صبحانه در تیفانی
#صبحانه_در_تیفانی، #ترومن_کاپوتی، مترجم #بهمن_دارالشفایی، نشر #نشر_ماهی
تعریف فیلم صبحانه در تیفانی را خیلی شنیده بودم ولی فیلم را ندیده بودم، و احتمالا همین موضوع کمک کرد که از کتاب لذت بیشتری ببرم. کتاب خوب و روان نوشته شده بود، زیادهگویی و طولوتفصیل بیمورد نداشت. ترجمه هم خوب بود. در رمان راوی بدون نام است و خیلی به خود راوی پرداخته نمیشود. امتیاز: ۷ از ۱۰.
(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))
صبحانه در تیفانی داستان هالی گولایتلیست، دختری شهرستانی که سر از نیویورک درآورده و حالا در کافههای نیویورک برووبیایی دارد و با همه قماش آدم معاشرت دارد. راوی داستان، نویسندهی جوانیست که آپارتمانی با نمای سنگی اجاره میکند و همسایهی هالی میشود. راوی از همان ابتدا شیفتهی این زن میشود، زنی که وقتی نگاهش میکند نمیتواند به یقین بگوید شانزدهساله است یا سیساله، زنی که مردها چارهای ندارند جز این که به دام عشقش گرفتار شوند، اما او خود دلبستهی کسی نمیشود. مهمانیهای پرشوروحالی در آپارتمانش برگزار میکند، شغلی ندارد و از راه معاشرت با مردان ثروتمند امرار معاش میکند. آقایانی که او را به کلوپ و رستوران میبرند و پول و هدایای گرانقیمتی به او میدهند. اما هالی فقط یک دختر سرخوش نیست. به تدریج دوستی صمیمانهای میان هالی و راوی شکل میگیرد. هالی همیشه بیقرار است و یکجا بند نمیشود. در آپارتمانش اسبابواثاثی ندارد و وسایلش را از کارتن بیرون نمیآورد. گربهای دارد اما حاضر نیست روی گربه اسم بگذارد.
هالی بهطور مرتب برای ملاقات با مردی به نام سالی تومیتو به زندان سینگسینگ میرود. وکیل تومیتو در ازای این دیدارها و رساندن پیغامهای تومیتو به بیرون زندان و برعکس، به هالی پول میدهد. هالی هیچ خیال بدی در این باره نمیکند. از نظر او آقای تومیتو پیرمردی مهربان و بیکس است و نیاز به همدم و مصاحب دارد. راوی به او هشدار میدهد که ممکن است این ملاقاتها از نظر قانونی اسباب دردسر شود اما گوش هالی به این حرفها بدهکار نیست.
راوی چیزی از گذشتهی هالی نمیداند هالی هم از حرف زدن دربارهی گذشتهاش گریزان است و فقط از برادری یاد میکند به نام فرِد که در ارتش است. روزی راوی با مردی جاافتاده مواجه میشود و درمییابد که این مرد شوهر هالی است. معلوم میشود هالی در چهاردهسالهگی با این مرد (دکتر گولایتلی) ازدواج کرده است. هالی با ملایمت او را دستبهسر میکند.
مدت زیادی نمیگذرد که تلگرامی از دکتر گولایتلی به دست هالی میرسد و خبر مرگ برادرش، فرد، را به او میدهد. فرد در جنگ کشته شده است. هالی از این خبر برآشفته میشود و هر چه را به دستش میرسد پرت میکند و میشکند. ناچار میشوند دکتری را خبر کنند تا به هالی آرامبخش تزریق کند. بعد از این غائله، هالی انگار آرام میشود. در خانه میماند، آشپزی میکند. دیگر آن زندهگی باریبههرجهت را ندارد. به راوی خبر میدهد که خیال دارد ازدواج کند. داماد مردی برزیلیست به نام خوزه که چندیست با هالی رفتوآمد دارد. در همین اثنا، پلیس سراغ هالی میآید و او را به اتهام دست داشتن در قاچاق بینالمللی مواد مخدر دستگیر میکند. معلوم میشود تومیتو از زندان طرح نقشهی قاچاق را ریخته است و هالی در این میان نقش خبررسان را بین مغز متفکر و تیم اجرایی ایفا کرده است. خوزه که دستی هم در سیاست دارد، نمیتواند آبروی سیاسی خود را به خاطر ارتباط داشتن با زنی بدسابقه به خطر بیندازد و در نامهای به هالی خود را بزدل خطاب میکند و هالی را ترک میکند. هالی به راوی میگوید طاقت ندارد در جایی زندهگی کند که مردم دربارهاش خیالهای بد میکنند، به علاوه یک بلیط مجانی به ریو در برزیل دارد. راوی به هالی کمک میکند تا از کشور فرار کند. مدتی بعد کارتپستالی از طرف هالی به دست راوی میرسد. هالی قبل از رفتن گربهاش را در خیابان رها میکند و البته فورا پشیمان میشود ولی گربه را پیدا نمیکند. راوی به هالی قول میدهد گربه را پیدا کند و خانهای دائمی برایش دست و پا کند، و بعد از جستوجو گربه را در خانهای میبیند.