#دوبروفسکی، #آلکساندر_پوشکین، ترجمه #حمیدرضا_آتش‌برآب، نشر #بنگاه_ترجمه_و_نشر_کتاب_پارسه

داستان کتاب خیلی‌ساده است و برای من هیچ جذابیت خاصی نداشت، تنها نقطه‌ی قوت داستان به نظرم روایت ساده و بدون توصیفات خسته‌کننده‌ بود. در این داستان سیستم اداری فاسد به راحتی اموال افراد را با رشوه به افراد متمول واگذار می‌کند و افراد را به خاک سیاه می‌نشاند و مجبور به زنده‌گی با روش‌هایی غیرمتعارف می‌کند. امتیاز ۲ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

دوستِ پدرِ ولادیمیر دوبروفسکی که مردی پول‌پرست و به شدت خودخواه و متکبر است پس از یک اتفاق کوچک با بی‌رحمی و استبداد طیِ روی‌دادهایی به خُدعه و نیرنگ، مِلک و مال و شخصیت اجتماعی پدرِ دوبروفسکی را از دستش بیرون می‌کشد. ولادیمیر نزد پدر می‌رود اما به محض رسیدن، شاهد مرگِ جان‌فرسای پدر در آغوشِ خود و از سوی دیگر ناظر بر اِشغال و مصادره‌ی منزل پدری به‌وسیله‌ی مامورانِ نظام می‌شود. ولادیمیر از شدت کینه به دشمنِ پدر و نظامِ فاسدِ مستقر بر اجتماع، خانه را به آتش می‌کشد و به قصد اختفا به جنگل پناه می‌برد و به راه‌زنی و غارت از اغنیا روی می‌آورد. پس از اُفت‌وخیزها و طیِ ماجراهایی دل‌بسته‌ی ماریا دخترِ دشمنِ (دوست قدیمی) پدرش می‌شود و سعی می‌کند او را که پدرش قصد دارد به ازدواج با شاه‌زاده‌ای پیر مجبورش کند را نجات دهد ولی پس از ازدواج موفق به نجات ماریا می‌شود و ماریا چون در کلیسا به ازدواج رضایت داده به او جواب رد می‌دهد و سرانجام دوبروفسکی مجبور به ترک کشور می‌شود.