باغِ اناری

#باغِ_اناری، #محمد_شریفی_نعمت‌آباد، نشر #نشر_نون

کتاب شامل ۱۱ داستان کوتاه است. داستان کودکان ابری عالی بود؛ داستان‌های وضعیت، عاشقانه و حیاط خلوت خوب بودند؛ بقیه‌ی داستان‌ها را دوست نداشتم، به‌خصوص داستان کوکبه به نظرم با اصرار نویسنده بر شاعرانه نوشتن خراب شده بود. وقتی نویسنده‌ای می‌تواند تا این حد رئال را خوب بنویسد چرا باید چنین کارهایی بنویسد!!!؟ امتیاز عاشقانه: ۸ از ۱۰، امتیاز داستان‌های وضعیت، عاشقانه و حیاط خلوت: ۵ از ۱۰ و امتیاز بقیه‌ی داستان‌ها ۱ از ۱۰. امتیاز کل: ۳ از ۱۰.

کاش بوی سگ‌مرده می‌داد

#کاش_بوی_سگ‌مرده_می‌داد، #دلارام_دلنواز، نشر #هیلا

داستان‌های کتاب پخته و قوی بودند و فضاها و ایده‌های متنوعی هم داشتند. آشنایی نویسنده با فضاهای قدیمی و سنتی و ریزه‌کاری‌هایی که در داستان‌ها به تصویر کشیده شده بود با توجه به‌ سن نویسنده نشان از این داره که نویسنده با حافظه‌ای خوب نکات ریز و دقیقی از سنین نوجوانی را به خاطر سپرده. به نظرم داستان‌های "شاید شانس با من یار شود"، "سکوی بازی"، "ریحان‌های توی باغچه"، "کاش بوی سگ‌مرده می‌داد"، "سلام، بفرمایید"، "قندشکن" و "ردِ پیوند" خیلی خوب بودند؛ داستان‌های "استیلا در بلوک E2"، "خیرگی"، "دکلته‌ بدقواره" و "عروسک مومی" خوب بودند؛ و داستان "من به یک اسم هم دلخوشم" متوسط بود. امتیاز: ۷ از ۱۰.

کاش بوی سگ‌مرده می‌داد

خاطره‌ها پاک نمی‌شوند. دردها از یاد نمی‌روند. جایشان می‌ماند تا ابد. من دیگر آرام نمی‌شوم.

#شاید_شانس_با_من_یار_شود #کاش_بوی_سگ‌مرده_می‌داد، #دلارام_دلنواز، ص ۱۰، نشر #هیلا

کاش بوی سگ‌مرده می‌داد

تکه‌ای پنبه را توی دهنش چپاندم. یادم آمد که عاشق پشمک بود. قطره‌اشکی از گوشه چشمم چکید و افتاد روی پنبه، وسط دهان باز مانده‌اش. توی گوشش پنبه کردم و گفتم: "هیچ حرفی برای گفتن ندارم، مثل خودت." روسری سفید کفنش را هم سرش کردم و پشت سرش گره زدم.
خودم را بالا کشیدم و روی سکو نشستم. خواهرم آماده رفتن شد. چند دقیقه نگاهش کردم. روی صورتش دست کشیدم. سرد بود.

#سکوی_بازی #کاش_بوی_سگ‌مرده_می‌داد، #دلارام_دلنواز، ص ۱۸، نشر #هیلا

قصه‌های امیرعلی ۳

#قصه‌های_امیرعلی_۳، #امیرعلی_نبویان، #نقش‌ونگار

کتاب شامل داستان‌های کوتاه طنز است که البته طنز کتاب به جز موارد خیلی کمی برای من جذاب نبود. اصرار نویسنده در دو سه‌ جای کتاب بر اظهار دانش ریاضی‌اش آزاردهنده بود. نوع نگارش تکراری و مصنوعی است. امتیاز: ۲ از ۱۰.

قصه‌های امیرعلی ۳

حتماً بين اقوام و آشنایان شما افرادی وجود دارند که در جمع‌های مفرح خانوادگی هنرنمایی می‌کنند؛ شعر می‌خوانند، ساز می‌زنند، آواز می‌خوانند و ...
و لابد میان آن عزیزان یک عده آدم بی‌استعداد هم وجود دارند که آنچه را شما از هنر در حافظه خود اندوخته‌اید به یغما می‌برند و اعصاب‌تان را منهدم می‌کنند. عموماً دسته اول با کلی خواهش و تمنا روی صحنه می‌روند، اما گروه دوم کاملاً داوطلبانه اقدام می‌کنند و این یعنی اثبات این نظریه که حاصل ضرب «لیاقت» در «خودنمایی» مقداری است ثابت که «آدمیزاد» نامیده می‌شود.

