#زمین_سوخته، #محمود،_احمد، نشر #معین
"احمد محمود" نویسندهی بزرگیست، نویسندهای که به خاطر دیالوگهای خوب داستانهاش و این که خیلیکم وارد درونیات ذهنی شخصیتهای داستانهاش میشه دوستش دارم. نقطهضعف داستان "زمین سوخته" اینه که هیچ گرهی خاصی نداره و داستان برشی از چند ماه اول جنگه بدون هیچ اتفاق خاصی، هر چند که خود جنگ تمام لحظهها را به اتفاقهای خاص تبدیل میکنه (مثل کشته شدن برادر راوی و مشکلات روانی برادر دیگهش و ...). همزمانی خوندن این کتاب برای من با روزهایی که تازه جنگ ۱۲ روزهی ایران و اسرائیل تمام شده باعث شد خیلی بیشتر اتفاقات کتاب برای من ملموس باشه هر چند من جنگ خیلیخیلی طولانیتری را در کودکی تجربه کردم که حداقل چون کودک بودم برای من خیلیترسناکتر بوده. راوی داستان هیچ اطلاعاتی از خودش نمیده و فقط روايت میکنه، این نکتهی جالبیه، راوی قهرمان نیست و قهرمانبازی هم در نمیاره. به قول احسان عبدیپور راویهای داستانهای "احمد محمود" دون شأن خودشون میدونن که وارد یه سری مسائل بشن. امتیاز: ۶ از ۱۰.
(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))
در تابستان ۱۳۵۹ راوی که با مادر، خواهر و چند برادر خود در اهواز زندهگی میکند همچون دیگر اهالی منطقه شاهد آغاز جنگ تحمیلی ایرانوعراق است. جنگی که در آغاز از سوی مردم جدی انگاشته نمیشود؛ اما خیلیزود تبعات و آثار جنگ دامنگیر مردم و دولت میشود.
با آغاز جنگ تحمیلی و شروع بمباران مناطق مسکونی، خانوادهی راوی نیز مانند سایر مردم در صدد مهاجرت برمیآیند اما این کار چندان ساده نیست. کارمندان اداره طبق بخشنامهی استانداری موظف به حضور در محل کار خود هستند، افزون بر آن که خروج از شهر هم به خاطر ازدحام مردم مشکلات خاص خود را دارد.
خانوادهی راوی به دشواری با قطار شهر را ترک میکنند و تنها راوی و دو برادرش یعنی «خالد» و «شاهد» به اقتضای موقعیت شغلی ماندهگار میشوند. دیری نمیگذرد که «خالد» بر اثر اصابت ترکش شهید میشود. در پی این حادثه، «شاهد» برادر خالد شرایط روحیوروانی خود را از دست میدهد و برای درمان نزد خانواده میرود. راوی که اینک تنها مانده یک روز خانه را ترک میکند و به منزل «ننهباران» میرود.
از آن پس او بیش از پیش نظارهگر واکنشهای مردم، برخی سودجوییها و فداکاریهای افراد است. در این بخش از رمان، فقر، کمبود غذا و بیکاری ناشی از تخلیهی شهر و عدمامنیت در منطقه و هرجومرج حاکم بر فضای شهر هرچه بیشتر و پررنگتر توصیف میشود. مهمتر از همهی اینها حملات هوایی و زمینی پیاپی و کشتهشدن آشنایان و دوستان راوی، او و سایر شخصیتهای داستان را بهتزده و نگران میکند.
در واقع این وقایع بخش عظیمی از استخوانبندی محتوای رمان را شکل میدهد. سرانجام راوی یک شب به خانهی خود برمیگردد تا طبق قرار، برادرش «صابر» به او تلفن بزند. بعد از صحبت با «صابر» به دلیل بیماری برادرش «شاهد» تصمیم میگیرد که فردا نزد خانوادهاش برود. صبح زود راوی که برای خوابیدن قرص والیوم خورده و در خواب عمیقیست از صدای مهیب موشک بیدار میشود و متوجه میشود که موشک به اطراف منزل «ننه باران» اصابت کرده و به سمت محلهی «ننه باران» به راه میافتد و ناباورانه خود را در برابر تلی از خاکودود و اجساد اهالی محل میبیند.
توسط دپرام
| جمعه سیزدهم تیر ۱۴۰۴ | 22:31
پیوندها
آرشیو وب
- شهریور ۱۴۰۴
- مرداد ۱۴۰۴
- تیر ۱۴۰۴
- خرداد ۱۴۰۴
- اردیبهشت ۱۴۰۴
- فروردین ۱۴۰۴
- اسفند ۱۴۰۳
- بهمن ۱۴۰۳
- دی ۱۴۰۳
- آذر ۱۴۰۳
- آبان ۱۴۰۳
- مهر ۱۴۰۳
- شهریور ۱۴۰۳
- مرداد ۱۴۰۳
- تیر ۱۴۰۳
- خرداد ۱۴۰۳
- اردیبهشت ۱۴۰۳
- فروردین ۱۴۰۳
- اسفند ۱۴۰۲
- بهمن ۱۴۰۲
- دی ۱۴۰۲
- آذر ۱۴۰۲
- آبان ۱۴۰۲
- مهر ۱۴۰۲
- شهریور ۱۴۰۲
- مرداد ۱۴۰۲
- تیر ۱۴۰۲
- خرداد ۱۴۰۲
- اردیبهشت ۱۴۰۲
- فروردین ۱۴۰۲
- اسفند ۱۴۰۱
- بهمن ۱۴۰۱
- دی ۱۴۰۱
- آذر ۱۴۰۱
- آبان ۱۴۰۱
- مهر ۱۴۰۱
- آرشيو