
همه میمیرند
نوشته: سیمون دوبوار
ترجمه: مهدی سحابی
چاپ هفتم: ۱۳۸۹
نشرنو- ۴۱۳ صفحه – ۸۵۰۰۰ ریال
دقت کنید:
خواندن این متن شما را با کل کتاب آشنا میکند. در این صورت چه بسا، پیش بینی پایان آن هم چندان دشوار نباشد.
***
فوسکا، فرماندار ناحیه ای از ایتالیا روزی که شاهد عبور انسانهایی بود که آنها را برای اجرای حکم اعدام میبردند، از جانب یکی از محکومین مورد خطاب قرار میگیرد که: دارویی که نیاز داری، پیش من است. اکسیری دارم که به تو عمر جاودان میدهد. فوسکا همیشه بر این باور بود که حکومت بر یک ناحیه از جهان هیچ افتخاری ندارد و برای ریاست بر جهان، باید عمر جاودان داشت.
او محکوم به مرگ را امان میدهد و از او میخواهد که اکسیر را خودش بخورد و چرا تا کنون آن را نخورده؟ محکوم میگوید که توان این کار را ندارد. اکسیر را به موشی میخورانند. آنگاه موش را میکشند و موش در مقابل چشمان حیرت زده شاهدان پس از دقایقی زنده میشود. و....... فوسکا نیز شیشه را سر میکشد.
***
ضرب المثلی است که میگوید:
عمر طولانی این عیب را دارد که انسان باید شاهد مرگ بسیاری از عزیزان خود باشد. این حرف درستی است. خانم دوبوار با کتاب همه میمیرند، ضمن زدن مهر تایید بر این جمله، پارا از این نیز فراتر میگذارد و پیش بینی عمری جاودانه را به دست می دهد به جای عمر طولانی.
سیروس می گوید:
دیدی توی گورستانها معمولن پیرها کمتر از جوانان ناراحتند و کمتر گریه میکنند؟ و زودتر شروع به خندیدن و شوخی با اطرافیان میکنند؟ چرا که آنقدر مرگ دیده اند که به آن عادت کرده اند.
و این حرف درستی است.
حال بیاییم به این پیر عمر جاودان بدهیم. حتا در سن فوسکا نگهش داریم که مردی میان سال است. این پیر تبدیل به موجودی تحمل ناپذیر می شود.
در تمام طول عمر بارها و بارها ازدواج میکند و بارها و بارها بچه دار می شود. او پس از چندی دیگر در مرگ هیچ کسی سوگواری نمیکند. چرا که می داند بزودی نام مرده را هم فراموش می کند و حتا چهرهاش را هم به یاد نمی آورد. تمام رابطه اش با انسانها را نیز در حد همین مقدار برای خود تعریف می کند. آدمها می آیند و می روند. همین. این تعریفش از یک انسان است. از گذشتگان به جز چند نام و تصویر گنگی از آنان در ذهنش چیزی به یاد نمی آورد. در قرن چهاردهم عمر جاودان یافته و اکنون ششصد ساله است.
در طی زندگی قسی القلب میشود که همانا ناشی از عمرجاودان است. که در پیری گریبان همه را تا حدی می گیرد. ددمنشان تاریخ را نگاه کنید. هرچه پیرتر می شود خونخوارتر و جلاد تر می شوند. وی با توجه به این که همه را بعد از چندی فراموش میکند ولی کماکان از هر دختری که خوشش بیاید به او اظهار عشق میکند و خودش هم می داند که این کار فریبی بیش نیست.
رازش را عده ای می دانند که سینه به سینه به دیگران نقل کرده اند. گاه خود آن را برای کسی افشا می کند. در جایی یکی از این زنان که رازش را میدانست، به او میگوید، "نقل به مضمون":
تو روزی حتا چهره من را به یاد نخواهی آورد. چرا به دروغ می گویی، همیشه در قلب منی؟
نویسندگان زیادی به زندگی جاودان گوشه چشمی داشته اند و گاه در داستانهایشان از این مقوله سخن رانده اند. از جمله اینان پائولو کوئیلو است. کسی که در بیان زندگی جاودان و آن چه بر انسانهایی چنین می رود، با توجه به بی تفاوت شدنشان نسبت یه حال و روز خود، از خانم دوبوار بسیار جلوتر رفته و بیان فاجعه بارتری از آن ارائه میدهد.
یاد روزهایی افتادم که چاپ اول این کتاب می خواندم. فکر کنم سال 63 بود. روزنامه فروش محل که یادش بخیر باد، چرا که دیگر نیست، میگفت:
حالا خوبه مردم میدونن که حتمن میمیرن و خیلیام به اون دنیا معتقدن که قراره گناهکارا برای همیشه توو جهنم شکنجه بشن، این همه مردم آزاری میکنن، دزدی می کنن، دروغ میگن و میگنم دروغگو دشمن خداست و ...... از این حرفا. ببین اگه نمی مردن چه می کردن و چه واویلایی بود. سگ صاحابشو نمیشناخت.
و این حرف درستی است.
ولی من از این هم جلوتر میروم و میگویم:
اگر در جایی و به شکلی می گفتند: از هفت میلیارد جمعیت کره زمین، یک نفر نمیمیرد و عمر جاودان دارد، شک نداشته باشید که همهی این هفت میلیارد نفر فکر میکردند که خودشان آن یک نفر هستند.
***
همه میمیرند، کتابی است در ستایش زندگی. بعد از خواندن آن از این که همه بی استثنا میمیرند، آرامشی جاودانه به شما دست خواهد داد. البته جاودانه یعنی تا پایان زندگیتان.