#قصه‌های_امیرعلی_۳، #امیرعلی_نبویان، #نقش‌ونگار، ص ۱۳۸

قصه‌های امیرعلی ۳

یکی از عادات تقریباً روزمره بنی‌آدم آن است که حیوان‌ها را می‌خورد. راستش من گیاه‌خوار نیستم، اما سر و شکل و ریخت و قیافه غذا برایم بسیار مهم است، و به زبان ساده‌تر دوست ندارم سر سفره یا هر بار که در ماهی‌تابه یا قابلمه‌ای را بر می‌دارم، چشمم به جنازه یک جانور درسته بیفتد با شکمی متورم و غنی شده از دانه‌های انار و آلوچه با دست و پایی خشکیده رو به آسمان خدا، یا هیکل نخراشیده یک ماهی خوابیده در آب نارنج با چشمانی مات و ورقلنبیده.
ضمن ادای احترام به آب احتمالی جاری شده از لوچه مبارک شما و بدوبی‌راه‌های به حق‌تان نسبت به ذائقه کور و سلیقه نابه‌سامان غذایی حقیر، عرض می‌شود که بنده مثلاً کباب کوبیده را ترجیح می‌دهم، چون پس از پروسه نسبتاً پیچیده فرآوری‌اش، لااقل چهره معصوم آن مرحوم مغفور قابل تصور نیست و موقع خوردنش بع‌بع مستانه آن سر به هوای شکمو توی گوش آدم نمی‌پیچد، که به قول رندی "اگر کمتر چریده بود بیشتر می‌ماند."

#قصه‌های_امیرعلی_۳، #امیرعلی_نبویان، #نقش‌ونگار، ص ۱۱۲

قصه‌های امیرعلی ۳

با کمال شرمساری و تأسف اعلام می‌کنم بنده به شباهت.های بامزه‌ای بین زن گرفتن‌های جدید با خطوط تلفن همراه دائمی و اعتباری دست یافته‌ام. بارزترین آنها این است که در گذشته معمولاً والدین برای آدم زن می‌گرفتند -مثل خرید خطوط دائمی- و امروزه اغلب جوانان، خود دست به کار می‌شوند - مثل خرید خطوط اعتباری.
در حوزه تلفن‌های دائمی، شما زندگی را آغاز می‌کنید و برای پرداخت قبض آخر ماه، روی کرامت خدای متعال، سخاوت پدر و کمی هم صرفه‌جویی و البته، جیب خودتان حساب می‌کنید، اما در مورد موبایل‌های اعتباری، تا شما همان اول، وجه را به حساب واریز نکنید، عشق، یک طرفه است و باید منتظر بنشینید که شاید با شما تماسی حاصل شود. ضمناً آشکار است که شما خیلی راحت‌تر قید خطوط اعتباری را می‌زنید یا شاید اصلاً زبانم لال، چند تا از آنها داشته باشید.
این مکاشفه در شباهت‌ها، آنگاه باورنکردنی‌تر می‌شود که می‌بینید برخی دارندگان تلفن‌های دائمی هم (یعنی کسانی که قدیم‌ها زن گرفته‌اند) رویم به دیوار، بدشان نمی‌آید سر پیری... ، بگذریم.
اما بدون تردید، آنچه در تشابه این دو مقوله، شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد آن است که دارندگان خطوط اعتباری (یعنی آنان که تازه زن گرفته‌اند) نمی‌توانند مقتضیات، معضلات و برخی بسته‌های پیشنهادی خانمان برانداز اپراتور را به پدر و مادرهای‌شان حالی کنند و والدین هم همان توقع "دائمی" را از آنان دارند، که شدنی نیست.

