حفره
#حفره، #محمد_رضاییراد، #نشر_چشمه
داستان ساده شروع شد ولی هرچه پیش رفت پیچیدهتر و جذابتر شد و بیشتر به توانایی نویسنده پی بردم. مکالمههای بین شخصیتها خیلی پخته، خوب و روان است. فرم روایت داستان که دو داستان را به شکل موازی پیش میبرد و در نهایت به شکل غیرمنتظرهای این دو داستان به هم گره میخورند نیز به نظرم هنرمندانه و خوب از کار درآمده بود. داستانها و داستاننویسان ایرانی به نظر من به طور جدی در ادبیات جهان جایگاه ویژهای دارند که به آن نرسیدهاند.
و جنگ با زندهگی ما چهها که نکرد! قطعا سرنوشت همهی ما را تغییر داد و زندهگی خیلی از ما را سختتر و تلختر کرد. ما آنقدر کوچک بودیم که هنوز توان مقابلهی روانی و جسمی با جنگ را نداشتیم و ناجوانمردانه به راستی به تنهایی با جنگ روبهرو شدیم، نه خانهواده، نه دوستان، نه معلمها، نه دولت و نه هیچکس دیگری در این دنیا به ما فکر نمیکرد، هیچکس به ما کمک نکرد که با این مصیبت راحتتر کنار بیاییم. همهی هموغم همه یا جنگ بود و سرباز و سلاح، یا نان و گوشت و .... ما کجای این نامعادله بودیم!!!! ما گناهی نداشتیم جز این که میخواستیم زندهگی کنیم، فقط زندهگی. ما تقصیری نداشتیم که بدهکار همه باشیم؛ معلم و مدرسه و مردم کوچهوخیابان همه انگار ما را مقصر میدانستند و بیگناهانی که ما بودیم و بیزبانهایی که ما بودیم زبان همه را بر سرمان بلند کرده بود....
امتیاز: ۸ از ۱۰.
(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))
شخصیت اصلی و نقطهی ثقل داستان در کتاب حفره، یک پسرکِ ایرانیِ عربنژاد است. او که هنوز به سن عقلوتمیز نرسیده و از نیکوبد زندهگی چندان چیزی نمیداند، به ناگهان با واقعیتی هولناک به نام جنگ مواجه میگردد. واقعیتی بس تیرهوتار که جان او و عزیزانش را به طور جدی تهدید میکند.
پسرک برای فرار از چنگ سربازان متجاوزی که به خاک سرزمین او یورش آوردهاند، حفرهای در زیر زمین ایجاد میکند و ترسان و لرزان در دلِ آن پناه میگیرد. اما آیا پناهگاه او برای مدتی طولانی از نظرها محفوظ باقی خواهد ماند؟
در همین حین که داستانِ پسرک و حفرهی کوچکش روایت میشود، ماجرای موشوگربهبازیِ قاتلی زبده و کارآگاهی خبره نیز نقل میشود. ماجرایی که در نهایت به طرزی شگفتانگیز به داستان پسرک پیوند میخورد.
کارآگاه قصه همان سربازی است که پسرک را در حفره پیدا میکند و پسرک هم همان قاتل داستان.