"جین ایر" دختر پرورشگاهی است که پس از بزرگ شدن معلم سرخانه ی کودکی در یک خانه ی اعیانی می شود، کم کم بین او و ارباب خانه ارتباط عاشقانه ایجاد می شود و تصمیم به ازدواج می گیرند؛ "جین ایر" در روز ازدواج متوجه می شود که سالهاست همسر قبلی ارباب (که آقای راچستر به اصرار خانواده اش با او ازدواج کرده بوده) در حالی که از نظر روانی به هم ریخته و خطرناک است در اتاق زیر شیروانی خانه نگهداری می شود. جین ایر شبانه فرار می کند و خانواده ای به او پناه می دهند که بعدا مشخص می شود که عمه زاده های او هستند، ارثی که از عموی جین ایر به او می رسد مبلغ قابل توجهی است ولی جین ایر این مبلغ را با عمه زاده های خود تقسیم می کند. پسر عمه ی جین ایر که کشیش است از او درخواست ازدواج می کند ولی جین ایر موافق این ازدواج نیست؛ جین ایر با خوابی که می بیند نگران آقای راچستر می شود و به امارت برمی گرد ولی با مخروبه ای روبرو می شود که بعد از پرس و جو متوجه می شود که یک شب بعد از رفتن او همسر دیوانه ی ارباب خانه را آتش زده و آقای راچستر دچار سوختگی در صورت و نابینایی می شود. جین ایر به دنبال راچستر می رود و با او ازدواج می کند. بعد از مدتی مقدار کمی از بینایی از دست رفته ی آقای راچستر بر می گردد.