یادی از اسماعیل فصیح (رمان نویس بی ادعا)
بخشی از رمان شراب خام نخستین اثر اسماعیل فصیح که ظاهرا تا اندازه زیادی برگرفته از زندگی شخصی خودش است.
مشکل فصیح آن است که نمیدانیم او را در کدام رده از رمان نویسان ایرانی قرار دهیم؟ او طبعا در رده و سطح بزرگانی چون هدایت، جمالزاده، علوی، چوبک، دولت آبادی، ساعدی، گلشیری، محمود، معروفی، قاسمی و … نیست. ولی قطعا در میان دیگر نویسندگان رمان های به اصطلاح عوام پسند، میدرخشد و نمره قبولی میگیرد. گمانم هیچ رمان خوان فارسی زبانی را یارای نادیده انگاشتن او نیست.
فصیح درست در دوره ای که ایرانگرایی را تحجر و کهنه پرستی و خرافات و سلطنت طلبی میگرفتند، ایرانگرا بود. البته که فصیح نه شجاعت و نه ظرافت صادق هدایت را نداشت. ولی رمانهای شراب خام و داستان جاوید او (دهه چهل و پنجاه) هیچ سنخیتی با زمانه اش که زمانه ی آل احمد و شریعتی ها از یکسو و ساعدی و گلسرخی از سوی دیگر است، ندارد. کاملا تافته جدا بافته است. خودش هم ادعایی بر روشنفکری و هنر متعهد که آنزمان مترادف با چپگرایی بود، نداشت. او در داستان جاوید در اوج فضای انقلابی گری و اسلام خواهی در ایران، برایزرتشتیان دوره قاجار دل سوزانده و هر صفحه از رمان داستان جاوید اش گویی با اشک چشمان نویسنده تر شده است. در این رمان به روشنی فضای قرون وسطای ایران محکوم شده و به رسم نویسندگان عصر مشروطه، از عظمت باستانی ایران یاد شده است. و این فضا حتا اگر مناسب با متقضای امروز ایران باشد، طبعا به زمان پیروزی انقلاب اسلامی نمی آید! و این خود کافی است تا فصیح را منحصر به فرد بدانیم.
فصیح را منتقدین و ادیبان و رمان خوان های دهه های پیش، به سه گانه ی شراب خام، ثریا در اغما و زمستان ۶۲میشناسند. اگرچه میان رمان نخست و دوم این تریولوژی ۱۵ سال فاصله افتاد و فصیح رمان نیمه تاریخی بی ربط به دیگر آثارش، یعنی داستان جاوید و شماری داستان کوتاه نسبتا خوب را در این فاصله نوشت، ولی به درستی در ثریا در اغما، داستان شراب خام را پی گرفت و آنرا در زمستان ۶۲ ادامه داد. موفقیت فراوان دو رمان او در دهه ۶۰ که از تیغ سانسور حکومتی در آن سالها در امان ماند، به او سرشناسی بخشید و همین باعث شد تا شمار فراوانی رمان در سالهای بعد بنویسد که با توجه به آوازه اش به فروش نسبی میرسید ولی چندان جدی نبود و به نظر میرسد شادروان فصیح که در سال ۱۳۸۸ درگذشت، همچنان با سه گانه شراب خام، ثریا در اغما و زمستان ۶۲ شناخته و جاودانه شود. این رمانها به زبانهای انگلیسی و عربی هم ترجمه شده اند.
در زیر نخست یادداشتی کوتاه از عطالله مهاجرانی را درباره فصیح میخوانیم و سپس یادنامه ای به قلم محمدرضا قانون پرور که دو مصاحبه در سالهای دور و نزدیک با فصیح داشت را مرور میکنیم و آنگاه نقدی بسیار خوب و جدی از دکتر احسان یارشاطر که گمانم نیازی به معرفی ندارد (بنیانگذار دانشنامه ایرانیکا) درباره سه گانه ی معروف اسماعیل فصیح و همچنین داستان جاوید او را از نظر میگذرانیم.
