#هنر_شنیدن_صدای_قلب، #جان_فیلیپ_سِندکِر، مترجم: #نیکی_فیروزکوهی، #انتشارات_شالگردن

کتاب متوسطی است که در بخش کمی از متن جذاب و خوب و در بیان احساس قویست و در بقیه‌ی متن متوسط و رمانی عامه‌پسند. در کل انتظاری بیش‌تر از این داشتم، ابتدا و اواخر کتاب کمی به‌تر از اواسط کتاب است. شاید بشه گفت کتاب در ستایش عشق پاکه. دو سه جا ایرادهای ترجمه و شاید ویراستاری وجود داشت. امتیاز: ۴ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

هنر شنیدن صدای قلب در برمه اتفاق می‌افتد و دهه‌های بین دهه 1950 تا ام‌روز را در بر می‌گیرد. هنگامی که یک وکیل موفق نیویورکی ناگهان بدون هیچ ردی ناپدید می‌شود، نه هم‌سرش و نه دخترش جولیا هیچ اید‌ه‌ای ندارند که او ممکن است کجا باشد... تا این‌که نامه‌ی عاشقانه‌ای را که او سال‌ها پیش برای یک زن برمه‌ای نوشته و آن‌ها هرگز حتی نامش را نشنیده بودند، پیدا کردند. جولیا با هدف حل معما و رویارویی با گذشته‌ی پدرش تصمیم می‌گیرد به ده‌کده‌ای که زن در آن زنده‌گی می‌کند سفر کند. او در آن ده‌کده داستانی را کشف می‌کند که سرشار از سختی، انعطاف‌پذیری و اشتیاق غیرقابل تصور است و مهر تاییدی است بر قدرت عشق در حرکت دادن کوه‌.
جولیا متوجه می‌شود که پدرش در کودکی بینایی‌اش را از دست داده بوده و مادرش رهایش کرده بوده و زنی به اسم سوکی تصمیم می‌گیرد از او مراقبت کند. پدر جولیا (تین‌وین) با دختری به اسم می‌می که نمی‌توانسته راه برود آشنا می‌شود و این دو مکمل هم می‌شوند. تین‌وین می‌می را که نمی‌تواند راه برود کول می‌کند و راه می‌برد و می‌می همه چیز را برای تین‌وین تعریف می‌کند و تین‌وین جهان را از چشم می‌می می‌بیند. تین‌وین صداها را خیلی خوب و عمیق می‌شنود. تین‌وین و می‌می عاشق هم می‌شوند. عموی تین‌وین که فرد متمولیست و در شهر زنده‌گی می‌کند طبق گفته‌ی ستاره‌شناس‌ها اگر بخواهد خطری را از سربگذراند باید در حق یکی از اقوام نیازمندش کار خیری بکند. او تصمیم می‌گیرد تین‌وین را به پیش خودش فرابخواند و سعی ‌کند بینایی‌اش را با پول و آشنایانی که دارد برگرداند. تین‌وین بینایی‌اش را به‌دست می‌آورد اما عمو اصرار دارد که تین‌وین همان‌جا به مدرسه هم برود، تین‌وین در مدرسه می‌درخشد، عمو او را به دانش‌گاه در نیویورک می‌فرستد تا ادامه‌ی تحصیل بدهد. تین‌وین فکر می‌کند که نباید در مقابل این همه خوبی عمو، علاقه‌اش به برگشتن به روستا و نزد می‌می را بیان کند. ولی هر روز برای مدت یکی دو سال نامه‌ای سراسر عشق برای می‌می می‌نویسد و به خدمت‌کار خانه می‌دهد ‌که برای می‌می پست کند. می‌می هم هر روز برای تین‌وین نامه‌ای عاشقانه می‌نویسد. اما عمو نامه‌های هر دو طرف را نزد خودش نگه می‌دارد، یعنی هر دو در حالی که هیچ نامه‌ای از طرف مقابل دریافت نمی‌کنند باز هم بدون گله و شکایت به عشق و نوشتن نامه‌های عاشقانه ادامه می‌دهند. بعد از رفتن تین‌وین به نیویورک عمو نامه‌ای بی می‌می می‌نویسد و می‌گوید ‌که تین‌وین به نیویورک رفته و هیچ حرفی از نامه‌ها نمی‌زند و عملا به می‌می می‌گوید که رابطه‌ی او و تین‌وین تمام شده. تین‌وین باز هم گله و شکایتی نمی‌کند و عشقش را در وجودش زنده نگه می‌دارد.
پدر جولیا بعد از ناپدید شدن به برمه می‌رود و در کنار می‌می که بی‌رمق منتظر مرگ بوده می‌میرد و جسد هر دو طبق رسم سوزانده می‌شود و عشقشان برای مردم حالتی اسطوره‌ای پیدا می‌کند.