوره‏ هاى حمد و توحيد خوانده و پس از سلام صد مرتبه صلوات،و صد مرتبه اللّهمّ العن ال ابى سفيان و صد مرتبه استغفار بگويد،آنگاه حاجت خود را بخواهد.

منبع: کلیات مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی (ره)

التماس دعا

سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش

"از مرگ نمی‌ترسید؟"
"راست‌اش نه. کلی آدم بی‌مصرف دیده‌ام که مُرده‌اند، و اگر آن‌جور آدم‌ها می‌توانند این کار را بکنند، من هم باید از پس‌اش بربیایم."

#سوکورو_تازاکی_بی‌رنگ_و_سال‌های_زیارتش، #هاروکی_موراکامی، ترجمه‌ی #امیرمهدی_حقیقت، #نشر_چشمه، صص ۷۹ و ۸۰

روز اوّل ماه صفر (۱۶ مرداد)

در سال سى‏ وهفتم جنگ صفين درگرفت،و در اين روز در سال شصت ‏ويكم به قولى سر مبارك حضرت‏ سيّد الشهداء عليه السّلام را وارد دمشق كردند،و بنى اميّه آن روز را عيد قرار دادند،و آن روزى است كه در ان غصّه ‏ها تازه می ‏شود.

كانت مآتم بالعراق تعدها أموية بالشام من أعيادها

در عراق ماتمهايى بود كه آن را بحساب آوردند بنى اميّه در شام از عيدهاى خود

و در اين روز و به قولى در روز سوم،در سال صدوبيست ‏ويك زيد بن على شهيد شد.

منبع: کلیات مفاتیح الجنان، حاج شیخ عباس قمی (ره)

التماس دعا

بندها

#بندها، #دومنیکو_استارنونه، ترجمه‌ی #امیرمهدی_حقیقت، #نشر_چشمه

اگر این رمان همان‌طور که طوفانی و عالی شروع شده بود ادامه پیدا می‌کرد می‌تونست یکی از به‌ترین کتاب‌هایی باشه که تو سال‌های اخیر خوندم ولی متاسفانه اواسط و اواخر کتاب افت کرد. در کل کتاب خوبیه. ترجمه‌ی کتاب روان و خوبه ولی چون یک‌بار از ایتالیایی به انگلیسی و بعد به فارسی ترجمه شده و با توجه به یادداشت مترجم انگلیسی رمان که در انتهای کتاب چاپ شده به نظرم آن‌طور که باید حق مطلب در ترجمه ادا نشده. داستان از چند زاویه‌ی دید روایت می‌شود، زمان در داستان به عقب و جلو می‌پرد. امتیاز: ۳ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

شخصیت‌های اصلی کتاب، «واندا» و «آلدو» نام دارند؛ زن و مردی ایتالیایی که سالیانی نسبتاً طولانی را کنار هم گذرانده‌اند و در این بین، صاحب دو فرزند -با نام‌های «ساندرو» و «آنا»- نیز شده‌اند. این عاشقانِ دیروز، حالا، پس از سال‌ها زنده‌گی مشترک با ورود شوهر به رابطه‌ای جدید با دختری جوان دچار جدایی عاطفی می‌شوند و اغلب صفحات کتاب به شرحِ این جدایی اختصاص یافته است.

بندها

اگر یادت رفته، آقای عزیز، بگذار یادت بیندازم: من زنت هستم. می‌دانم که زمانی از این بابت خوشحال بودی ولی حالا شده اسباب ناراحتی‌ات. می‌دانم خودت را به آن راه می‌زنی انگار که وجود ندارم، و هیچ‌وقت هم وجود نداشته‌ام، چون که نمی‌خواهی وجهه‌ات جلو آدم‌های باکلاسی که باهاشان نشست‌وبرخاست می‌کنی خراب شود. می‌دانم زندگی معمولی در نظرت احمقانه است، این‌که مجبور باشی سر وقت برای شام به خانه بیایی...

#بندها، #دومنیکو_استارنونه، ترجمه‌ی #امیرمهدی_حقیقت، #نشر_چشمه، ص ۱۱

محاکمه

#محاکمه، #فرانتس_کافکا، مترجم #علی_اصغر_حداد، #نشر_ماهی

فضای داستان به شکلی است که انگار در خواب می‌گذرد. داستان‌هایی که روایت در آن‌ها ضعیف است و بیش‌تر به احوالات می‌پردازند برایم جذاب نیستند. این داستان از جمله داستان‌هاییست که استعاره‌های فراوانی دارد. فضای عجیب داستان مورد علاقه‌ی من نبود، کلا تا به حال هیچ‌کدام از داستان‌های کافکا که خوانده‌ام مورد پسندم نبوده، به هم ریخته‌گی و درهم بودن دنیای واقعی و غیرواقعی که در داستان‌های کافکا وجود دارد برایم جذاب نیست. امتیاز: ۱ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

