رنج‌های ورتر جوان

#رنج‌های_ورتر_جوان، #یوهان_ولفگانگ_فون‌گوته، مترجم #محمود_حدادی، #نشر_ماهی

رمان به شکل نامه نوشته شده، به نوعی رمان روان‌کاوانه به حساب می‌آد. به اندازه‌ای که از این رمان تجلیل شده و حاشیه ایجاد کرده خوب نیست. یکی از نکات کتاب این بود که لوته در حالی که پای‌بند به تعهدش به آلبرت (شوهرش) بود ولی متن رمان به صورت غیرمستقیم این‌گونه نشان می‌داد که لوته گاهی هم بدش نمی‌آید که آتش ورتر را تیزتر کند، به عنوان مثال در بخشی از رمان، لوته نوک قناری را به لب‌های خودش نزدیک می‌کند و قناری لب‌های لوته را می‌بوسد، سپس لوته قناری را به لب‌های ورتر نزدیک می‌کند که لب‌های او را ببوسد و در آخر از دهان خودش به قناری دانه می‌دهد. ظاهرا در ابتدا روحانیون مسیحی به دلیل این‌که داستان به خودکشی می‌پردازد با چاپ کتاب مخالف بوده‌اند. امتیاز: ۳ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

رنج‌های ورتر جوان مجموعه‌ی نامه‌هایی است که ورتر برای دوستش ویلهلم نوشته است. این مرد جوان که هنرمندی با خلق و خوی حساس و نگرشی خاص است در دهکده‌ای سکونت دارد و محو در زنده‌گی روستاییان شده است. او در این روستا با دختری به نام شارلوت آشنا می‌شود که پس از مرگ مادرش مشغول بزرگ کردن خواهر و برادرانش است و از قضا نام‌زدی به نام آلبرت دارد. ورتر عاشق شارلوت می‌شود، عشقی که مجاز نیست و این احساس و علاقه برایش درد و رنج زیادی به همراه دارد. هم‌واره وجدان ورتر معذب و در حال استیصال است. این جوان تمام تلاشش را می‌کند تا عشقش را پنهان کند. او در نامه‌هایش از این رنج و احساس گناه می‌نویسد. رنجی که باعث می‌شود چند ماهی روستا را ترک کند و ماجراهای تازه‌ای را از سر بگذراند و در آخر دست به خودکشی بزند.

رنج‌های ورتر جوان

... و خداوند بیش از همه وقتی خوشبختمان می‌کند که ما را به غفلت‌های خوشمان وامی‌گذارد.... این، دید ورتر در مسائل تربیتی است. و برای همین هم دختربچه را از این خیال خرافی که اگر مردی ببوسدش، ریش درخواهد آورد، بیرون نمی‌آورد. گوته، یک بار دیگر و با این پس‌زمینه‌ی فکری که انسان‌ها همیشه تاب پذیرش واقعیت و حقیقت را -خاصه اگر که ناگوار باشد- ندارند و در پیش رنج‌های بزرگ گاه ناخواسته به وهم و امیدی واهی پناه می‌برند، بر سر همین مطلب برمی‌گردد، آن هم در سال‌های پیری‌اش، و با وام‌گرفتن گزین‌گفته‌ای از قابوس‌نامه در دیوان غربی-شرقی خود، آن‌جا که می‌گوید:

از چه خدای را سپاس می‌گزارم؟
از آن‌که درد را از دانش جدا کرد.
چه، اگر بیمار هم چندان می‌دانست که پزشک،
امید از دست می‌داد.


این‌که دانایی در ضمن می‌تواند سرچشمه‌ی رنج نیز باشد و انسان‌ها گاه از آگاهی به خودفریبی و غفلت پناه می‌برند، از بن‌مایه‌های ادبیات جهانی است و به همین مفهوم مولوی بزرگ نیز داستانی در دفتر اول مثنوی خود آورده است، و آن حدیثی است درباره‌ی پیامبر که در روزی بارانی برای خاکسپاری یکی از یارانش به گورستان می‌رود، اما سپس چون به خانه برمی‌گردد، عایشه بر و جامه‌ی او را -به‌رغم باران- خشک می‌یابد. پاسخ پیامبر به پرسش شگفت‌آلود او چنین است:

گفت این از بهر تسکین غم است
كز مصیبت بر نژاد آدم است
گر بر آن آتش بماندی آدمی
بس خرابی درفتادی و کمی
این جهان ویران شدی اندر زمان
حرص‌ها بیرون شدی از مردمان
اُستن این عالم ای جان، غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است



پی‌نوشت مترجم بر #رنج‌های_ورتر_جوان، #یوهان_ولفگانگ_فون‌گوته، مترجم #محمود_حدادی، #نشر_ماهی، صص ۲۱۴ و ۲۱۵