یادش گرامی
بهرام روشن ضمیر
————————————————————————
عطاالله مهاجرانی – اعتماد ملی، شماره ۹۷۲ به تاریخ ۲۸/۴/۸۸، صفحه ۲۴ (صفحه آخر)
اسماعیل فصیح از میان ما رفت تا از این پس جلال آریان پررنگ تر و موثر تر به زندگی خویش در دنیای ادبیات ادامه دهد. دنیایی که گاه از دنیای واقعیت واقعی تر و نیرومند تر است….آخرین رمان اسماعیل فصیح »تلخکام« پیام رفتن او را فریاد می زد… همان آخرین آواز قو و صدای بال آتشفشان ققنوس… تلخکام هنگامی منتشر شد که فصیح در اغما بود. در فصل چهاردهم »تلخکام« جاوید پیروزپور برای همیشه به اغما می رود. مثل ثریا در اغما. اغمای جاوید اغمای یک شخصیت داستانی نیست، نشانه ای از اغمای یک ملت و سرزمین و تاریخ است. پیش از آن با جاوید در داستان جاوید آشنا شده بودیم. این هنر فصیح است که شخصیت های داستانی او در تمام آثارش جاری هستند. هر رمان مثل شهری است و شخصیت ها از این شهر به آن شهر سفر می کنند و مثل رشته ای از آشنایی شهر ها را در گستره ایران و جهان و نیز در ژرفای تاریخ به هم پیوند می زنند. نام ها در رمان های او پرچم حرکت و نشانه اند…جاوید و جلال؛ آریان و پیروزپور… می توان بر هر نامی درنگ کرد و ریشه ها و تار و پود تاریخ و فرهنگ یک ملت بزرگ تاریخی و یک سرزمین شگفت انگیز-ایران- را در آیینه نام ها دید، به شوق آمد و از شور و شادی به فریاد آمد و نیز از درد گریست…درد اغمای ثریا و اغمای جاوید… گونتر گراس برای آخرین رمانش که در حقیقت داستان زندگی رمان نویس است؛ نام اندیشه برانگیزی برگزیده است. کندن پوست پیاز! پیاز را پوست می کنیم و لایه لایه با چشمان پرسوز و اشک آلود تا آخرین لایه پیاز می رویم…تلخکام آخرین لایه پیاز بود…
این هم گویی نشانه ای است…در روزهایی که به تعبیر نیما: خانه ام ابری است/ یکسره روی زمین ابری است با آن/ از فراز گردنه / خرد و خراب و مست
باد می پیچد: یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من: ای نی زن. که تورا آوای نی برده است دور از ره / کجایی؟
فصیح همان نی زن است، که در نای خود سال های سال دمید. گاه از نفس و از پای افتاد، اما بار دیگر دم زد و آخرین آوایش را برای ما به یادگار نهاد. اغمای جاوید پیروزپور و رنج بسیار ویران کننده جلال آریان؛ که چشمانش همان برق چشمان اسماعیل فصیح را داشت… و صدایش طنین آوای او را…در جست وجوی شادی گمشده بود، مثل همه ما، که گاه سرودمان خاکستر می شود و در بهت فرو می مانیم. انگار با جاوید و ثریا به اغما رفته ایم…
————————————————————————–
محمدرضا قانون پرور – مجله بخارا ۱۳۸۸
خاموشى نابهنگام اسماعیل فصیح براى ادبیات داستانى ایران ضایعه اى است جبران ناشدنى.
اسماعیل فصیح از نویسندگانى بود که ویژگى هاى خاص خودش را داشت. از هر جهت متفاوت با همه اقران خود بود. اصولاً اهل رسانه و روزنامه و مجله نبود. سالهاى سال خوانندگان آثارش حتى عکسى از او ندیده بودند. تقریباً در هیچ مکانى که محل رفت و آمد روشنفکران باشد حضور نمىیافت. در دورانى که مجله کلک را منتشر مىکردم از روى علاقه شخصى که سالیان سال به او و آثارش داشتم تلاش کردم که همکارىاش را با مجله کِلک جلب کنم. مجله ما را متفاوت مىدانست و به مقالاتش علاقمند بود. سرانجام پس از دو سال راضى شد که گفتگویى با ایشان راه بیندازیم که اولین و آخرین گفتگوى مفصل او در زندگیش بود. در همین اواخر در بیمارستان گفتگویى با او انجام شد که به تفصیل و گستردگى گفتگوى ما در مجله کِلک نبود.
یادگاری از گفتگو با اسماعیل فصیح در مرداد ۱۳۷۳، از راست: فرهنگ رجایی، کریم امامی، محمدرضا قانون پرور، اسماعیل فصیح، بهمن فرمان آرا و علی دهباشی
در آن بعدازظهر تابستان سال ۱۳۷۳ بهمن فرمانآرا، کریم امامى، محمدرضا قانونپرور، گلى امامى، فرهنگ رجایى و راقم این سطور به گفتگو با اسماعیل فصیح نشستیم که حاصلش ویژهنامهاى شد که در مجله کلک به افتخارش منتشر کردیم. ارتباط با اسماعیل فصیح بیشتر تلفنى حفظ شد. پس از دریافت هر شماره بخارا تلفنى مىکرد و از مقالاتى که برایش جالب آمده بود سخن مىگفت. قبل از آنکه دفتر بخارا از هم بپاشد دعوتش کردیم که یک عصر پنجشنبه به بخارا بیاید. قبول کرد ولى منوط به بهبودى بیشتر کرد که سرانجام ما بخت آن دیدار مجدد را نیافتیم.
اسماعیل فصیح نویسنده پرکارى بود. و مورد اقبال خوانندگان رمان فارسى. بدون هیچیک از دستهبندىهاى رایج توانسته بود گروه مخاطبینى براى خود دست و پا کند که آثارش را به چاپهاى مکرر مىرساند و این مایه حسادت و تنگنظرىهاى همکاران و همقطاران او شده بود. به هر صورت و وسیلهاى او را تخطئه مىکردند و حتى غلطهاى چاپى کتابهایش را به صورت مقاله درمىآوردند و در ذم او چاپ مىکردند. گوش فصیح به این حرفها بىاعتنا بود و واقعاً این گونه نوشتهها را نمىخواند.
جلسۀ گفتگو با اسماعیل فصیح، از راست: محمدرضا قانون پرور، اسماعیل فصیح، بهمن فرمان آرا، فرهنگ رجایی و کریم امامی، گلی امامی پشت به دوربین نشسته است.
فصیح از اولین نویسندگانى بود که طبقه متوسط شهرى را وارد رمان فارسى کرد و از این جهت یک نوآورى در کار رمان فارسى بود. در ثریا در اغما، زمستان ۶۲ و دیگر کتابهایش همین طبقه را که در رمان و داستان فارسى غائب بود به تفصیل مىپرداخت.
ویژگى دیگرش نیز فارسى او بود. بسیار راحت مىنوشت و بدون تکلف و بسیار خوشخوان؛ اوج این نثر را در داستانهاى کوتاه و بعد در رمان ثریا در اغما مىشود دید.
