توسط دپرام
| پنجشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۹۴ | 10:43
عنوان: پا برهنه ها ؛ زاهاریا استانکو؛ مترجم: احمد شاملو؛ تهران، گوتنبرگ، 1338، موضوع: داستانهای نویسندگان رومانی قرن 20 م
احمد شاملو، در مقدمه کتاب نوشته: فشرده ای از «پابرهنه ها» به ترجمه شتاب آلود، با کومک دوست من، عطا بقائی، یکبار به سال 1337، به ضمیمه ی مجله ی آشنا، و سال بعد در یک جلد بطور مستقل درآمد. از همان هنگام در صدد بودم، ترجمه ی کامل و از سر صبری ازین کتاب به دست دهم، که این فرصت تا سال گذشته -احتمالا 1350 - پیش نیامد. به قبول عام ِ این ترجمه سخت معتقدم. شادمانم که نویسنده ای بزرگ را، به همزبانان خود میشناسانم، و امیدوارم تا سال آینده که ترجمه ی کتاب مهم دیگری از او - تخته قاپوی کولی ها - را تقدیم خواهم کرد. زاهاریا استانکو، مقام شایسته ی خود را، در قلب و روح خوانندگان فارسی زبان خویش، پیدا کرده باشد. احمد شاملو
بالاسر، آسمان عمیق است. گرد، مثل یک گنبد.
به شاخه های درختی نامرئی - درخت شب - ستاره ها مثل میوه های رسیده ای آویزانند.
ماه کجاست؟
ازش خبری نیست.
وقتی مهتاب نیست آسمان دودناک به نظر می آید.
وقتی مهتاب نیست انگار ستاره ها به زمین نزدیکترند.
وقتی مهتاب نیست ستاره ها درشت تر به نظر می آیند.
اگر بروی نوک سپیدار و دستت را دراز کنی، می توانی یکی شان را بچینی؟
نه نمی توانم.
پس چرا می گویی ستاره ها به زمین نزدیکترند؟
ای ی ... خواستم یک چیزی گفته باشم!
بعضی هاشان سفیدند. نزدیک است بیفتند. گل مرواریدند.
باقی شان زردند: این ها به هستند.
آسمان را پر کرده اند. کرور کرور ستاره، فضا را تا آن جائی که آسمان و زمین به هم میرسد، پر کرده اند.
اون بالاها ستاره
این پائینا ستاره
نسیم صبح چه سرده!
تو ستاره ها میگرده.
ستاره، یار ما شو
لبخند بزن زیبا شو!
.
قسمتی از ترجمه ص 337 جلد دوم کتاب
....
باز هم صدای شاملو میاد، میشنوید، از بین جملات، کلمات. شاعر، مترجم هم که باشه، باز شور می آفریند. ا. شربیانی
احمد شاملو، در مقدمه کتاب نوشته: فشرده ای از «پابرهنه ها» به ترجمه شتاب آلود، با کومک دوست من، عطا بقائی، یکبار به سال 1337، به ضمیمه ی مجله ی آشنا، و سال بعد در یک جلد بطور مستقل درآمد. از همان هنگام در صدد بودم، ترجمه ی کامل و از سر صبری ازین کتاب به دست دهم، که این فرصت تا سال گذشته -احتمالا 1350 - پیش نیامد. به قبول عام ِ این ترجمه سخت معتقدم. شادمانم که نویسنده ای بزرگ را، به همزبانان خود میشناسانم، و امیدوارم تا سال آینده که ترجمه ی کتاب مهم دیگری از او - تخته قاپوی کولی ها - را تقدیم خواهم کرد. زاهاریا استانکو، مقام شایسته ی خود را، در قلب و روح خوانندگان فارسی زبان خویش، پیدا کرده باشد. احمد شاملو
بالاسر، آسمان عمیق است. گرد، مثل یک گنبد.
به شاخه های درختی نامرئی - درخت شب - ستاره ها مثل میوه های رسیده ای آویزانند.
ماه کجاست؟
ازش خبری نیست.
وقتی مهتاب نیست آسمان دودناک به نظر می آید.
وقتی مهتاب نیست انگار ستاره ها به زمین نزدیکترند.
وقتی مهتاب نیست ستاره ها درشت تر به نظر می آیند.
اگر بروی نوک سپیدار و دستت را دراز کنی، می توانی یکی شان را بچینی؟
نه نمی توانم.
پس چرا می گویی ستاره ها به زمین نزدیکترند؟
ای ی ... خواستم یک چیزی گفته باشم!
بعضی هاشان سفیدند. نزدیک است بیفتند. گل مرواریدند.
باقی شان زردند: این ها به هستند.
آسمان را پر کرده اند. کرور کرور ستاره، فضا را تا آن جائی که آسمان و زمین به هم میرسد، پر کرده اند.
اون بالاها ستاره
این پائینا ستاره
نسیم صبح چه سرده!
تو ستاره ها میگرده.
ستاره، یار ما شو
لبخند بزن زیبا شو!
.
قسمتی از ترجمه ص 337 جلد دوم کتاب
....
باز هم صدای شاملو میاد، میشنوید، از بین جملات، کلمات. شاعر، مترجم هم که باشه، باز شور می آفریند. ا. شربیانی
منبع: http://www.goodreads.com