#بافته_موی_مادربزرگ، #آلینا_برونسکی، ترجمه #مهشید_میرمعزی، #نشر_ثالث

داستان عالی شروع می‌شود و در ادامه کمی افت می‌کند ولی در اواخر داستان دوباره خوب می‌شود. بعضی قسمت‌های کتاب حسم این بود که قسمت‌هایی از داستان نیست. نمی‌دانم این روش نویسنده بود یا واقعا اون قسمت‌ها حذف شده بود. مادربزرگ کتاب که اوایل کمی عجیب به نظر می‌رسید در اواخر کتاب دلم براش سوخت و خیلی درکش می‌کردم و دوستش داشتم. امتیاز: ۷ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

خانواده‌ای سه‌نفره شامل مادربزرگ، پدربزرگ و نوه‌شان، ماکسی، به امید زنده‌گی به‌تر از روسیه به آلمان مهاجرت می‌کنند. راوی کتاب ماکسی است. مادربزرگ با وسواس و اصولی خاص و عجیب از نوه‌اش (که البته مادربزرگ او را بیمار و کودن می‌خواند)، مراقبت می‌کند. مادربزرگ از نوه‌اش دل خوشی ندارد و مدام او را از این دکتر به آن دکتر می‌برد. در همسایه‌گی این خانواده، زنی به نام نینا و دخترش ورا زنده‌گی می‌کنند. ورا کمی از ماکسی بزرگ‌تر است. نینا به ماکسی پیانو می‌آموزد و پدربزرگ ماکسی با نینا وارد رابطه می‌شود؛ رابطه‌ای که کیفیت زنده‌گی‌شان را و البته اخلاق مادربزرگ را تغییر می‌دهد. نینا از پدربزرگ پسردار می‌شود. مادربزرگ با قضیه به نوعی کنار می‌آید و در آخر داستان پدربزرگ می‌میرد و ماکسی که پدرش را یافته (با اصرار مادربزرگ و البته شاید هم میل خودش) می‌رود تا با خانواده‌ی پدرش زنده‌گی کند.