تسلط به زبان انگلیسى به او امکان غور و تفحص در ادبیات جهان را داده بود. مدتها در آمریکا و انگلستان زندگى کرده بود. این همه از او نویسندهاى با فرهنگ را ساخته بود که دستش پُر بود و کمبودى حس نمىکرد. و به جایگاه خودش واقف بود. آثار فصیح خواهد ماند. حداقل چند رمان از او فراموش نخواهد شد و در تاریخ داستاننویسى و رماننویسى جایگاهى ماندگار خواهد داشت.
اسماعیل فصیح عصر روز پنجشنبه ۲۵ تیرماه ۱۳۸۸ در بیمارستان شرکت نفت تهران درگذشت. او در دوم اسفند ۱۳۱۳ در محله درخونگاه تهران متولد شده بود و فرزند چهاردهم کاسبى در چهارراه گلوبندک بود. تحصیلات ابتدایى را در دبستان عنصرى و دوره بعد را در دبیرستان رهنما به اتمام رساند. و پس از این دوره براى ادامه تحصیلات به آمریکا رفت. و در دانشگاه مانتانا ادبیات انگلیسى خواند. و بعد به میشیگان رفت و در همین دوران ملاقاتى با ارنست همینگوى برایش پیش مىآید. و دوره نهایى تحصیلات در آمریکا رها مىکند و به ایران برمىگردد و در شرکت نفت به کار مىپردازد. اولین رمان خود را شراب خام در سال ۱۳۴۶ مىنویسد و سال بعد توسط انتشارات فرانکلین منتشر شد. از دیگر آثار اسماعیل فصیح :
اسماعیل فصیح و محمدرضا قانون پرور در جلسه گفتگو در دوران مجله کلک ( مرداد ۱۳۷۳)
دل کور (۱۳۵۱) – داستان جاوید (۱۳۵۹) – ثریا در اغما (۱۳۶۳) – درد سیاوش (۱۳۶۴) – زمستان ۶۲ (۱۳۶۶) – شهباز و جغدان (۱۳۶۹) – فرار فروهر (۱۳۷۲) – باده کهن (۱۳۷۳) – اسیر زمان (۱۳۷۳) – پناه بر حافظ (۱۳۷۵) – کشته عشق (۱۳۷۶) – طشت خون (۱۳۷۶) – بازگشت به درخونگاه (۱۳۷۷) – کمدى تراژدى پاریس (۱۳۷۷) – لاله برافروخت (۱۳۷۷) – نامهاى به دنیا (۱۳۷۹) – در انتظار (۱۳۷۹) – گردابى چنین حایل (۱۳۸۱) و مجموعه داستانهاى کوتاه فصیح: خاک آشنا (۱۳۴۹) – دیدار در هند (۱۳۵۳) – عقد و داستانهاى دیگر (۱۳۵۷) – برگزیده داستانها (۱۳۶۶) – نمادهاى دشت مشوش (۱۳۶۹)
از فصیح چندین ترجمه هم منتشر شده است که غالباً در حوزه روانشناسى است. همچنین رمان ثریا در اغما به زبان انگلیسى در ۱۹۸۵ و به زبان عربى در قاهره ۱۹۷۷ منتشر شده است.
رمانهایى که در سالهاى پایانى عمر از فصیح منتشر شد دیگر آن قدرت و اهمیت کارهاى اولیه او را نداشت اما همواره خوانندگان پیگیر خود را داشت.
——————————————————————————-
احسان یارشاطر – مجله کلک شماره ۵۵ سال ۱۳۷۳
آقای اسماعیل فصیح در سالهای پس از ۱۳۶۰ دو رمان منتشر کرده است: ثریا در اغما در ۱۳۶۲ و زمستان ۶۲ در ۱۳۶۶). کتاب اول تا سال ۱۳۶۴ به چاپ سوم رسیده بود. انتشار این دو کتاب فصیح را که سابقا مقامش در نویسندگی درست روشن بنظر نمیآمد در صف رماننویسهای معدود حرفهای و برجستهء ایران قرار میدهد. منظورم از حرفهای در اینجا کسی است که بتصادف و هوس نویسندگی نمیکند، بلکه خاطرش در گرو این شغل است و با تداومی به آن میپردازد و به فواصل مناسبی کتابهایش منتشر میشود و نویسندگی را کار برگزیدهء خود میشمارد.
سالها قبل شراب خام(۱۳۴۷) را از این نویسنده خوانده بودم. داستان گیرایی است. داربست اصلی آن ماجرایی جنایی است، مشتمل بر معتاد ساختن و تباه کردن و به قتل آوردن دختر پاک و آراستهای بنام مهین خدیوی از کارمندان شرکتی در طهران که رئیسی امریکایی دارد به توسط نمایندهء شرککت در خرمشهر که مردی شریر و شهوتران و درندهخوست که ظاهرا در کار قاچاق هروئین است و عدهای جیرهخوار آدمربا و مجرم در اختیار دارد.همین ماجرا با مختصر تفاوتی در مورد زهرا،خواهر خوبروی مهین،که پرستار است در طهران تکرار میشود،منتهی مهین وقتی اثر هروئین تا حدی در او تخفیف مییابد قیچی جراحی را که همراه داشته در سر صمد خزایر، تباه کنندهء او و خواهرش،فرو میکند و او را به د یار نیستی میفرستد.با وجود قتل تسکین دهندهء خزایر،داستان عاقبتی غمانگیز دارد و به خودکشی زهرا که از خزایر بار برداشته ختم میشود.