صبح روز تولد سی‌ساله‌گی یوزف کا.، مشاور بانک، به طور ناگهانی سروکله‌ی دو مرد ناشناس از سازمانی ناشناس در آپارتمانش پیدا می‌شود. دو مرد که هیچ توضیح خاصی نمی‌دهند، تنها به او می‌گویند که بازداشت است و نمی‌تواند از آپارتمان خارج شود و دادرسی در جریان است. مدتی بعد یوزف کا. برای دادرسی به آدرسی تحت عنوان دادگاه خوانده می‌شود که در واقع یک اتاق زیر شیروانی است، جایی که انگار همه یوزف کا. را می‌شناسند. تا انتهای کتاب یوزف کا. با این دادگاه و وکیلی که عمویش معرفی کرده و افراد دیگر که با این فضاها مرتبط هستند درگیر است.

۴ شهریور زادروز داراب (کوروش)

زادروز داراب (کوروش کبیر)

** 4 شهریور مصادف با زادروز داراب (کوروش کبیر)

زادروز : ۶۰۰ یا ۵۷۶ پیش از میلاد
زادگاه : انشان، پارس
مرگ : دسامبر ۵۳۰ پیش از میلاد مسیح
همسر : کاساندان
دودمان : هخامنشیان
پدر : کمبوجیه یکم
مادر : ماندانا

کوروش دوم که به کوروش بزرگ و کوروش کبیر مشهور است، بنیان‌گذار و نخستین شاه شاهنشاهی هخامنشی

ادامه نوشته

محاکمه

مدام می‌کوشم چیزی بیان‌ناشدنی را بیان کنم، چیزی توضیح‌ناپذیر را توضیح بدهم، از چیزی بگویم که در استخوان‌ها دارم، چیزی که فقط در استخوان‌ها تجربه‌پذیر است. چه‌بسا این‌چیز در اصل همان ترسی‌ست که گاهی درباره‌اش گفت‌وگو شد، ولی ترسی تسری‌یافته به همه‌چیز، ترس از بزرگ‌ترین و کوچک‌ترین، ترس، ترسی شدید از به زبان آوردن یک حرف. البته شاید این ترس فقط ترس نیست، شاید چیزی‌ست فراتر از هرچه که موجب ترس می‌شود.

کافکا، نامه‌هایی به میلنا، نوامبر ۱۹۲۰ نقل شده در پس‌گفتار مترجم در #محاکمه، #فرانتس_کافکا، مترجم #علی_اصغر_حداد، #نشر_ماهی، ص ۲۶۳ و پشت جلد

۱۰ مرداد جشن چله تابستان

جشن چله تابستان، جشن نوروز بل، جشن نیلوفر، چله تموز، زیارتگاه نارکی، تمامی این اسامی حکایت از یک جشن بزرگ در میانه های فصل تابستان در ایران باستان را دارند.

جشن چله تموز، در تقویم کهن ایرانی گرم‌ترین ماه سال است. «چله بزرگ» یکی از جشن‌های ایرانی بوده که امروزه فراموش شده است اما در جنوب خراسان طولانی‌ترین روز سال را هنوز هم گرامی می‌دارند اما نه با آن اهمیتی که برای شب چله زمستان یا یلدا قائل هستند. چهل یا چله تموز حدودا از اول تیر ماه شروع می‌شد و تا دهم مرداد ماه ادامه می‌یافت. معمولا شروع این چهل روز با طولانی‌ترین روز سال شروع می‌شود.

خراسان یکی از جاهایی است که جشن چله تموز هنوز در آن کم و بیش وجود دارد. در تقویم محلی بیرجند «چله بزرگ» تابستان از اول تیرماه شروع می‌شود و تا دهم مردادماه ادامه می‌یابد و «چله خرد» تابستان از دهم مرداد شروع و تا سی‌ام این ماه ادامه دارد. در جنوب خراسان از اول تیرماه تا دهم مردادماه را «چله تموز»، از دهم مرداد ماه تا آخر این ماه را «چله خرد»، از اول دی‌ماه تا دهم بهمن ماه را «چله کلو»، از دهم بهمن‌ماه تا آخر این ماه را «چله خرد» می‌گویند.

