موز وحشی
این سومین کتاب از ژوزه مارو د واسکونسلوس بود که خواندم. کتابهای ژوزه مارو د واسکونسلوس به ترتیب علاقهی من به این ترتیب هستند: درخت زیبای من، خورشید را بیدار کنیم، موز وحشی. هر سه کتاب روان و خوشخوان بودند ولی موز وحشی واقعا چیز خاصی برای بیان نداشت. نکتهی خاص و حسرتبرانگیزی در همهی کتابهای ژوزه مارو د واسکونسلوس وجود دارد و آن هم دوستیهای خیلی عمیق و خالص است. چیزی که این روزها تقریبا نایاب شده است.
(خطر لو رفتن داستان)
ژوئل و گرگو دو دوست صمیمی هستند، ژوئل و گرگو مراق هم هستند، گرگو خیلی قوی و تنومند است و چندباری از خود بیخود شده و چند نفر را کشته؛ ژوئل مراقب گرگوست و هنگامی که او بازداشت میشود به دادش میرسد. ژوئل تصمیم میگیرد به جای دیگری سفر کند جایی که معدنهای کوارتز وجود دارد، او گرگو را جا میگذارد. در راه با پنج نفر هم سفر میشود ولی وقتی که در مسیر کمی غافل میشود همسفرهایش او را جا میگذارند و میروند. او در جنگل گم میشود و 11 روز بدون غذا و بدون هیچ وسیلهی دفاعیی در جنگل سر میکند و به طور معجزهآسایی نجات پیدا میکند. وقتی به مقصد میرسد پیش پلیس میرود و کاری که آن پنج نفر با او کردهاند را به پلیس اطلاع میدهد، پلیس هم آنها را به شلاق محکوم میکند. مدتی میگذرد و آنها که آزاد شدهاند ژوئل را تهدید میکنند که او را خواهند کشت. ژوئل زمان را با ترس طی میکند تا این که خیلی اتفاقی گرگو که دنبال ژوئل میگردد او را پیدا میکند. ژوئل داستان اتفاقات را برای گرگو تعریف میکند و به هم قول میدهند که هیچوقت