راوی داستان، جلال آریان، از کارمندان همان شرکت است و رمان در حقیقت شرح اتفاقات مشاهداتی است که در عرض چند ماه در اواخر دههء ۴۰ برای او پیش آمده است. آریان پس از اقامتی کوتاه به امریکا رفته و در آنجا فیزیک تحصیل کرده و با دختری نروژی زناشویی نموده ولی زنش موقع وضع حمل درگذشته. سپس به ایران بازگشته و در شرکتی امریکایی به کار مشغول شده. اهل خواندن و بحث کردن و سر از امور ادبی و هنری درآوردن است. زبانش زبان گفتگوی بچه های سرگذر است که با معلومات دانشگاهی و اصطلاحات فرنگی جلا گرفته. زبانی رنگین است که جابهجا نکته های تیز و گوشه های طنزآمیز در آن نشسته. مکالمه های آریان با ویدا فکرت، منشی خوشصورت و آراستهء شرکت، و همچنین با دوستش ناصر تجدد (که عشق نویسندگی او را سودازده کرده) عموما جاذب و بذلهآمیز است. کتاب روی همرفته خواننده را بخوبی به خود مشغول میکند، گو اینکه نزدیک به نیمی از کتاب به تفصیل بیماری و معالجهء بیسود یوسف، برادر نزار و نحیف و شانزده سالهء جلال آریان اختصاص یافته که از کودکی متبلا به رماتیسم قلبی است و نیز بعلت عارضهای دماغی مردمگریز و دچار بعضی اوهام است. به گمان من ملال این تفصیل از جذابیت رمان میکاهد.
از حیث ماجرا، شراب خام تا حدی یادآور برخی فیلمهای جنایی امریکایی است، با رئیس باندنی و قتلی و در کار آمدن هروئین، و کشف رمز جنایت توسط جوان ساده و نیکوکار ولی جان سختی. صحنههای عشقی و جنسی نیز برای تکمیل داستان همه بجای خود افزوده شده.
گرچه یک رشته بحثهای ادبی و فلسفی از یک طرف و زبان نکتهآمیز نویسنده از طرف دیگر کتاب را از مرثیهء رمانهای عادی جنایی تا حدی بالا میبرد، وفور وقایع حیرتآور، مثل زنده بخاک سپردن ناصر تجدد که مبتلا به صرع است در نتیجهء اشتباه دهاتیها، تجاوز به سه خواهر از یک خانواده و قتل دو تن از آنها و خودکشی سومی، و کشته شدن غول زورمندی با قیچی کوچک دختری که حتی درست بهوش نبوده است قبول وقایع را کمی دشوار میسازد و تعیین مقام نویسنده را محتاج مطالعهء آثار بعدی او میکند.
داستان جاوید (تهران،۱۳۵۹) که رمان نسبه مفصلی است (۳۲۹ ص) داستان جور و ستم دردناکی است که در کودکی و جوانی بر پسرک زردشتی ساده و صادق و لایقی بنام جاوید رفته است .داستانیست رقتانگیز و پرسوز و بریز، مشحون از صحنه های ظلم و شقاوت، که در آن فن داستاننویس تا حدی فدای همدردی نویسنده با جاوید و رقّت وی بر مصائبی که بر او وارد گردیده شده. مؤلف در مقدمه میگوید که داستان روایت زندگی واقعی پسرکی زردشتی است که در دههء اول این قرن روی داده و در اواخر حیاتش نویسنده در امریکا به او برخورده و ما وقع را از او شنیده است .این رمان بطور کلی از سلسلهء رمانهای فصیح که همه مربوط به زندگی و تجربیات جلال آریان و افراد خانوادهء اوست بیرون است. از حیث برداشت عاطفی میتوان آن را تا حدی وارث آثاری مثل طهران مخوف مشفق کاظمی و من هم گریه کردهام جهانگیر جلیلی و«ایدهآل» عشقی شمرد که در آنها وجودهای معصوم و ناتوانی ملعبهء آز و فریب و شهوت افراد زورمند و بیوجدان قرار میگیرند.
آب و هوای رمانتیسم قرن نوزدهم بصورت احساساتیتر شرقی آن بر همهء آنها سایه انداخته است. اما صحنهسازی و کاربرد زبان در فصیح متفاوت است و برتر.با این همه نمیتوان گفت که این رمان بر قدر ادبی نویسنده میافزاید و بعید نیست که چاپ دوم کتاب در ۱۳۶۳ تا حدی نتیجهء شهرت بجای دو رمان اخیر فصیح باشد.
با ثریا در اغما فصیح رشته ای را که در شراب خام آغاز کرده از سر میگیرد و زندگی و مشاهدات جلال آریان را دنبال میکند. میان تاریخ انتشار شراب خام و ثریا در اغما پانزده سال فاصله است. حال جلال آریان کارمند شرکت نفت در خوزستان است. انقلاب روی داده است و جنگ ایران و عراق پیش آمده و آبادان را عراقیها محاصره و ویران کردهاند. یوسف برادر بیمار وی و همچنین شوهر خواهرش درگذشتهاند. ثریا، دختر بیستوسه سالهء فرنگیس، خواهر جلال آریان، در پاریس با ماشین تصادف کرده و مغزش آسیب دیده و در اغما افتاده و در بیمارستان است. آریان به خواهش خواهرش مرخصی میگیرد و برای معالجه و باز گرداندن ثریا به پاریس میرود و در هتل کوچکی منزل میکند. در پاریس بتدریج با عدهای از دوستان قدیم و آشنایان تازه که بیشتر اهل قلم یا هنر و یا مدّعی آناند ولی در عمل بیشتر در اندشهء مال و شهرت و عشرتاند برخورد میکند و مکرر به جمع آنها در کافه یا نقاط دیگر میپیوندد.گفتگوها و برخوردهای این جمع و تصویری که از افکار و احساسات و مشغله های ذهنی و روزمرهء خود بدست میدهند موضوع عمدهء داستان است.
