فرمودهاند: «پوریا پهلوانی بود که در شهر خودش هیچکس با او مقابله نتوانستی کرد، پس قصد بلاد دیگر نمود و همه جا پهلوانان را مغلوب میکرد. آنگاه به قصد پایتخت حرکت کرد تا پهلوان آنجا را نیز مغلوب سازد و خود به جای او نشیند. آوازه قدرت او به اطراف رسیده بود، و بدین سبب وقتی حرکتش بسوی پایتخت محقق شد، در دل پهلوان آنجا رعب بسیار پدید آمد و مهموم و متفکر شد. مادرش آثار غصّه و حزن را در او دید و سبب را پرسید. پسر صورت واقعه را بیان کرد. مادرش که زنی صالحه و پاک اعتقاد بود متوسّل به حضرت حق شد و هر روز نذری میکرد. روزها حلوا میپخت و بر دروازه شهر فقرا و ضعفای از راه رسیده را اطعام میکرد. تا روزی که پوریا به دروازه شهر رسید و دید زنی آنجا نشسته است و طبقی از حلوا پیش رو دارد. نزدیک آمد و از قیمت آن پرسید. زن گفت: فروشی نیست بلکه نذر است. پوریا پرسید برای چه نذر کردهای؟ زن گفت فرزندم پهلوان پایتخت است و اکنون پهلوانی قصد اینجا کرده است تا او را مغلوب کند و اگر چنین شود مال و اعتبار ما هر دو بر باد میرود. پوریا دید که این زن متوسّل به حضرت حق شده است. اینجا بود که آیه «يا ايّها الذين آمنوا كونوا انصار الله»۱ به خاطرش گذشت. با خود اندیشید که: اگر این جوان را به زمین زنم پهلوان پایتخت سلطان و اگر نفس را به زمین زنم پهلوان پایتخت حضرت حق میشوم. پس به خود گفت: برای رضای خدا این پیرزن را ناامید نمیکنم. آنگاه روی به زن کرد و گفت: مادر نذرت قبول است. چهل نوچه همراه داشت، حلوا را میان آنان تقسیم کرد و سپس به شهر وارد شد. در روز موعود پهلوان پایتخت با رنگی پریده برای کشتی گرفتن با پوریا حاضر شد. نوچههای پوریا گفتند که ما به میدان او میرویم و کار او را میسازیم و بسیار اصرار کردند امّا پوریا نپذیرفت و گفت این کار خود من است، و کار دیگری نیست.
آن نهنگ قلزم محبت و آن ژنده پیل هندوستان وقتی به میدان آمد همّت بر زمین زدن نفس خویش گماشت. پهلوان پایتخت با او به نبرد برخاست. پوریا خود را سست نمود و حریف او را بیازمود و دید که بسیار سست است دوباره آزمایش را تکرار کرد و چون قویدل شد یکباره پوریا را بلند کرد و به زمین کوبید و روی سینهاش نشست. به محض آنکه پشت پوریا به خاک رسید تمام افلاک برای او منکشف شد.
افتادگی آموز اگر قابل فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
اگر چه آن جوان او را به خاک انداخت، امّا خداوند خاک او را به افلاک برد.
طالب قرب شهی واقف رفتارت باش
بس پیاده است که از یک حرکت فرزین است
و حديث «انّ لربّكم فى ايّام دهركم نفحات، الا فتعرضوا لها» به همین معنی اشاره میفرماید. انسان همیشه باید متذکر و منتظر لحظه وزیدن نسیم الهی باشد، که هروقت موعد آن رسید بدون تأمّل قدم بردارد، که در آن هنگام میان او و خدا یک قدم بیش نیست.
یک قدم بر سر وجود بنه
وان دگر بر در و دود بنه
این رباعی، از محمود پوریای ولی است:
چه گوئی چه میبایدت وقت مرگ
بجز وصل جانان نمیبایدم
جدائی مبادا مرا از خدا
دگر هر چه پیش آیدم شایدم
۱- «ای کسانی که ایمان آوردهاید یاری دهنده خداوندتان باشید» آیه ۱۴، سوره «الصف»، قرآن مجيد.
#نشان_از_بینشانها، #علی_مقدادی_اصفهانی، #انتشارات_جمهوری، صص ۳۱۱ و ۳۱۲
توسط دپرام
| چهارشنبه هشتم فروردین ۱۴۰۳ | 2:33
پیوندها
آرشیو وب
- شهریور ۱۴۰۴
- مرداد ۱۴۰۴
- تیر ۱۴۰۴
- خرداد ۱۴۰۴
- اردیبهشت ۱۴۰۴
- فروردین ۱۴۰۴
- اسفند ۱۴۰۳
- بهمن ۱۴۰۳
- دی ۱۴۰۳
- آذر ۱۴۰۳
- آبان ۱۴۰۳
- مهر ۱۴۰۳
- شهریور ۱۴۰۳
- مرداد ۱۴۰۳
- تیر ۱۴۰۳
- خرداد ۱۴۰۳
- اردیبهشت ۱۴۰۳
- فروردین ۱۴۰۳
- اسفند ۱۴۰۲
- بهمن ۱۴۰۲
- دی ۱۴۰۲
- آذر ۱۴۰۲
- آبان ۱۴۰۲
- مهر ۱۴۰۲
- شهریور ۱۴۰۲
- مرداد ۱۴۰۲
- تیر ۱۴۰۲
- خرداد ۱۴۰۲
- اردیبهشت ۱۴۰۲
- فروردین ۱۴۰۲
- اسفند ۱۴۰۱
- بهمن ۱۴۰۱
- دی ۱۴۰۱
- آذر ۱۴۰۱
- آبان ۱۴۰۱
- مهر ۱۴۰۱
- آرشيو