خوشیها و روزها
همچون چشماندازهایی که تنها از نوک کوهها به چشم میآیند، ارزش واقعی دلدار هم از بلندیهای بخشایش دیده میشود، دلداری که پس از آن که خودِ زندگی ما بود برایمان از مرده هم مردهتر شد. فقط میدانستیم که عشقمان را بیپاسخ میگذارد، حال میفهمیم که با ما دوستیِ واقعی داشته است. این خاطره نیست که او را زیبا میکند، بلکه عشق بود که به او لطمه میزد. کسی که همه چیز را میخواهد و اگر به همه چیز برسد برایش بس نیست، دریافتِ اندک چیز به نظرش رنجی بیمعنی است. اکنون تازه میفهمیم که آنچه او به ما میداد هدیهای سخاوتمندانه از دست کسی بود که نومیدی ما، تمسخرمان، جور دائمیمان دلسردش نکرد. همواره با ما مهربان بود. بسیار گفتهها که امروز از او نقل میشود به نظرمان بجا و مداراآمیز و پر از جاذبه میآید، بسیار گفتههای هماویی که به نظرمان ناتوان از درک ما بود چون دوستمان نداشت. حال آن که خودمان، با چه سختی و چه خودخواهی نابحقی از او حرف میزدیم؟ مگر نه این که به او بسیار مدیونیم؟ گرچه این مدّ عظیم عشق برای همیشه پس نشسته است، هنگامی که در درون خود به گردش میرویم میتوانیم صدفهایی شگرف و زیبا جمع کنیم، سپس گوشمان را به آنها بچسبانیم و با لذتی غمآلود و دیگر بدون هیچ دردی آواهای گسترده گذشتهها را بشنویم. آنگاه با مهربانی به کسی میاندیشیم که از بخت بدمان بیشتر از آن که دوستمان داشت دوستش میداشتیم. و دیگر برایمان "مردهتر از مرده" نیست. فقط مردهای است که با مهربانی به یادش میآوریم. عدالت ایجاب میکند که برداشتی را که از او داشتیم اصلاح کنیم. و به قدرت متعالِ عدالت روح دلدار در دلمان دوباره جان میگیرد تا در برابر محکمه آخرتی ظاهر شود که دور از او، با آرامش، با چشمان پر از اشک برپا میکنیم.
#خوشیها_و_روزها، #کنارههای_فراموشی، #مارسل_پروست، ترجمه #مهدی_سحابی، نشر #نشر_مرکز، ص ۱۸۸