رابطهء راوی (جلال آریان) با لیلا آزاده، زن خوشصورت و شیکپوش و زندهدل و روشنفکر و عاشقپیشه و هوسباز و باصفا و سستپیوندی که در ایران اهل قلم بوده و با راوی روزی پیوند مهری داشته و هنوز هم از هم فارغ نیستند موضوعی برای کنجکاوی خواننده و علاقهء او به تعقیب داستان بوجود میآورد و در داستانی که کمی بیشکل است تا حدی محوری ایجاد میکند. لیلا آزاده که به نظر من بهتر از سایر افراد داستان وصف شده و زندهتر و حقیقیتر از دیگران جلوه میکند، در زیر ظاهر مرفه و پیاله از و عشرتپسند خومد باطنی بیسامان و سرگشته و غمزده دارد که میکوشد در نشئهء شراب و لذت آغوش و آمیختن با جمع آنها را از خاطر ببر. ظاهرا، و با بعضی تفاوتها صورت مسنتری از ویدای فکرت پانزده سال پیش شراب خام است.جاذبهء میان دو دوستدار دیرین از یک سو و تردید و نوسان در پیوستگی و گسستگی،هم داستان را چاشنی عشقی میبخشد و هم ماجرای ناتمامی بوجود میآورد که خواننده را در پی خود میکشد.
طرح داستان به امکانات بسیاری آبستن است. میتوانست قالبی برای رمانی اجتماعی یا روانشناختی و یا حتی فلسفی باشد اما اگرچه سهمی از همهء اینها دارد، اصولا رمانی توصیفی است، و با آنکه بیهودگی زندگی حلقهء پاریسی و گزافه بودن مشغلهها و بحثهای آنان تا حدی به رمان رنگ انتقادی میدهد، هدف رمان بیش از هر چیز شرح و انتقال تأثرات ذهنی نویسنده است از خاطرات و حوادث خاصی در دورهء معینی.
در پس بحثها و جدالهای غالبا کممایه و بیحاصل حلقهای که در نتیجهء انقلاب از ایران گریخته و در پاریس یا جنوب فرانسه و یا لندن و یا اشتوتگارت گوشهء امنی جسته است دورنمای جنگ آبادان و صحنه های جانخراش از کشتگان و مجرومین جنگزدگان آن قرار دارد. فصیح با بکار بردن شیوهء پسنگری و به یاد آوردن اینگونه صحنهها و وصف آنها در خلال وقایع پاریس، تضاد نیرومندی میان زندگی آنهایی که دچار پنجهء خونریز و آشوب جنگاند و جمعی که در پی امن و آسایش در اروپا لانه کردهاند آشکار میکند. ممکن است خوانندهای ایراد کند که گروه پاریسی جامع نیست و همهء آنهایی که از هول حادثه گریختهاند از این دست نیستند. اما در جواب میتوان گفت که نویسنده مورخ نیست. نویسنده آنچه را خود حس میکند میگزیند و تاب میدهد.
جلال آریانی که در این رمان میبینیم اصولا همان است که در شراب خام ترسیم شده: خوش قلب و سازگار و فروتن و سیگارکش و عرقنوش و زندوست و بیادا و محصول خانوادهای از طبقهء کاسب و کمچیز ولی باهوش و درس خوانده و کتاب دیده و کنجاو. در ثریا در اغما بادهنوشی و پویهء زنجویی او تخفیف یافته ولی بر دانش او افزوده شده و افق فکریش توسعه یافته. علاوه بر انگلیسی با زبان فرانسه نیز آشناست و اصطلاحات آن را درست بکار میبرد یا ترجمه میکند . محله های پاریس بخصوص حوالی خیابان سن ژرمن را خوب میشناسد. از غذاها و مشروبات فرانسوی آگاه است و با محیط بیمارستانها و اوضاع طبی فرانسه بخوبی آشناست. از بحثهای روز دربارهء فیلم و کتاب و مسائل اجتماعی باخبر است و اینها همه را چاشنی مکالممات و وصفهای کتاب میکند. از این گذشته از اوضاع انگلستان و قسمتهایی از لندن نیز که ایرانیان با آنها سروکار دارند اطلاع دارد، پیداست که آقای فصیح در سالهایی که از شراب خام میگذرد بیکار ننشسته است، بلکه به توسعهء افق ذهنی خود و کسب و جذب اطلاعات تازه توفیق یافته و ازاینرو مایهء غنیتری برای آثار خود فراهم ساخته است. از این گذشته آشکار است که فصیح برای نوشتن این کتاب زحمت پژوهش را بر خود هموار کرده است. نشانیها، اسامی غذاها و مشروبات، توضیح نکات طبی دربارهء اغما، شیوهء کار پرستاران و پزشکان و برخی مقتضیات اداری پاریس و نظایر اینها با دقتی که وی بدست داده بدون تفحص و یادداشت امکانپذیر نیست. همچنین پیداست که ذهن فصیح در مباحث اجتماعی ولی بخصوص مسائل ادبی و هنری شرکت فعال داشته و در نتیجه رمانهایش به سیری در این مسائل و ایراد اینگونه مباحث از زبان افراد مختلف گرایش دارد.
