۴۳ داستان عاشقانه
ماده موش (Die Maus)
ماده موشی در کلیسایی عظیم سوراخی کنده بود و در آن با بچههایش روزگار میگذراند. روزی بچههایش گفتند: "مامان! چرا آدما کلیسایی به این بزرگی ساختهاند؟"
موش گفت: "برای اینکه باران توی سوراخمان نبارد!"
#۴۳_داستان_عاشقانه، #ولف_وندراچک، و داستانهای دیگری از #ریلکه، #کافکا، #کالوینو، #کورتاسار و ...، #ماده_موش، #رودولف_کیرستن، ترجمهی #علی_عبداللهی، نشر #نشرمرکز، ص ۱۱۱
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۳ ساعت 20:29 توسط دپرام
|