
اصلا تعریف های خوبی نشنیده بودم و با رغبت چندانی شروع به خواندن نکردم. تنها خاطرات خوش تمام رمان های خوش و دوران نوجوانی ام بود که وادارم کرد بخرم اش و وادارم کرد بخوانمش،؛امّا نمی دانم با تمام سادگی چرا انقدر به دلم نشست، شاید بیشتر از رمان چراغ ها... و دور از فضای سرد ناشناخته ی زندگی ارامنه در آبادان پیش از انقلاب. نمی دانم حتما نیم نگاهی به آن کتاب داشته امّا توصیفاتش از فضای انقلاب که مرا یاد خاطرات پدر و مادرم می انداخت و دگردیسی اش که گاهی شبیه دگردیسی های فکر و ظاهری مادر و پدرم بود و بیشتر از همه خودم در استانه ی سی سالگی و احساس زن خانه دار بودن و زن خانه دار شدن بعد از دوسال ونیم ازدواج،همه و همه باعث شد تا بعد وقتی طبق معمول بی خوابی وادارم کرد از تخت و اتاق بیرون بیام و جلوی تلویزیون دراز بکشم و از ساعت پنج تا هفت صبح یک نفس بخوانمش ،تا بعد اتمامش های های گریه کنم برای نمی دانم کدام علت و دلیل پررنگ تر.
می خواستم چهار یا پنج ستاره بدهم ولی متاسفانه برخی موارد تکنیکی مثل شخصیت پردازی های نه چندان دقیق، شتاب زدگی از صفحه سیصد به بعد، حضور بی مورد زریان و اتمام سردستی بهم اجازه نداد.
منبع: http://www.goodreads.com