با این همه به گمان من مذاکرات و مباحثات افراد داستان،خاصّه آنهایی که از طبقهء نویسنده نیستند، مثل پدر لیلا و یکی دو نفر معاملهگر، چندان مجاب کنننده نیست و طبیعی جلوه نمیکند و حکایت از عدم آشنایی کافی نویسنده با احوال و طرز گفتار آن طبقات دارد. برعکس شرح آغاز سفر از تهران و همچنین خاطرات مناظر جنگی و اوضاع خوزستان اصیلتر بنظر میآید.
زمستان ۶۲ به نظر من اثر کامیابتری است و باید آن را یکی از رمانهای برجستهء پس از انقلاب بشمار آورد. در این رمان نویسنده با احوال افرادی که وصف میکند کاملا آشنا بنظر میرسد صحنهها و کوچهها و خیابانها و مؤسسات را خوب میشناسد، گفتگوها طنین طبیعی دارد، و مجموعا خواننده در آن پرده های اصیل زندگی را منعکس میبیند.
صحنهء اصلی داستان اهواز است در زمستان سال ۶۲،هنگام جنگ با عراق،و قسمتی در بحبوحهء جنگ و حملات عراقیها به شهرهای خوزستان با مناظری دلخراش و مبهوتکننده از آن.
چارچوب اصلی داستان ساده است. دکتر منصور فرجام به قصد خدمت به آب و خاکش و راه انداختن واحدای کمپیوتری و تدریس مواد لازم از امریکا رهسپار ایران میشود و به اهواز میگردد تا چنین واحدی را برای کمک به کارهای جبهه تأسیس کند.با وجود حسننیت چند تن از کسانی که او را استخدام کردهاند،ندانمکاری و کاغذبازی و آشفتگی اوضاع و سازمانها تهیهء وسائل کار را مکرر به تعویق میاندازد. در ضمن فرجام بوسیلهء دوست خود جلال آریان، کارمند شرکت نفت که تازه بازنشسته شده و باهم به اهواز سفر کردهاند، با برخی افراد و خانوادههایی که در اهواز زندگی میکنند آشنای میشود. از این جمله دکتر یارناصر است، طبییبی صبور و زندهدل و آزموده و مددکار؛ دیگر مریم شایان،زن میانسال و مطبوع و لایقی که پیش از انقلاب در شرکت نفت کار میکرده و شوهرش کورش شایان را که از رؤسای شرکت بوده در اوایل انقلاب اعدام کردهاند و خود او را پس از یکی دو بار انتقال درصددند اخراج کنند؛ دیگر خانم جهانشاهی خواهر کورش شایان و دختر جوانش لاله که اموالشان را پس از مرگ آقای جهانشاهی توقیف کردهاند؛ و نیز فرشاد کیانزاد، خواهرزادهء مریم شایان که پدر و مادرش در اروپا بسر میبرنند ولی او باقی مانده و باید به جبهه برود.
منصور فرجام سابقا نامزدی یا معشوقی در امریکا داشته که در حادثهء اتوموبیل کشته شده ظاهرا این حادثه و درگذشتن زن جلال آریان در شراب خام هنگام وضع حمل انعکاسی از تجربهء حقیقی یا خیالی واحدی است. به عارضهء قلبی مبتلاست، اما در بند آن نیست و از آن نامی نمیبرد . در طی چند دیدار فریفتهء لالهء جهانشاهی میشود، هرچند این فریفتگی را هرگز آشکار به زبان نمیآورد؛ نمیداند کهک لاله به فرشاد دل سپرده است و باهم عقدمحبت بستهاند. فرشاد را به جبهه میخوانند و لاله درصدد خودکشی برمیآید. جلال آریان به تشویق و اصرار دکتر یارناصر برای آن که مریم شایان را که در مخمصه افتاده و یکی از آقا مآب های آزمدن و شهوتران شهر که با سوء استفاده از انقلاب بر خر مراد نشسته و شوهر او را از میان برداشته و حال به تهدید و توطئه درصدد دست انداخت به اوست از تنگنا برهاند به زناشویی اسمی با وی رضا میدهد و در نتیجه بعنوان شوهر گذرنامهء خروج برای او دست و پا میکد. لاله بخلاف انتظار همه حاضر میشود که فرشاد را در جبهه رها کند و همان روزی که فرشاد به جبههء جنگ میرود و همراه مریم شایان و فرزندانش عازم طهران میشود تا از آنجا با هواپیما به اروپا پرواز کند.
از حیث واقعهنگاری، این حادثه، یعنی از جان گذشتن فرجام برای نجات فرشاد و رساندن دو دلداده به یکدیگر(که یادآور صحنه های آخر کازابلانکا ولی با عاقبتی غمانگیز است)اوج و آغاز فروکش داستان بشمار میرود،و ذوق نویسنده را برای انتخاب حوادث شگفتانگیز و حیرتزا مثل قتل مکرر و خودکشی در شراب خام،غرق کردن جاوید شازده ملکآرا و زن روسپی مآب خود لیلا را در آب انبارخانه در داستان جاوید،زخمی و خونآلود کردن مرد هرزه و شهوتزدهای لیلا آزاده را در مستی با بطری شکسته در ثریا در اغما نشان میدهد. اما ارزش داستان ارتباط چندانی با اینگونه حوادث ندارد. ارزش داستان در توانایی فصیح است برای انتقال تأثرات خود از زندگی مردم خوزستان به خواننده در دورهء معینی از جنگ.