#قصه‌های_امیرعلی_۳، #امیرعلی_نبویان، #نقش‌ونگار، صص ۹۲ و ۹۳

قصه‌های امیرعلی ۳

یکی از وظایف مهم پدرومادرها انتخاب نام نیک برای فرزندان‌شان است. بدیهی است غیر از مفهوم پسندیده و خاطره خوش احتمالی که آن اسم به یاد آدم می‌آورد باید با ظاهر و باطن صاحب آن نام تناسب داشته باشد؛ پس با توجه به اینکه عموماً زمان نامگذاری، بدو تولد نوزادی است که آینده‌ای قابل پیش‌بینی ندارد عرض می‌شود انتخاب برخی اسامی، ریسک بالایی خواهد داشت؛ مثل زلفعلی، رعنا، رستم، زیبا و امثالهم! بدین ترتیب توصیه می‌شود والدین عزیز که علاقه‌مندند دلبندان‌شان چنین نام‌های خطرناکی داشته باشند، عجالتاً یک اسم معمولی روی بچه های‌شان بگذارند و بعد از تجلّی مفهوم، اجابت توقع و حصول شرایط، تغییرش دهند یا اینکه اصلاً یک پرده پایین‌تر بگیرند تا گند قضیه درنیاید و بعدها فرزندان‌شان مضحکه اذهان بیمار نشوند؛ مثلاً سهراب را به جای رستم انتخاب کنند یا مانند آن.
شنیده‌ام میان اقوام و قبایل بشر، سرخپوست‌ها به بهترین شکل ممکن، قال قضیه را کنده‌اند و برمبنای ماجراها یا پلان‌های ماندگار تولد فرزندشان آنها را نامگذاری می‌کنند؛ مانند غروب آفتاب، مادیان خسته، ریل راه‌آهن و غیره.
راستش در این فکرم که اگر چنین رسمی اینجا هم برپا می‌شد احتمالاً نام مردم سرزمینم چنین می‌بود: آقا بوق نزن اینجا زایشگاست، آخه چرا دو قلوی ۱، آخه چرا دو قلویِ ۲، ترافیک چراغِ جهان کودک، و غیره!

#قصه‌های_امیرعلی_۳، #امیرعلی_نبویان، #نقش‌ونگار، صص ۵۱ و ۵۲

مجموعه داستان کوتاه: آقای من برای اولین‌بار می‌نویسد

#مجموعه_داستان_کوتاه:_آقای_من_برای_اولین‌بار_می‌نویسد، #رضا_سلیمانی، #نشر_پنجگاه_(سرزمین_پنجگاه_اهورایی)

نمی‌شود گفت این کتاب مجموعه‌ی داستان کوتاه است، بل‌که نویسنده تلاش بی‌حاصلی کرده برای شعر گفتن، البته تلاشش خیلی بی‌نتیجه بوده. اشتباهات املایی، تشبیه‌های بی‌ربط و تکراری و نق‌نق‌های بچه‌گانه و آزاردهنده نتیجه‌‌ی همه‌ی زورزدن نویسنده است. خداوند به همه، این‌قدری عقل بدهد که هر خزعبلاتی که به فکرشان رسید را ننویسند و اگر نوشتند برای خودشان نگه دارند. امتیاز: ۰ از ۱۰.

مجموعه داستان کوتاه: آقای من برای اولین‌بار می‌نویسد

خاکی و
آسمانی

چشاتو ببند
نه، یه راه دیگه
یه چشم‌بند بیار و چشات رو کامل بپوشون
یه‌جوری که نتونی هیچ‌جا رو ببینی
حالا معنی تاریکی مطلق رو می‌فهمی
چه حسی داری؟ خوبه؟ خوشت میاد؟
چرا اینجوری‌ای....ها!!!
حتما نعمت رو باید ازت گرفت تا قدرش رو بدونی
اکه چند ماه، نه بابا.... چند ساعت اینجوری باشی
اونوقت قدر بینایی رو می‌دونی؟
چیه از خدا خجالت کشیدی؟ بازم روت میشه دستات رو به سوی او بلند کنی و ازش ماشین و خونه و ویلا بخوای؟
هان.... واقعا روت میشه؟ روت میشه بخاطر موارد مسخره ازش کمک بخوای؟ اونم در حالتی که قدر نعمتهایی به این بزرگی رو نمی‌دونی
بابت نعمت بینایی چه‌جوری میشه تشکر کرد؟
بابت وجود چشم، گوش، دست، پا، بینی، زبان و... چی؟
چیه خجالت کشیدی؟ به خودت بیا!!!
قدر سلامتیت رو بدون
هر چیز دیگه‌ای رو می‌تونی بدست بیاری
بغیر از سلامتی، پس از این به بعد هر روز بابت سلامتیت از او تشکر کن و هر وقت دستات رو به سمت او بلند کردی
اول از پروردگار سلامتی رو طلب کن
و بعد چیزهای دیگه رو
البته امیدوارم که جنبه این همه نعمت رو داشته باشی


