سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش

#سوکورو_تازاکی_بی‌رنگ_و_سال‌های_زیارتش، #هاروکی_موراکامی، ترجمه‌ی #امیرمهدی_حقیقت، #نشر_چشم

رمان سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش می‌توانست خیلی جذاب‌تر از این باشد، انتظاری که من از اواخر داستان داشتم بیش‌تر از این بود. سوکورو تازاکی سال‌ها سکوت کرده بود و این بار و فشار بر روی او با روایت و قلم قوی هاروکی موراکامی قابل درک بود. ولی می‌توانست پایان به‌تری داشته باشد، شاید هم هاروکی موراکامی که قطعا توانایی ایجاد پایانی هیجان‌انگیزتر را داشته نخواسته بود خودنمایی خاصی داشته باشد. سکوت و توضیح نخواستن سوکورو برای من که بارها در زنده‌گی به دلیل همین سکوت‌های اشتباه عذاب کشیده‌ام خیلی قابل درک بود. امتیاز: ۶ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

شخصیت اصلی کتاب سوکورو تازاکی نام دارد. دوستان نزدیک سوکورو که هم‌کلاسی‌های دبیرستانش بودند، ناگهان بدون هیچ توضیحی تماس خود را با او قطع کرده‌اند و این اتفاق تأثیرات زیادی بر روحیه‌ی سوکورو گذاشته‌ است. ۱۶ سال بعد، سوکورو به اصرار دوست‌دخترش به دنبال توضیحی برای این ماجرا و حل شدن این موضوع در ذهنش، دوباره با دوستان سابقش ملاقات می‌کند. یکی از دوستان سوکورو در همان شهر ناگویا مدیر نماینده‌گی فروش لکسوس است، دوست دیگر شرکتی برای آموزش کارمندان شرکت‌ها برای بالا بردن کارآیی‌شان تاسیس کرده، سوکورو بعد از دیدار با این دو دوست متوجه می‌شود که یکی از دوستان جمعشان که دختر بوده و در تنهایی در شهر دیگری به قتل رسیده ادعا کرده بوده که سوکورو به‌زور به او تجاوز کرده و دلیل قطع رابطه با سوکورو هم همین بوده هرچند هیچ کدام از دوستان حرف او را کاملا نپذیرفته بودند ولی تصور می‌کردند تنها راه کمک به جمع، قطع ارتباط با سوکورو است. برای روشن‌تر شدن ماجرا سوکورو تصمیم می‌گیرد به دیدن دختر دیگر جمع برود، او با مردی فنلاندی ازدواج کرده و در هلسینکی فنلاند زنده‌گی می‌کند، سوکورو بعد از دیدن او متوجه می‌شود که او در سال‌های نوجوانی عاشقش بوده (البته هیچ‌وقت این موضوع را مستقیم بیتن نکرده بوده ولی طبق ادعای خود دختر این موضوع خیلی راحت قابل تشخیص بوده است) و دختری که مدعی تجاوز سوکورو به خودش شده بوده چواقعا حامله بوده و به اجبار بچه را سقط کرده و از نظر دختر هیچ راهی برای کمک به او جز بیرون انداختن سوکورو وجود نداشته هرچند بعد از رفتن سوکورو دیگر گروه مثل قبل نشده.

سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش

گوشی تلفن را برداشت و شماره‌ی سارا را گرفت. هنوز ساعت چهار صبح نشده بود. ده دوازده‌بار زنگ خورد تا سارا گوشی را برداشت.
سوکورو گفت «واقعاً ببخش که این ساعت بهت زنگ می‌زنم. ولی بایست باهات حرف می‌زدم.»
«الان؟ ساعت چند هست اصلاً؟»
«تقریباً ۴.»
سارا گفت «اوه‌اوه. اصلاً یادم رفته بود همچنین ساعتی اصلاً وجود هم دارد.» صداش هنوز نیمه‌خواب‌آلود بود. «خب، کی مُرده؟»
سوکورو گفت «کسی نمُرده. کسی هنوز نمُرده. ولی من یک چیزی دارم که امشب باید بهت بگویم.»
«چی؟»
سوکورو گفت «من دوستت دارم. بیشتر از هر چیز دیگری می‌خواهمت.»
سوکورو از پشت تلفن صدای خش‌خشی شنید، انگار که سارا کورمال‌کورمال دنبال چیزی بگردد. سارا سرفه‌ی کوتاهی کرد، بعد صدایی درآورد که به گوش سوکورو این بود که نفس‌اش را بیرون می‌دهد.
سوکورو پرسید «ایراد ندارد الان درباره‌اش باهات حرف بزنم؟»
سارا گفت «نه اصلاً. هنوز چهار هم نشده. می‌توانی هر چی می‌خواهی بگویی. کسی هم گوش نایستاده. همه خوابِ خواب‌اند.»
سوکورو گفت «من واقعاً دوستت دارم، می‌خواهمت.»
«هنوز ۴ صبح نشده به من زنگ زدی همین را بگویی؟»
«آره.»
«مشروب می‌خوردی؟»
«نه، حتا یک چکه.»
سارا گفت «که این‌طور. چه جالب، تویی که این‌همه اهل درس و دانشی، می‌توانی این‌همه احساساتی بشوی!»
«مثل ساختن ایستگاه قطار است.»
«چه‌طور؟»
«ساده است. اگر ایستگاهی در کار نباشد، هیچ قطاری نگه نمی‌دارد. اولین کاری که باید بکنم این است که ایستگاهی را توی ذهنم مجسم کنم و بهش رنگ و جسم واقعی بدهم. این قدم اول است. حتا اگر عیب‌وایرادی هم آن تو پیدا کنم، بعداً می‌شود اصلاحش کرد. من هم به این‌جور کارها عادت دارم.»
«چون یک مهندس درجه‌یکی.»
«دوست دارم باشم.»
«حالا آن وقت تا دمِ صبح داری یک ایستگاهِ مخصوص می‌سازی، فقط برای من؟»
سوکورو گفت «آره. چون من دوستت دارم، میخواهمت.»
سارا گفت «من هم تو را دوست دارم، خیلی زیاد. هربار همدیگر را می‌بینیم، بیشتر جذبت می‌شوم.»

#سوکورو_تازاکی_بی‌رنگ_و_سال‌های_زیارتش، #هاروکی_موراکامی، ترجمه‌ی #امیرمهدی_حقیقت، #نشر_چشمه، صص ۲۷۷ و ۲۷۸

سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش

"از مرگ نمی‌ترسید؟"
"راست‌اش نه. کلی آدم بی‌مصرف دیده‌ام که مُرده‌اند، و اگر آن‌جور آدم‌ها می‌توانند این کار را بکنند، من هم باید از پس‌اش بربیایم."

#سوکورو_تازاکی_بی‌رنگ_و_سال‌های_زیارتش، #هاروکی_موراکامی، ترجمه‌ی #امیرمهدی_حقیقت، #نشر_چشمه، صص ۷۹ و ۸۰

سکوت

داستان کتاب متوسط بود ولی برای من نکات عجیب و جدیدی از ژاپن داشت. یکی از نکات جالبی که در کتاب به آن اشاره شده بود این بود که عده ای از مردم ژاپن که قبلا بودایی بودند و بعدا مسیحی شده بودند پس از تغییر دینشان همچنان ریشه های باورهای قبلی را در ذهن خود داشتند. مثلا خدا را به شکل انسان تصور می کردند.

(خطر لو رفتن داستان)

داستان کتاب مربوط به قرن هفدهم و زمانیست که مبلغان مسیحی (و البته شهروندان مسیحی) در ژاپن مورد آزار و شکنجه قرار می گرفتند. دو مبلغ پرتغالی با آگاهی از شرایط ژاپن تصمیم می گیرند برای تبلیغ به ژاپن بروند و در ژاپن پس از مدتی تبلیغ مخفیانه دستگیر می شوند؛ یکی از آن ها پس از تحمل شکنجه های زیاد خود را در آب غرق می کند و دیگری از دین خود برمی گردد.

خدمتکار و پروفسور

کتاب داستان متوسطی دارد که مربوط به ریاضیدانیست که در تصادفی حافظه ی خود را از دست داده و فقط قبل از سال 1975 را به یاد می آوَرَد و از آن به بعد فقط 80 دقیقه در خاطرش می ماند و برای این که مسائل را فراموش نکند آنها را روی کاغذ می نویسد و به لباسش وصل می کند. خدمتکاری برای کار و مراقبت از ریاضیدان به منزل او می رود و کم کم به او و مسائل ریاضیی که او مطرح می کند علاقه مند می شود، پسر خدمتکار و ریاضیدان هم با هم ارتباط خوبی برقرار می کنند.

خدمتکار و پروفسور

ادامه نوشته

رمان خدمتکار و پروفسور

معرفی کتاب خدمتکار و پروفسور

ادامه نوشته