این کتاب اولین رمان تمامقدّی است که اوضاعی را که بکلی در ایران و رمانهای سابق فارسی تازگی دارد و در نتیجهء انقلاب و جنگ بوجود آمده بدرستی ترسیم میکند. هنر نویسنده در انتخاب صحنهها، تنظیم گفتگوها و یافتن عبارات و تعبیرات و تشبیهاتی است که مناسب مقصود اوست. صورت هولناک جنگ،جاذبهء مسحور کنندهء آن،زشتیها و زیباییها و خشونتهای آن، اتلاف عمرها و اشکها و زاریها، نیشخندهای نامعتقدان، جانبازی و شهادتجویی معتقدان، ایمان سادهء نوجوانانی که در زندگی بیرنگ و بوی خود ناگاه هدفی و مقصودی بزرگتر از خود یافتهاند، بیهودگی ویرانی های جنگ و کراهت و نحوست جنگی که دیرمانده و بیات شده، ستمها و شقاوتهایی که سودجویان با استفاده از انقلاب و شعارهای اسلامی نسبت به سررشتهداران گذشته یا بازماندگان آنها روا میدارند همه بتدریج از برابر چشم خواننده میگذرد.تأسیسات انقلابی و اصطلاحات جنگی و راه و روش و گفتگوهایی که جنگ و انقلاب در جبهه بوجود آورده رنگ و بوی تازه و بیسابقهای به زمستان ۶۲ میدهد. از طرف دیگر زندگی خصوصی افراد داستان،اعتقادات و غمها و شادیها و مشکلات روزمرهء انها نسیمی انسانی و عاطفی در کتاب میدمد.
متن کتاب نیمی وصف و روایت و نیمی گفتوگوست و از این لحاظ تعادلی مطلوب دارد. مکالمهها عموما زنده و شوخ و موجز و نکتهدار است. اینکه چطور وزارت ارشاد اجازهء طبع کتابی را داده است که خیلی از صحنه های واقعی از زندگی روزانهء نقاط جنگزده را بصورتی بدست میدهد که در گزارشهای رسمی و مقالات مبالغهآمیز و پردهپوش روزنامهها نمیتوان یافت موجب اندکی شگفتی است و میتوانست نشانی از سعهء صدر ادبی باشد، اگر بعدا تجدید طبع کتاب را ممنوع نسازند.
*** آثار فصیح بطور کلی از داوری در خوب و بد رویدادها و اعمال دیگران میپرهیزد. به وصف آنچه میبیند و نقل آنچه میشنود بسنده میکند. برخی از وصفهای او توصیفات خشک و گزارش مانند همینگوی را بخاطر میآورد، ولی روحیهای که در پس وصف های دو رمان اخیر وی نهفته است آنها را بیشتر در زمرهء رمانهای«اگزیستانسیالیست» قرار میدهد. راوی داستان در مقام ستیز با زندگی و کوشش در دگرگون ساختن یا اصلاح آن نیست. رویدادها را چنانکه هست میپذیرد. نوعی بیاعتنایی به زندگی و مصالح شخصی و گسستگی یا وارستگی از کار دنیا در کلام او مشهود است که نشان بیگانگی ملایمی از جامعه و کرخی و بیقیدی پنهانی نسبت به عالم هستی است. در شراب خام این روحیه نتیجه خیامی دارد و بصورت لذتجویی سرگشته و درونگرفتهای جلوهگر میشود. در ثریا در اغما لذتجویی تخفیف یافته و نویسنده بیشتر ناظر اعمال و گفتار دیگران است با دیدگانی بردبار اما ذهنی اندکی رمیده از دنیا. در زمستان ۶۲ ترکیب رمیدگی و بردباری گویی نوعی وارستگی مزمن در جلال آریان بوجود میآورد که در آن احساسی از بیحاصلی کار دنیا و بیهودگی زندگی میتوان خواند.گسستگی عاطفی او و همدل نبودنش با زندگی برخی رمانهای کامو را بخاطر، میآورد.
سبک بیان آریان مناسب این روحیه است و از صادق هدایت و کمتر از آن از آل احمد اثر دارد: سبک بیاعتنا و لوطیوار بچه های سرگذر با نوعی یکدستی گرفتن حوادث و مطالب و آمیختن آنها به نیشخند و طنز لفظی. این شیوه هم نشانی از بتشکنی و خوار شمردن بیان ادبی و کتابی دارد و هم اعلان وارستگی عاطفی و رستن از قید پیوندهای احساساتی و بازیچه شمردن وجوه زندگی است.
*** برخی الگوها و خصوصیات در رمانهای فصیح دانسته یا ندانسته تکرار میشود. از جمله مریضداری و غمخواری جلال آریان از فردی بیمار است. در شراب خام وصف بیماری یوسف رادر کوچکش و مراقبت او در نگاهداری و معالجهء اوست که صفحات بسیاری از کتاب را پوشانده است.در ثریا در اغما بیهوشی و بیماری خواهرزادهء اوست که جانشین بیماری یوسف شده و کوشش در معالجهء اوست که باصطلاح«رسالت»او بشمار میرود.در زمستان ۶۲ این خصوصیت کاملا صریح نیست، ولی علت سفر اول آریان به اهواز از این مقوله است، یعنی یافتن و بازگرداندن ادریس، پسر مصدوم و معلول خادم پیر او که به جبهه اعزام شده بود. اما جانشین واقعی یوسف و ثریا در حقیقت منصور فرجام است که به عارضهء قلبی مبتلاست و در عالم سادگی و تنهایی خود محتاج مراقبتی است که جلال آریان میکگوشد از عهدهء آن برآید. ناچار باید نتیجه گرفت که در پس وارستگی جلال آریان و روی تافتنش از تعلقات دنیا نیاز عمیقی به غمخواری و دستگیری از دیگران و همدردی ژرفی با بیماران و افتادگان و بیکسان نهفته است. جالب است که در هرسه مورد بیماری به مرگ منتهی میشود و دلیل نگفتهای برای بیگانگی و رمیدگی آریان از زندگی بدست میدهد.
