#ما_دروغگو_بودیم، #امیلی_لاکهارت، مترجم: #مهر_آیین_اخوت، نشر #نشر_هیرمند

داستان متوسطی بود که به نظرم ارزش خواندن داشت. به نظرم برای مخاطب نوجوان داستان تلخ و غم‌ناکیه و شاید برای مخاطب بزرگ‌سال مناسب‌تر باشه. شاید چون شخصیت‌های اصلی کتاب نوجوان هستند داستان را در دسته‌ی داستان نوجوانان رده‌بندی کرده‌اند، که قطعا اشتباهه. امتیاز: ۵ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

خانواده‌ی سینکلرها در ظاهر همه چیز دارند: خانه‌های مجلل، امکانات رفاهی بی‌نظیر و بروبیا و مهمانی‌های آن‌چنانی. کادنس یکی از نوه‌های هریس سینکلر از یک صدمه‌ی مغزی رنج می‌برد که باعث شده علاوه‌بر میگرن مزمن، بخشی از خاطرات خود را از دست بدهد. چه اتفاقی باعث این صدمه در مغز کادنس شده است؟ چه حقیقتی را سینکلرها می‌کوشند تا پنهان کنند؟ داستان با پرش‌های زمانی به حوالی زمان حادثه می‌رود و به حال برمی‌گردد تا جستجوی کادنس برای کشف حقیقت را نشان دهد. همه‌چیز از تابستان پانزده‌ساله‌گی کادنس در جزیره‌ی اختصاصی سینکلرها شروع می‌شود، سالی که پدر و مادرش از هم جدا می‌شوند. تابستانی کذایی که کادنس عاشق می‌شود، قلبش می‌شکند و زنده‌گی‌اش برای همیشه تغییر می‌کند. در آن تابستان کادنس و بچه‌های دیگر تصمیم می‌گیرند که برای حل اختلافات مادرانشان در مورد اموال پدربزرگشان، خانه‌ را آتش بزنند و در اثر بی‌احتیاطی به جز کادنس بقیه‌ی بچه‌ها در آتش می‌سوزند.