#مجموعه_داستان_کوتاه:_آقای_من_برای_اولین‌بار_می‌نویسد، #رضا_سلیمانی، #نشر_پنجگاه_(سرزمین_پنجگاه_اهورایی)، صص ۲۲ و ۲۳

مجموعه داستان کوتاه: آقای من برای اولین‌بار می‌نویسد

سرى
به
بالا

هوا صافِ صاف بود
داشتم به چراغ آسمون نگاه می‌کردم. فقط یه فریم چوبی کم داشت تا قشنگترین تابلوی عالم خاکی رو درست کنه
بهش خیره شدم
که یهو یه ابر پنبه‌ای، نصفش رو پوشوند
فکر کنم آسمون دلش گرفته و میخواد سیر بباره
چند تا از اون اشکاش، موهام رو نوازش کرد
زود اومدم تو و پنجره رو بستم
يهو به فکر فرو رفتم
انگار یه چیزیم می‌شه‌ها
من که همیشه ادعا می‌کنم بارون رو دوست دارم
پس چرا تحمل نوازش چند قطرش رو هم ندارم
پنجره رو دوباره باز کردم و سرم رو بردم بیرون
مثه اینکه آسمون هم فهمید و
سرعت اشکش رو بیشتر کرد
سرم خیس شده بود، خیس از اشک‌های پاک
احساس سبکی می‌کردم
خاک حکم عود رو پیدا کرده بود
عود با طعم و بوی خاک نم‌خورده
چقدر احساس خوبی داشتم
راستش نمیدونم دلیلش چی بود
ولی شاید تو تاریکی شب و زیر نور چراغ آسمون
قاطی اون اشکهای پاک، خودمم دلم رو سبک می‌کردم
آخه من بارون رو خیلی دوست دارم
چون تنها وقتیه که می‌تونم، سیر گریه کنم
وکسی هم نمی‌فهمه
ابر پنبه‌ای تموم شد و ماه دوباره پیدا شد
خواب از سـرم پریده بود ولی دیروقت بود و
باید می‌خوابیدم
صبح که از خواب پا شدم، دیدم هیتر آسمون روشنه و داره صورتم رو نوازش می‌کنه
رفتم لب پنجره و اونو باز کردم
هوا عالی بود، پر بود از اکسیژن خالص
یه دل سیر نفس کشیدم
چشمم به گل‌های آفتابگردون باغچه افتاد
دیشـب حموم کرده بودن و صبح خودشون رو برای خورشید خانم لوس می‌کردن
دیرم شده بود، زود حاضر شدم که کلی کار داشتم
تو مسیر پشت چراغ‌قرمز وایستاده بودم که
یه پسر بچه ازم خواست تا ازش فال بخرم
جیبام رو گشتم و یه پول پاره و پوره پیدا کردم و بهش دادم و یه فال برداشتم
راستش رو بخوای اگه این فال‌فروشه نبود، اون پول پاره رو باید مینداختم دور
پسر کوچولو با کمال ادب تشکر کرد و رفت
داشتم تو آیینه ماشین نگاش می‌کردم
سرش رو برد به سمت آسمون و زیر لب تشکر کرد
رفتم تو فکر....
واقعا ما انسانها چقدر با هم متفاوتیم
از خودم خجالت کشیدم
تا حالا شده بابت چیزی از او تشکر کنم؟
فقط وقتی مشکلی دارم، در خونشو میزنم
و یه نیم‌نگاهی به آسمون می‌ندازم
زندگیه عجیبیه؟!!
هممون فقط فکر این کاغذ رنگی‌ایم
هرچی هم بهمون بدن، سیرمونی نداریم
همه زندگیمون شده تجملات و این کاغذ لعنتی
چی شد که یهو آدما این همه فرق کردن؟
احساس و معرفت و عشق واقعا هنوز معنی داره؟
هر کار می‌کنیم باید یه منفعتی برامون داشته باشه
اگه بخوام بابت چیزایی که او بهم داده، پول بدم
واقعا ممکنه؟
واقعا کسی پیدا میشه که بتونه هزینش رو پرداخت کنه؟
پس چرا اینقدر ما آدما متوقعيم؟
برای دیدن ماه تو آسمون چقدر باید بدم؟
بابت هوای بارونی چی؟
چقدر باید به یه ابر بدم
تا وجودش رو قطره‌قطره خرجم کنه؟
بابت هوایی که زنده نگهم میداره چی؟
گرمای خورشید و روشنائیش ثانیه‌ای چنده؟
اصلا یه چیز مهمتر
کنتور چشم، ثانیه‌ای چنده؟
بعضی وقتا لازمه تا یه‌سری موارد رو مرور کنیم
بدبختی ما آدما اینه دیگه
زود یه چیزی برامون عادی میشه
و بعد از چندروز نسبت بهش متوقع و مالک میشـیم
همین فردا اگه او تصـمیم بگیره تا خورشید کار نکنه
هممون معترض میشیم که خورشید کم‌کاری کرده
ولی هیچ کدوممون فکر دستمزد خورشید نیستیم!!
حتى بعضى وقتا
یه تشکر خشک و خالی هم برامون سخته
به نظرم که هیچکدوم ما
لیاقت زندگی با این همه نعمت رو نداریم
راستش رو بخوای ما آدما خیلی بی‌جنبه‌ایم.


