روزبه معین با چاپ اولین داستان بلندش توانست غوغای زیادی برپا کند، نویسندهای که ظاهرا این اثرش چندسالی ممنوعیت چاپ داشته و قهوهی سرد به تازگی چاپ شده وفروش زیادی داشتهاست.
این رمان با موضوعی عاشقانه مخاطبین زیادی را به خود جذب کردهاست که اکثرا در سنین نوجوانی یا اوایل جوانی هستند.
شخصا کتاب را خریدم تا راز این فروش نجومی و صفهای طولانی و چندساعته را کشف کنم. میخواستم بدانم اینهمه هیاهو چه حرفی برایم دارد؟ چه داستان تازهای؟ چه نکتهی آموزندهای؟ و منتظر تحولی در ادبیاتمان بودم که بعد از خواندن بیست صفحه از کتاب تمام تصوراتم به ناکجاآباد رفتند!
کتاب را میخواندم و به این امید جلوتر میرفتم که راهی برای تغییر این نظر منفی سرسختانهام پیدا کنم. متاسفانه پیدا نشد. از همان شروع متوجه شدم که من یک مخاطب “گولخورده” هستم. زمانیکه یکی از اعضای کانال آقای نویسنده بودم وقسمتهای زیبای منفک از متن کتاب را میخواندم شاید منتظر چاپ کتابی هم بودم. اما با پیش رفتن داستان متوجه شدم نه تنها داستان این قهوهی سرد برایم زیبا و جذاب نیست، بلکه آن قسمتهایی هم که خوندهام به احتمال زیاد برای جذب مخاطبیتی از قبیل من منتشر میشدهاست.
فکر میکردم در دورهای که همهی سران ادبیات و فرهنگ ایرانی نیاز شدید و مبرم را به یک ادبیات غنی مدرن احساس میکنند، در زمانیکه جوانهای ما با دست و دل لرزان از یک نویسندهی ایرانی کتاب میخرند، چرا که اعتمادی به قلم یک ایرانی ندارند، حتما و حتما نویسندهی دیگری از قلم استاد دولت آبادی، دانشور و ساعدی برخاستهاند. امانه! داستان با یک عشق کودکانه پسرکی ۱۲ ساله به دختری ۳۰ ساله شروع میشود و در ادامه، تخیلات ناملموس نویسنده برای ادامهدادن به این داستان. خیلی از جاهای کتاب احساس کردم این داستان صرفا برای طولانیتر کردن ادامه دارد. به نقطهای که نکتهی جذابی برایم داشتهباشد نرسیدم در عوض به قسمتهایی از متن کتاب رسیدم که غلط املایی دیدم. البته که احتمال دارد کوتاهی از انتشارات باشد اما برای کتابی که در کمتر از دو ماه به چاپ دهم و یازدهم رسیده و هر بار با تیراژی بالاتر از هزار چاپ شدهاست غلط املایی توهینی به این خوانندهی پراشتیاق شکستخورده است.
به اواسط کتاب رسیدم، کمی از تنش کم شد، شاید هم به متن عادت کردهبودم اما هنوز محتوایی که نمیدانستم از کجا نشات گرفتهبود و کدام مشکلات جامعهی امروز ایرانی را نشان میداد برایم حل نشدهبود. شاید در اواسط کتاب سعی بر این بود که مشکلات یک تیمارستان را نشان دهد یا شاید نشاندادن آدمهایی که با اتفاق سادهای زندگیشان متلاشی شده.
به پایان داستان رسیدم. سعی در تراژیک تمام شدن داستان از همان اواسط با المانهایی مشخص شدهبود، اما…
با احترام تمام به زحمات آقای معین برای نوشتن این داستان و با احترام به شهرتی که برای خودشان خریدهاند، تصور میکنم جامعهی ما با مشکلات روزافزون فرهنگیاش، با این میل کم به خواندنش، نیاز به داستانهایی عمیقتر، آموزندهتر، اجتماعیتر، حقیقیتر از اینها داشتهباشد و ما باید به دنبال ترویج و تقویت آثاری با این دغدغهها باشیم. آثاری که در پس خود حرفی برای گفتن داشتهباشد.
معتقدم خواندن هرکتابی برای یکبار هم ارزش دارد و این کتابها میزانی هستند برای تشخیص سره از ناسره، با اینحال خواندنش برای کسانیکه حساسیت زیادی در انتخاب دارند، توصیه نمیکنم.
منبع: http://mag.jeekobook.com