جنگ در سرزمین مصر

#جنگ_در_سرزمین_مصر، #یوسف_القعید، مترجم: #ادریس_امینی، نشر #نشر_نی

هر بخشی از داستان توسط یک راوی بیان می‌شه و البته داستان گیرا و جذابه و روايت پرکششی هم داره. داستان کتاب داستان ظلمیه که همیشه به افراد فقیر می‌شه. امتیاز: ۷ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

کدخدا طبق حکمی که از دادگاه گرفته می‌تواند زمین‌هایش را از رعیت‌ها پس بگیرد، از طرفی فرزند آخرش از زن سومش باید به سربازی برود، با دلال مشورت می‌کند و او پیش‌نهاد می‌کند که پسری از روستا که روز تولدش با پسرش یک‌سان باشد را با تقلب و تغییراتی در مدارک به جای پسرش به سربازی بفرستند، کدخدا این موضوع را با نگه‌بان مطرح می‌کند و او پس از مدتی درگیری فکری چاره‌ای نمی‌بیند جز این که پسر باهوشش که رویای درس خواندن دارد را به جای پسر کدخدا به سربازی بفرستد و کدخدا هم زمین را از او پس نگیرد. پسر نگه‌بان در سربازی شهید می‌شود و وقتی تابوت به روستا می‌آید مردم متوجه تقلب کدخدا می‌شوند و کم مانده که شورش کنند، بازجو هم در تحقیقاتش کاملا به تقلب کدخدا پی می‌برد ولی از بالا دستور می‌رسد که پرونده باید بسته شود و کدخدا حتی نمی‌پذیرد عواید مادی شهادت فرزند نگه‌بان را به خودش بدهد و قول می‌دهد که با عنوان صدقه مبالغی به نگه‌بان بدهد. حتی نگه‌بان هم به این تصمیم گردن می‌نهد و همه چیز به نفع کدخدا تمام می‌شود.

جنگ در سرزمین مصر

اگر عدالتی وجود داشت، خدا توانایی یا قدرتی به فقیران می‌داد تا از خود دفاع کنند. حق با آن‌هاست، ولی حق در برابر قدرت چه ارزش و اهمیتی دارد؟ حق به‌تنهایی دیوارش کوتاه است؛ مثل تفنگی است که تیرهایش به عقب شلیک می‌شود و سینه خود تیرانداز را نشانه می‌رود. یک شمشیر چوبی و شکسته است. در کل، اگر پولدارها بندگان برگزیده خدا هستند و خدا فقط خدای آن‌هاست، فقرا باید دنبال خدای خودشان بگردند. کسی چه می‌داند. شاید پیدایش کردند. شاید آن خدا از زمانی که این فاصله زیاد میان فقیر و ثروتمند ایجاد شده و هر روز هم دارد بیشتر می‌شود چشم‌به‌راه آن‌هاست.
با خودم گفتم داریم از میدان جنگ برمی‌گردیم، ولی دوران خونینی در داخل کشورمان شروع شده. آیا حالا که از جبهه برگشته‌ایم جنگ دیگری در انتظارمان است؟ فکر می‌کنم ما اشتباه می‌کردیم، چون در جنگی که دیروز متوقف شد دشمن از پشت سر و رودررو به مصاف ما آمده بود. به‌ازای هر گلوله‌ای که به سمت سینا که دست دشمن خارجی بود شلیک می‌کردیم، باید گلوله‌ای هم به پشت سرمان شلیک می‌کردیم - به داخل مصر که در تسخیر دشمن و اشغالگر دیگری بود، به تصرف فقر، عقب‌ماندگی و ظلم و سرکوب در آمده بود، ولی ما نمی‌دانستیم. تمام تلاشمان را بر دشمن علنی متمرکز کردیم. از دشمنانی که مثل سرطان بدخیم بودند ولی به چشم نمی‌دیدیمشان غفلت کردیم. حق هم داشتیم. فکر می‌کردیم بقیه به‌جای ما این کار را به عهده می‌گیرند. ولی آن‌ها آب پاکی را روی دستمان ریختند. برای همین، حالا این وظیفه حتمی ماست. نباید دست‌دست کرد. اگر این دست و آن دست بکنیم، این سرطان در تاروپود بدنه کشور رخنه می‌کند و کار از کار می‌گذرد. کسی چه می‌داند، شاید وضعیت آن‌قدر وخیم و وحشتناک شود که تنها راه درمان ازبین‌بردن کل بدن باشد که یکی بدتر از دیگری است.
درسی که این‌روزها آموختم این است که کشور ما شبیه گربه ای شده که بی‌رحمانه بچه‌هایش را می‌خورد. بچه‌ها هم ماهی‌وار سر از تخم در می‌آورند و بزرگ‌ترها کوچک‌ترها را می‌خورند. حالا به کشورمان که خوب نگاه می‌کنیم، می‌بینیم عالم غریبی است، عالمی خطرناک و امن، سخت و آسان، عاشق و کینه‌توز، سیر و گرسنه، ولی هرچه هست کشور ماست. موضوع هم همین‌جاست. این کشور واقعاً مال ماست. ولی چطور و چه‌وقت؟ دقیقاً متعلق به کدام یک از ماست؟ با من موافقید که جمله "این کشور مال ماست" معناهای زیادی در دل خود دارد؟

#جنگ_در_سرزمین_مصر، #یوسف_القعید، مترجم: #ادریس_امینی، نشر #نشر_نی، صص ۱۱۵ و ۱۱۶

جنگ در سرزمین مصر

برایم ثابت شد در دنیای ما عدالت وجود ندارد. ما هم اگر بنا داریم به انسانیت خودمان احترام بگذاریم، باید از خداوند عدالت بخواهیم. اگر تقاضایمان را برآورده نکرد، باید دنبال خدای دیگری باشیم. عدالت هم یک معنا بیشتر ندارد: حق به حق‌دار برسد.

#جنگ_در_سرزمین_مصر، #یوسف_القعید، مترجم: #ادریس_امینی، نشر #نشر_نی، ص ۱۰۷