داستان خوبی بود، به سختی میشد کتاب را زمین گذاشت. یکی از بهترین کلاسیکهایی بود که تا به حال خواندهام.
(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))
والنسی دختری است که با مادر و دخترعمویش زندهگی میکند، در زندهگی والنسی همه چیز تکراری است و او مجبور به اطاعت از مادرش است. والنسی دردی در قلبش حس میکند که پنهانی به دکتر مراجعه میکند، مشکلی برای فرزند دکتر پیش میآید و دکتر معاینهی والنسی را نیمه رها میکند و از مطب خارج میشود. دکتر بعدا توسط نامهای به والنسی اطلاع میدهد که بیماری او قابل معالجه نیست و او نهایتا تا یک سال دیگر زنده میماند. والنسی وقتی متوجه میشود که فقط یک سال زنده خواهد بود تصمیم میگیرد آنطور که دوست دارد زندهگی کند، والنسی به مردی که اکثر شبها مست میکند پیشنهاد میدهد که به منزلش برود و پرستار دخترش باشد. در منزل مرد والنسی با مردی به نام بارنی آشنا میشود و کمکم رابطهای عاطفی بین والنسی و بارنی شکل میگیرد. دختری که والنسی پرستارش است فوت میکند و والنسی دیگر در آن خانه نمیماند، والنسی به بارنی پیشنهاد ازدواج میدهد و میگوید که یکسال زنده خواهد بود. بعد از یک سال والنسی به دکتر مراجعه میکند و متوجه میشود که دکتر به اشتباه نامهی کس دیگری را برای او فرستاده و والنسی هیچگونه مشکل جدی قلبی ندارد. والنسی ناراحت میشود که بارنی فکر نکند که او قصد فریب او را داشته است و تصمیم میگیرد بارنی را ترک کند. وقتی به خانه میرود پدر بارنی را میبیند و متوجه میشود که بارنی پسر یک میلیونر و ثروتمند بزرگ است و همچنین متوجه میشود که بارنی همان نویسندهی مورد علاقهاش است. والنسی نامهای برای بارنی مینویسد و به منزل مادرش برمیگردد. خانوادهی والنسی که در ابتدا شدیدا مخالف ازدواج والنسی بودند وقتی متوجه میشوند که بارنی میلیونر است نظرشان عوض میشود. بارنی به دنبال والنسی میرود و به او ابراز علاقه میکند و با او زندهگیش را ادامه میدهد.