مرحوم پدرم می‌فرمودند:
در یک زمستان سخت که برف زیادی باریده بود؛ یکشب به حاجی [محمد صادق تخت فولادی قدس سره] عرض میکنند روباهی پای دیوار تکیه ایستاده و از سرما می‌لرزد. می‌فرمایند گوش او را بگیرید و بیاورید اینجا، می‌روند روباه را می‌آورند مرحوم حاجی خطاب به روباه می‌فرمایند در اینجا اطاقی هست که چند مرغ و خروس از ما در آنجا است تو هم می‌توانی شبها بیائی و در آن اطاق با آن حیوانات بمانی و صبح که شد دنبال کارت بروی. سپس به خدمتکارشان می‌فرمایند: روباه را ببرید در اطاق مرغها جای دهید. از آن پس، روباه هر شب می‌آمد و مستقیم به اطاق مرغها می‌رفت و تا صبح پهلوی آنها بود. صبح که می‌شد از تکیه بیرون می‌رفت. بعد از مدتی یک شب یکی از مرغها را می‌خورد و صبح زود هم طبق معمول از تکیه خارج می‌گردد اما شب که برمی‌گردد دیگر داخل تکیه نمی‌شود و بیرون تکیه پای دیوار می‌خوابد. جریان را به حاجی عرض می‌کنند. می‌فرمایند بروید روباه را بیاورید. روباه را می‌آورند. حاجی رو به او کرده می‌فرمایند: تو تقصیری نداری طبع روباهی تو غلبه کرد و برخلاف تعهدت عمل نمودی، حالا برو جای هر شب بخواب ولی شرط کن دیگر خطا نکنی. می‌فرمودند دو ماه دیگر روباه هر شب می‌آمد و صبح می‌رفت بدون اینکه دیگر متعرض این حیوانات بشود، تا اینکه زمستان تمام شد.

#نشان_از_بی‌نشانها، #علی_مقدادی_اصفهانی، #انتشارات_جمهوری، ص ۴۲