داستان « به کی سلام کنم» داستان کوتاهی از « سیمین دانشور » است-از مجموعه داستانی به همین نام- که یکی از جلسات نقد حوزه هنری، با مدیریت « محمدرضا سرشار » را به نقد خود اختصاص داد.

داستان « به کی سلام کنم» داستان کوتاهی از « سیمین دانشور » است-از مجموعه داستانی به همین نام- که یکی از جلسات نقد حوزه هنری، با مدیریت « محمدرضا سرشار » را به نقد خود اختصاص داد.

ابتدا محمدرضا سرشار شخصیتهای داستان را این گونه معرفی کرد: از شخصیتهای داستان یکی سرهنگ است که اسمش -« آریافر» - در پایان داستان ذکر می شود. دیگری « منصوره »، همسر سرهنگ است.این دو، یک نوه هم به نام «کیوان» دارند. شخصیت دیگر داستان، «آقا شیخ عبدالله» پیش نماز مسجد محله است. « حاجی علی » و چند شخصیت دیگر، که فرعی محسوب می شوند ، در داستان هستند.

کل زمان جاری داستان بیشتر از یک هفته نیست. در اول داستان می گوید که آذر ماه بوده است. در صفحه 210 می گوید، دوم آذر بود. اما در صفحه 216 می گوید، چهارم آذر بود. کل داستان در یک هفته رخ داده است.

قبل از نقد داستان، ابتدا اطلاعاتی از نویسنده به شما می دهم:

سیمین دانشور، در سال 1300 در شیراز به دنیا آمد. دانشور دارای دکتری ادبیات فارسی است. استاد زیبایی شناسی در دانشگاه تهران، عضو هیئت دبیران مجلات نگار، علم و زندگی و کیهان ماه بوده است. نخستین مجموعه داستانش «آتش خاموش» در سال 1327 به چاپ رسید؛ که آن را به شیوه حکایتهای « اُ. هنری » و نامه های عاشقانه « جواد فاضل » نوشته است. این داستانها از دید دختری احساساتی بیان می شود. در سال 1340، یعنی سیزده سال بعد از اولین مجموعه داستان او، مجموعه دیگرش به نام « شهری چون بهشت » به چاپ رسید. اوج کار دانشور، در داستان بلند «سووشون » است. این کتاب در سال 1348 به چاپ رسید. سیمین دانشور، چند کتاب خارجی هم ترجمه کرده است. بعد از انقلاب، مجموعه داستانهای«به کی سلام کنم» ، «انتخاب» و «پرندگان مهاجر»، همچنین دومجلد رمان به نامهای «جزیره سرگردانی» و «ساربان سرگردان» را چاپ کرده است.

حالا ،از عنصر غالب، شروع به نقدداستان می کنیم.

محبوبه یزدانی: این یک داستان شخصیت است. داستان حول محور سرهنگ می چرخد. در آخر داستان هم ،سرهنگ متحول می شود.

مهدیه ارطایفه: عنصر غالب در این داستان، پیرنگ است. سرهنگ شخصیت خاصی نیست و تحول او در پایان داستان، دلیل بر این نمی شود که این، یک داستان شخصیت است. معمولاً در داستان پیرنگ، تحول برای شخصیت اصلی رخ می دهد.

سرشار: البته بیشتر از یک داستان کوتاه به تحلیل شخصیت سرهنگ پرداخته است. ابه همین سبب شبهه ای بین غالب بودن شخصیت و پیرنگ به وجود می آید. نمی شود این داستان را داستان پیرنگ گفت. چون عمل خیلی خاصی در این داستان انجام نمی شود. یک کفه مساوی بین پیرنگ و شخصیت است. چون بیشتر به خصوصیات شخصیتی سرهنگ می پردازد. یعنی نه به حوادث، بلکه بیشتر به خصایص سرهنگ می پردازد. لذا به نظرم اگر در ابتدا به بررسی پیرنگ بپردازیم، نظم بیشتری به نقد ما می دهد. سرهنگ آدمی است فاقد اعتقادات مذهبی یا ارادت به مذهبیها. وابسته به رژیم شاه است .و در آخر داستان، تغییر می کند. نویسنده می دانسته که لازم است درپایان داستان، در زندگی شخصیت اصلی تغییری به وجود بیاورد. معلوم است که شخصیت اصلی سرهنگ است.

