آنچه با دقت بیشتری تو بحرش رفته ام جهنم بوده است که کشیش مدام به اش حواله مان می دهد. -همین جهنم خیالی نقاشی روی دیوار طرف در ورودی.

شعله های قرمز عظیمی زیر پاتیل های بسیار بزرگ می بینی که توی آن قیر جوشان هست و بخار غلیظ سفیدی ازشان به طرف گنبد کلیسا بالا می رود. توی ابر و بخار هم شیطان ها دیده می شوند با دُم های درازِ به هم پیچیده و شاخ های شق و رق و گوش های پت و پهن و دماغ های برگشته و پوزه های گُرازوار. شیطان های پشمالودی که هر کدام یک شنکش آهنی چهارسیخه دستشان است و با آن ارواح را از این پاتیل به آن پاتیل می اندازند؛ ارواح آدم هایی که این پایین معصیت کرده اند.

می خزی تو باغ همسایه یک دانه سیب می دزدی؟ کلکت کنده است! روحت از دست رفته. وقتی