پرداختنم به حال بیماری یا مصدومی را فصیح در رمانهای خود ضمنا بعنوان موادی برای قطع رشتهء داستان اصلی و منتظر گذاشتن خواننده و تشدید عطش او برای شنیدن دنبالهء ماجرایی که مورد علاقهء اوست بکار میبرد-روشی که در رماننویسی بسیار متداول است. با اینهمه به گمان من در این باب کمی مبالغه کرده است.
*** از خصوصیات لفظی و بیانی فصیح نیز میتوان ذکری بمیان آورد (مثلا وفور«باشه»بجای بسیار خوب یا موافقم یا عیبی ندارد و یا خوب؛ «زدن»در معنی خوردن و نوشیدن و صرف کردن مثل«آبجو زدن»و«چاشت زدن» و «قهوهای زدن» و «چلوکبابی زدن» به تکرار و از طرف افراد مختلف، بخصوص در زمستان ۶۲ اگر روزی کسی رسالهی یا کتابی در نقد آثار او بنویسد طبعا به شیوهء گفتار و جملهبندی و نحو زبان او نیز توجه خواهد کرد. متأسفانه نقد جامع آثار نویسندگان معاصر (و حتی استادان قدیم نیز) کمیاب است و پرداختن به مسألهء تعهد و عدم تعهد غالبا ناقدان را از نقد ادبی و زبانی این آثار بازداشته است.
یکی از خصوصیاتی که در آثار آقای فصیح مرا متوجه خود کرد بکار بردن ضمیر جمع با فعل مفرد است، مثلا«شما برو خونهء دوستت»، زمستان ۶۲،ص ۱۵؛ «فردا شما میری شوشتر»، همان،ص ۱۲۵،« شما فعلا استراحت کن»، همان،ص ۲۰۹؛ «نه،شما کلاس داری» همان، ص ۲۸۸ و بسیاری موارد دیگر؛ (و نیز در شراب خام،ص ۴۸۰ عقد و داستانهای دیگر، ۱۳۵۷،ص ۵۶؛ داستان جاوید، ص ۶۵،۳۱۲؛ ثریا در اغما، ص ۷۱،۷۲،۸۴،۲۳۵) .این استعمال اصولا فصیح نیست و در کلام افراد فرهیخته بکار نمیرود،و در گفتار عامه بیشتر در مواردی شنیده میشود که گوینده میان رسمیت «شما»و خصوصیت «تز» مردد باشد. اما در نوشته های آقای فصیح در مواردی بکار رفته که میان دو طرف خصوصیت و صمیمیت کامل برقرار است،مثلا در خطاب آریان به دوست نزدیکش دکتر فرجام،و در خطاب به مریم شایان پس از آنکه آریان او را به عقد خود درآورده است و یا در گفتگو با لیلا آزاده.
اگر این استعمال مخصوص یک تن از افراد داستان بود میشد احتمال دارد که نویسنده آن را از خصیصه های زبانی وی قرار داده است. اما چنین نیست. نه تنها در سخن جلال آریان مکرر میشود، بلکه در عبارات دیگران،حتی افراد تحصیلکرده و آداب دانی مثل دکتر فرجام و مریم شایان نیز میآید (مثلا عقده و داستانهای دیگر،ص ۵۷؛ثریا در اغماء،ص ۱۱۷؛زمستان ۶۲،ص ۲۱۹،۲۷۶،۲۸۱، ۲۸۲،۳۶۶)ازاینرو باید چنین نتیجه گرفت که این یکی از استعمالهای مرسوم نویسنده است که ندانسته در گفتار دیگران نیز ظاهر شده.
این کمی بعید است، زیرا آثار فصیح، بخصوص دو رمان اخیرش (ثریا در اغما و زمستان ۶۲)، با دقت و پژوهش نوشته شده و از اشعار و نوحهها و شعارها و وصیتها و نشانیها و غیر اینها پیداست که وی با تحقیق کافی و طرحی دقیق قلم به دست گرفته و داستانهای او حاصل تخیّل و تحریر در اطاق دربسته نیست. طبعا چنین نویسندهای حق این است که در شیوهء بیان افراد نیز تأمل کند و آن را با شخصیت آنها سازگار سازد و سبک شخصی خود را در مورد افراد متفاوت بکار نبرد.
انتشار زمستان ۶۲ نه تنها نشان دیگری از رسوخ مؤلف آن در کار نویسندگی و داستانپردازی است، بلکه نشان این نیز هست که آثار وی پیوسته رو به پختگی و کمال داشته است. و این بهتر آشکار میشود اگر مثلا داستان کوتاه «عشق» او را در عقد و داستانهای دیگر که نخست در ۱۳۵۴ انشار یافت (و در آن باز سخن از بیماری و مرگ دخترکی است که از بعضی جهات یوسف را بیاد میآورد) با زمستان ۶۲ بسنجیم.
احسان یارشاطر – مجله کلک شماره ۵۵ سال ۱۳۷۳
منبع: http://anjomanafraz.com