به نام خدا

موضوع فیلمنامه به صدور حکم تخلیه برای مدارس مربوط می‌شود. جالبی موضوع (که انتهای فیلم‌نامه هم به آن اشاره می‌کند) این است که در سال‌های 64 و 65 موضوع حکم تخلیه‌ی مدارس تبدیل به معضلی برای آموزش و پرورش شده بوده و تا جایی که من می‌دانم هنوز هم این مشکل وجود دارد و کاملا حل نشده است. همان‌طور که وقتی شما داستان مدیر مدرسه‌ی جلال آل احمد را می‌خوانید می‌بینید که خیلی از آن مشکلات هنوز هم در سیستم آموزش و پرورش ما وجود دارند.

در کل فیلم‌نامه که ظاهرا از روی آن فیلم هم ساخته شده با توجه به فضای آن روزها متوسط است.

(خطر لو رفتن داستان)

معلم‌ها در مدرسه مشغول کارشان هستند که مالک مدرسه با حکم تخلیه وارد مدرسه می‌شود. ناظم مدرسه با کله شقی در مقابل این حکم می‌ایستد ولی راه به جایی نمی‌برد. شرکت واحد یک اتوبوس دو طبقه و یک اتوبوس یک طبقه در اختیار مدرسه قرار می‌دهد که تبدیل به مدرسه شود. خودروی مدیر هم حکم دفتر مدرسه را پیدا می‌کند. اتفاقاتی که در این مدرسه‌ی اتوبوسی می‌افتد طنز ماجرا را شکل می‌دهد. مدیر دنبال حل ماجرا از طریق مجراهای قانونیست. در آخر مجلس تصویب می‌کند که حکم تخلیه‌ی مدارس پنج سال به تاخیر بیفتد. پنج سال می‌گذرد و مجددا مالک با حکم تخلیه به سراغ مدرسه می‌رود.

منبع: https://esam.ir

فیلم نامه ای عاشقانه و گیرا، اگر اهل فیلم نامه خواندن باشید عالیه.

(خطر لو رفتن داستان)

پسری که پدرش در جنگ کشته شده، عاشق سینما رفتن است و با آپارات چی سینما دوست می شود و کار با آپارات را یاد می گیرد. آپارات چی در اثر آتش سوزی کور می شود و پسر به جای او مشغول کار می شود. دختر پول داری تازه به شهر آمده و پسر عاشقش می شود ولی خانواده ی دختر کاملا مخالف این رابطه هستند. خانواده ی دختر تصمیم به رفتن به شهری دیگر می گیرند، پسر و دختر قرار می گذارند که همدیگر را برای آخرین بار ببینند ولی دختر سر قرار نمی آید. پسر نمی تواند دختر را پیدا کند و به توصیه ی آپارت چی نابینا به شهر دیگری می رود و در آن جا کارگردان موفق و مشهوری می شود. (نقطه ی شروع داستان در فیلم البته اینجاست) آپارات چی می میرد و مرد بعد از سال ها به شهر کوچک زادگاهش بر می گردد. در آن جا دختری شبیه به دختری که عاشقش بوده می بیند و متوجه می شود که آن دختر، دختر معشوق قدیمیش است، معشوق قدیمیش با یکی از هم کلاسی هایش ازدواج کرده. قراری با معشوقش می گذارد و متوجه می شود که او سر قرار آمده بوده و آپارات چی به او گفته که برود و به پسر هم به دروغ گفته که دختر نیامده. آپارات چی به درستی اعتقاد داشته که عشق باعث می شود که پسر پیش رفت نکند، برای همین او را از عشقش جدا می کند.