#مجموعه_داستان_کوتاه:_آقای_من_برای_اولین_بار_می‌نویسد، #رضا_سلیمانی، #نشر_پنجگاه_(سرزمین_پنجگاه_اهورایی)، صص ۸-۱۲

قصه‌های امیرعلی 2

این کتاب شامل 22 قصه است که شخصیت‌های اصلی قصه‌ها ثابت هستند، شخصیت اصلی قصه‌ها امیرعلی و شخصیت‌های فرعی مهران دوست امیرعلی, مریم خواهرش، فرهاد پسردایی و شوهرخواهرش هستند. قصه‌ها ساده هسند و کمی مایه‌ی طنز دارند و گاهی می‌توانند باعث خندیدن خواننده شوند؛ طنز قصه‌ها در کتاب "قصه‌های امیرعلی 1" ضعیف‌ بود ولی در این کتاب به‌تر شده بود. در کل سطح قصه‌ها متوسط بود و مثل کتاب قبلی نویسنده (قصه‌های امیرعلی 1) آرامش خوبی را به خواننده منتقل می‌کردند که شاید حاصل ذهن آرام نویسنده باشد. امتیاز: 6 از 10.

قصه های امیر علی 2

قصه های امیر علی 2,امیرعلی نبویان,نقش و نگار ,

ادامه نوشته

کتاب قصه های امیر علی جلد 2

ادامه نوشته

نخل

داستان نسبتا خوبی بود. پایان داستان اون‌طوری که انتظار می‌رفت تمام نشد و این از نقاط قوت داستان بود. امتیاز: 7 از 10.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

مراد، پدر و مادرش را در سیل از دست داده و با خانواده‌ی خاله‌اش زنده‌گی می‌کند. روزی درویش خضر که درویشی ره‌گذر است به روستای آن‌ها می‌آید و مراد، مجذوب درویش می‌شود. درویش هسته‌ی خرمایی در جایی نزدیک جوی آب می‌کارد و به مراد می‌گوید نخلی که از این هسته می‌روید برای تو است. گل‌رخ و خانواده‌اش هم از روستای رسول آباد به روستای مراد آمده‌اند و مراد گاهی با گل‌رخ و خانواده‌اش دیداری می‌کند. در روستای رسول آباد نخل‌های زیادی وجود دارد ولی در روستای مراد نخل به ثمر نمی‌رسد؛ همه این را به مراد می‌گویند ولی او معتقد است که نخل او بار خواهد داد. خانواده‌ی گل‌رخ به روستایشان برمی‌گردند. مراد با تلاش فراوان نخل تازه جوانه زده‌اش را از زمستان می‌گذراند. در قصل بهار آقای رضایی از شهر برای خرید درخت‌های گردو و قطع کردنشان با کامیون به روستا می‌آید، آقای رضایی با شوهرخاله‌ی مراد صحبت می‌کند و قرار می‌شود که مراد را برای نوکری به خانه‌اش در شهر ببرد. مراد در بین راه وقتی به روستای رسول آباد (روستایی که گل‌رخ و خانواده‌اش در آن هستند) می‌رسند و تعداد زیادی نخل می‌بیند از دست آقای رضایی فرار می‌کند و با پرس‌وجو در آبادی، خانه‌ی گل‌رخ را پیدا می‌کند و پیش آن‌ها می‌ماند. نخل مراد بزرگ شده ولی بار نمی‌دهد. مردم آبادی مثل درخت سرو روستا نخل را به نوعی مقدس می‌دانند.