ادامه نوشته

دعای هنگام استهلال ماه صفر (15 مرداد)

نگارنده‌ى كتاب «المنتخب» چنين نقل كرده است:

هنگام استهلال ماه صفر بگو:

اللَّهُمَّ أَنْتَ اللَّهُ الْعَلِيمُ الْخَالِقُ الرَّازِقُ وَ أَنْتَ اللَّهُ الْقَدِيرُ الْمُقْتَدِرُ الْقَادِرُ

خداوندا، تو خداى آگاه، آفريننده و روزى‌رسان هستى و تو خداى توانا مقتدر و توانمندى،

أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُعَرِّفَنَا بَرَكَةَ هَذَا الشَّهْرِ وَ يُمْنَهُ

از تو درخواست مى‌كنم كه بر محمد و آل محمد درود فرستى و ما را با بركت و خجستگى اين ماه آشنا گردانى

وَ تَرْزُقَنَا خَيْرَهُ وَ تَصْرِفَ عَنَّا شَرَّهُ وَ تَجْعَلَنَا فِيهِ مِنَ الْفَائِزِينَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ

و خير آن را به ما روزى كنى و از شرّ آن باز دارى و ما را از رستگاران در آن قرار دهى، اى مهربان‌ترين مهربانان.

ادامه نوشته

محاکمه

نوشتن برای کافکا بیان اندیشه‌ای نیست که در عالم خیال به‌عنوان الهامی هنری به ذهنش راه یافته، نوشتن برای کافکا کوششی است یأس‌آلود برای هضم‌کردن تأثیراتی که زندگی روزانه، آدم‌ها، خنده‌ها، تمسخرها، نیش و کنایه‌ها، محبت‌ها، آشناها و غریبه‌ها بر او می‌گذارند. نوشتن برای او تلاشی است که شاید پرونده‌ی روز بسته شود و امکان خواب فراهم آید، خوابی که دیدیم کم‌تر میسر می‌شود. کافکا می‌نویسد تا حساب خود را با روز پاک کند، ولی می‌دانیم که راه گریز از کابوس، بیدارشدن از خواب است. اما کابوس‌های کافکا در بیداری به سراغ او می‌آیند. آنچه در طی روز گذشته است در ذهن او به صورت تصاویری پی در پی تکرار می‌شود، هر تصویر، تصویر دیگری را تداعی می‌کند، تداعی در تداعی، و اگر او این‌همه را ننویسد، ادامه‌ی زندگی برایش ناممکن می‌شود، دیوانه می‌شود.

پیش‌گفتار مترجم در #محاکمه، #فرانتس_کافکا، مترجم #علی_اصغر_حداد، #نشر_ماهی، ص
۱۱

رنج‌های ورتر جوان

#رنج‌های_ورتر_جوان، #یوهان_ولفگانگ_فون‌گوته، مترجم #محمود_حدادی، #نشر_ماهی

رمان به شکل نامه نوشته شده، به نوعی رمان روان‌کاوانه به حساب می‌آد. به اندازه‌ای که از این رمان تجلیل شده و حاشیه ایجاد کرده خوب نیست. یکی از نکات کتاب این بود که لوته در حالی که پای‌بند به تعهدش به آلبرت (شوهرش) بود ولی متن رمان به صورت غیرمستقیم این‌گونه نشان می‌داد که لوته گاهی هم بدش نمی‌آید که آتش ورتر را تیزتر کند، به عنوان مثال در بخشی از رمان، لوته نوک قناری را به لب‌های خودش نزدیک می‌کند و قناری لب‌های لوته را می‌بوسد، سپس لوته قناری را به لب‌های ورتر نزدیک می‌کند که لب‌های او را ببوسد و در آخر از دهان خودش به قناری دانه می‌دهد. ظاهرا در ابتدا روحانیون مسیحی به دلیل این‌که داستان به خودکشی می‌پردازد با چاپ کتاب مخالف بوده‌اند. امتیاز: ۳ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

رنج‌های ورتر جوان مجموعه‌ی نامه‌هایی است که ورتر برای دوستش ویلهلم نوشته است. این مرد جوان که هنرمندی با خلق و خوی حساس و نگرشی خاص است در دهکده‌ای سکونت دارد و محو در زنده‌گی روستاییان شده است. او در این روستا با دختری به نام شارلوت آشنا می‌شود که پس از مرگ مادرش مشغول بزرگ کردن خواهر و برادرانش است و از قضا نام‌زدی به نام آلبرت دارد. ورتر عاشق شارلوت می‌شود، عشقی که مجاز نیست و این احساس و علاقه برایش درد و رنج زیادی به همراه دارد. هم‌واره وجدان ورتر معذب و در حال استیصال است. این جوان تمام تلاشش را می‌کند تا عشقش را پنهان کند. او در نامه‌هایش از این رنج و احساس گناه می‌نویسد. رنجی که باعث می‌شود چند ماهی روستا را ترک کند و ماجراهای تازه‌ای را از سر بگذراند و در آخر دست به خودکشی بزند.