مریم شریف رضویان: اینکه چرا در شخصیت اصلی تغییر به وجود آمده است، در داستان خیلی مشخص نیست.

سرشار: نکته مهم در پیرنگ همین است، که ما به رابطه علت و معلول بپردازیم. باید ببینیم تا چه حد این تحول منطقی است و نتیجه حوادث قبل از خودش است. اگر رابطه علت و معلول در پیرنگ حاکم نباشد یا ضعیف باشد، پیرنگ هم به همان اندازه ضعیف می شود.

خردمندان: به نظرم سرهنگ یک آدم غیر مذهبی نبود. مثلاً در جاهایی می گوید: «یا علی!» و این قبل از تحول او ست. البته آدم بدی هم نیست. اما به دلیل دلبستگیهایی که نسبت به رژیم دارد، از فضای مذهبی دور شده است. دوباره یک فرصتی به وجود می آید که ارتباطش با مذهب برقرار شود.

سرشار: یک بار از قول منصوره می گوید: «تو آدم بدی نیستی.»همین ،که کسی سالها در کنار زنی زندگی کند که اعتقادات مذهبی دارد، نشان می دهد که آدم معاندی نیست. ممکن است آدم بی اعتنایی باشد.

یوسف نیکفام: یکی از ضعفهای داستان این است که نویسنده خودش را پشت همین آدم، پنهان کرده است. انگار او را پاک نشان می دهد. روحانی را با وجهی که دارد ،خوب نشان نداده است.حتی در پایان داستان، باز هم احساس می کنیم که او آدم خوبی نیست.

سرشار: اصولاً حضور نویسنده درجاهایی از داستان، احساس می شود. نکته ای که آقای نیکفام مطرح کردند، در داستانهای قدیمی هست. یعنی آدمهای بی اعتنا به مذهب را ،خوب نشان می دهند. شخصیتی عرق خور است و آدم بدی است، اما در آخر داستان ،شما احساس بدی نسبت به او پیدا نمی کنید. این ،خصیصه اکثر آدمهای از این دست در حکایتهای قدیمی است. البته این را در کارهای خانم سیمین دانشور هم ،می بینید.

یزدانی: نویسنده داستان را به دو قسمت تقسیم کرده است: روحانی و سرهنگ. ما در هیچ جا نداریم که کسی به یک روحانی سلام کند و او جواب سلامش را ندهد.

سرشار: اطلاعات نویسنده از مذهب و مذهبیها خیلی کم است. سرهنگ روز اول به روحانی چیزی گفته است. روز دوم سلام کرده است. کسی که روحانی است، آن هم در مقامی که نویسنده معرفی می کند، او باید درسلام وآشتی پیشقدم شود.

یزدانی: جالب این است که این روحانی ، نا به جا جواب داده است.

سرشار: درحقیقت این آدم، اصلاً روحانی نیست. به این دلیل که ،نویسنده این شخصیت را نمی شناسد.

این داستان در چه سالی اتفاق افتاده است؟

نیکفام: قبل از انقلاب.

سرشار: خودِ داستان، سرنخهایی می دهد. قسمتی که می گوید:« شریعتی و طالقانی هر دو زندان هستند.» شریعتی، بار اول که به زندان افتاد، از سوربن پاریس آمده بود. به محض ورود به ایران ،زندانی شد. بار دومی که او را گرفتند، سال 54 بود.ماجراهای این داستان، باید در سالهای 54 یا 55 رخ داده باشد. در این سالها،ماشین لباسشویی بوده است. به همین سبب،برای افراد مرفه ،نمی تواند یک شغل برای زنان بی چیز باشد .اشتباهات مذهبی هم ، در این داستان ،زیاد است. مثلاً می گوید: «خانم بعد از نماز ظهر، صحیفه سجادیه را می خواند.» معمولاً بعد از نماز، مفاتیح می خوانند؛ آن هم نه همه کتاب را. این باید مشخص شود. یا مثلاً موقعی که منصوره می گوید: « بدان که آقا پول خمس و زکات را بین خانواده فقرا تقسیم می کند.» می شود گفت که تمام خمس را کسی نمی تواند به فقرا ببخشد. یک بخش سهم امام است. چهره ای که از روحانی نشان داده است یک چهره خشن و بد است. داستان از زاویه دید سرهنگ گفته می شود. یعنی دانای محدود به سرهنگ است. البته شاید در جاهایی از داستان، از این معیار خارج شده باشد.

منبع: http://www.sarshar.org