این کتاب زندگی‌نامه‌ی تارا وستوور است. کم‌کم دارم به لیست پرفروش‌‌ترین‌های نیویورک‌تایمز شک می‌کنم. این همه تعریف و تمجید از این کتاب واقعا من را به تردید انداخت که این کتابی که من در حال خواندنش هستم همان کتابیست که 62 هفته در لیست پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌تایمز بوده. داستان زنده‌گی تارا داستانی متوسط با بیانی متوسط است. نکته‌ی جالب کتاب شباهت مورمونیسم‌ها با افراط‌‌گرایان ادیان دیگر و حتی مسلمان است. امتیاز 4 از 10.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

تارا در خانواده‌ای با عقاید مورمونیسمی به دنیا می‌آید و طبق عقاید پدرش شناس‌نامه برایش نمی‌گیرند، واکسن نمی‌زند، به مدرسه نمی‌رود و حتی در صورت بیماری، مادرش درمانش می‌کند. تارا به درس علاقه‌مند می‌شود و درس‌ها را در خانه می‌خواند و در دانش‌گاه قبول می‌شود و به دانش‌گاه می‌رود. او تحصیلاتش را تا دکترای تاریخ پیش می‌برد و کم‌کم می‌فهمد که پدرش اختلال دوقطبی داشته و آرام‌آام از زیر سلطه‌ی پدرش و تفکرات پدرش خارج می‌شود و فکر و دیدش باز می‌شود. او در اواخر کتاب یعنی اواخر دوره‌ی تحصیلش از طرف پدرش به شیطانی بودن متهم می‌شود و به اجبار رابطه‌اش با کل فامیل قطع می‌شود. و البته کم‌کم مجددا با بعضی از برادر و خواهرها و چند نفر از فامیل‌ رابطه‌اش را از سرمی‌گیرد. دلیل این‌که پدرش او را دارای افکار شیطانی می‌داند این است که او خاطرات رفتارهای خشن برادرش با خودش (و خواهرش) را یادآوری می‌کند و پدر و مادرش را به خاطر سکوت‌شان به صورت عیرمستقیم ملامت می‌کند ولی خواهرش که در ابتدا خودش رفتارهای برادر را برای تارا تعریف کرده بود منکر می‌شود و می‌گوید تحت تاثیر تارا آن حرف‌ها را زده تا جایی که تارا به خودش شک می‌کند ولی برادر دختری که دوست برادر تارا بوده و او هم مورد آزار و اذیت برادر تارا قرار گرفته به صورت اتفاقی تارا را می‌بیند و با یادآوری او تارا مطمئن می‌شود که دچار وهم و خیال نیست.