۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳امید حسینی

1

من «ابلوموف» را خیلی دوست دارم. هم رمان و هم فیلم سینماییش را. داستان همان ایلیا ایلیچ خواب آلودی که از زندگیش لذت نمی برد. بیمار نبود اما دائما در بسترش می خوابید. شاید گفتنش خوب نباشد ولی من یک جورهایی با او همذات پنداری می کنم! درست است که ابلوموف، هجو تن پروری و تنبلی است، اما به نظرم می شود از جهات دیگری هم به آن نگاه کرد. من بیشتر مجذوب روایت فیلم درباره خستگی و دلزدگی از این دنیای بسته و این روزمرگی‌های تکراری شده ام. همچنین عاشق آن رویاپردازی ها و بازگشت به گذشته و دوران کودکی و خاطرات مادر و تنهایی های ایلیا ایلیچ در فیلم. احساس می کنم که بیان دردهای خودم هست.

در زندگی انسان، گاهی حرفها و دردهایی هست که گفتنش سخت است. خود آدم هم راهی برای بیان دردهایش پیدا نمی کند. انگار در میان جمعی هستی که زبانشان را بلد نیستی. درباره چیزی یا چیزهایی می خواهی حرف بزنی که خودت هم دقیقا نمی دانی چطور! من بارها و بارها شده که خواستم دردم را برای دوستی، عزیزی، همدلی، همراهی توضیح بدهم اما نشد. یعنی نتوانستم. زبانش را بلد نبودم. کلمات و عبارات مناسبم را پیدا نکردم. ولی این دردها وجود دارند، پس زبانی هم برای گفتنش باید وجود داشته باشد.

ایلیا ایلیچ یک بار در همچین موقعیتی قرار گرفت و ناخواسته به آندری دوست شاد و بشاشش حرفهایی زد. حرفهایی که گفتنش و توضیح دادنش واقعا سخت بود. اما او به هرحال دردش را یک طوری بیان کرد. از سرگردانی و پریشانیش گفت. از آدمهایی که خوشند و از ناخوشی خودش. اینکه چه حس و حالی دارد؟ چطور به دنیای اطرافش نگاه می کند؟…

ilich

هر بار که به این دیالوگ فیلم می رسم، از خود بی خود می شوم. انگار همزبان و همدلی پیدا کرده ام. ابلوموف درباره درخت و برگهایش و حس و حالش گفت و اشک ریخت. همین شد که آن دوست شاد و شوخش هم ناگهان مجبور به سکوت شد. انگار که با همه خوشی هایش، به حال ایلیا ایلیچ تنبل غبطه می خورد.

ابلوموف جدای از نقد تنبلی، این حس و حال را برایم زنده می کند. به نظرم این فیلم فقط درباره تنبلی نیست. درباره احساسات هم هست. بازگشت های دلتنگ کننده اش به گذشته با آن موسیقی زیبا واقعا عالی هستند. حس کودکی و غم از دست دادن بهترین و زیباترین نعمتها و هدایای خداوندی یعنی مادر را برایت زنده می کند. مخصوصا پایان غم انگیزش که از آسمان به سرزمین مادری نگاه می کند…

2

oblomov

ابلوموف، نام رمانی از ایوان گنچاروف. فیلمی هم به همین نام در سال ۱۹۷۹ توسط نیکیتا میخایلکوف ساخته شده

منبع: http://www.ahestan.ir