ته خیار

کتاب ته خیار شامل 30 داستان از هوشنگ مرادی کرمانی است. هوشنگ مراد کرمانی در این داستان‌ها با نگاهی طنز و یا به قول خودش زهرخند به موضوعات تلخی چون مرگ،‌ پیری،‌ مشکلات زندگی،‌ بی‌پولی و ... پرداخته است. داستان‌های مرادی کرمانی سهل و ممتنع هستند، آن‌قدر ساده و صمیمی هستند که هر کسی فکر می‌کند که می‌تواند چنین داستان‌هایی بنویسد ولی وقتی قلم به دست بگیرید متوجه می‌شوید که به این ساده‌گی‌ها نیست. امتیاز: 6 از 10.

کتاب ته خیار اثر هوشنگ مرادی کرمانی

  • قطع:رقعی

  • نوع جلد:شومیز

  • گروه سنی:بزرگسال

کتاب ته خیار اثر هوشنگ مرادی کرمانی

ادامه نوشته

ته خیار (کتاب)

 

Tah-e-khiyar.jpg

 

ادامه نوشته

قصه‌های امیرعلی 1

این کتاب شامل 28 قصه است که شخصیت‌های اصلی قصه‌ها ثابت هستند، شخصیت اصلی قصه‌ها امیرعلی و شخصیت‌های فرعی مهران دوست امیرعلی, مریم خواهرش، فرهاد پسردایی و شوهرخواهرش هستند. داستان‌ها خیلی ساده هسند و کمی مایه‌ی طنز دارند ولی به جز بعضی قسمت‌های کمی برای من خنده‌دار نبودند. در کل سطح قصه‌ها کمی پایین‌تر از متوسط بود و هیچ نکته‌ی مثبت خاصی نداشت به جز این نکته که قصه‌ها آرامش خاصی را به خواننده منتقل می‌کردند. امتیاز من به این کتاب 4 از 10.

قصه‌های امیرعلی ۱

قصه‌های امیرعلی ۱

ادامه نوشته

کتاب قصه های امیرعلی 1

کتاب قصه های امیرعلی 1;کتاب قصه های امیرعلی 1

ادامه نوشته

گنبد جبلیه

کتاب شامل نه داستان کوتاه در حد دو یا سه صفحه است به نام‌های بمونعلی، قندی، چهارشنبه‌ی خوشبخت، اشک، گنبد جبلیه، نمکی، حاجی فیروز، کفش‌هایم و توی کوچه بارون بود و .... داستان‌ها اکثرا غم‌گین بودند و خیلی پخته و قابل اعتنا هم نبودند. نمره: 2 از 10.

سه کتاب (مول، دریا هنوز آرام است، بیهودگی)

سه کتاب که هر کدام شامل چند داستان کوتاه هستند در این کتاب جمع‌آوری شده‌اند. سه کتاب "مول"، "دریا هنوز آرام است" و "بیهودگی" اولین آثار احمد محمود هستند که به ترتیب در سال‌های 1338، 1339 و 1341 چاپ شده‌اند. کتاب بیهودگی شامل سه داستان کوتاه تکرار، آلاچیق و بیهودگی است که آلاچیق و بیهودگی را دوست داشتم.

سه کتاب مول - دریا هنوز آرام است - بیهودگی

سه کتاب مول - دریا هنوز آرام است - بیهودگی

ادامه نوشته

سه کتاب:‌ مول - دریا هنوز آرام است - بیهودگی

 

سه کتاب:‌ مول - دریا هنوز آرام است - بیهودگی

ادامه نوشته

چگونه با پدرت آشنا شدم؟

مادری داستان آشناییش با همسرش را از طریق نامه برای دخترش بیان می کند، طنز داستان اوایل کم رنگ و گاهی حتی بی نمک است ولی از اواسط کتاب دل نشین و خوب می شود.

چگونه با پدرت آشنا شدم؟

چگونه با پدرت آشنا شدم؟

ادامه نوشته

چگونه با پدرت آشنا شدم؟

چگونه با پدرت آشنا شدم؟

ادامه نوشته

قلب نارنجی فرشته

کتاب مجموعه ی داستانی است شامل 10 داستان کوتاه از مرتضی برزگر، وجه خاص بعضی از داستان ها راوی خاص آن هاست. داستان ها کمی بهتر از متوسط هستند.