آقای بوگندو

#آقای_بوگندو، #دیوید_ویلیامز(والیامز)، مترجم: #رضی_هیرمندی، #انتشارات_گل_آقا

کتاب "آقای بوگندو" هم برای گروه سنی کودک و نوجوان که مخاطب اصلی کتاب هستند و هم برای بزرگ‌سالان به نظرم کتاب خوبی است. رفتار آقای بوگندو در برنامه‌ی تله‌ویزیونی خیلی جذاب و خوب بود. نوع نوشتار نویسنده‌ی کتاب شبیه کارهای رولد دال است. امتیاز: ۸ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

کلویی دختر نوجوان خیال‌پردازی است. او دوست دارد از زنده‌گی پیرمرد خانه به دوشی که در پارک زنده‌گی می‌کند سر در بیاورد. این کنج‌کاوی داستان آقای بوگندو را پیش می‌برد؛ داستان شکل گرفتن دوستی بین مردی که بارزترین ویژه‌گی‌اش بوی گند است و دختری که یک مادر سخت‌گیر و خاص دارد. مادر کلویی نام‌زد نماینده‌گی مجلس شده. کلویی آقای بوگندو را پنهانی به انباری خانه می‌برد. روزی که مادر کلویی مصاحبه دارد آقای بوگندو خودش را نشان می‌دهد و بودن آقای بوگندو در خانه توجه مصاحبه‌کننده را جلب می‌کند و باعث مشهور شدن مادر کلویی می‌شود ولی وقتی در برنامه‌ی تله‌ویزیونی آقای بوگندو اعلام می‌کند که مادر کلویی او را به خانه‌شان نبرده و کلویی این‌کار را کرده توجه همه به آقای بوگندو جلب می‌شود و نخست‌وزیر از آقای بوگندو می‌خواهد که به جای مادر کلویی نام‌زد مجلس شود ولی کلویی و آقای بوگندو چون می‌دانند که نخست‌وزیر قصد خوبی ندارد و فقط می‌خواهد از آقای بوگندو سوء استفاده کند جواب رد محکمی به او می‌دهند. آقای بوگندو برای کلویی داستان زنده‌گی‌اش را تعریف می‌کند و تصمیم می‌گیرد به خانه به‌دوشی‌اش ادامه بدهد. کلویی می‌خواهد با او برود ولی وقتی بعد از صحبت‌های آقای بوگندو با مادرش تغییر رفتار و خواهش مادرش برای ماندن را می‌بیند تصمیمش عوض می‌شود. آقای بوگندو خانواده‌ی کلویی را دورهم جمع کرد و ارتباط آن‌ها را محکم کرد.

آقای بوگندو

کلویی گفت: «فکر اینکه شما بیرون بخوابید اذیتم می‌کنه، مخصوصاً تو همچو شب سرد و گرفته‌ای.» آقای بوگندو لبخند زد. -می‌دونی، من از بیرون‌بودن خوشم می‌آد. شب عروسیمون، ویولت عزیزم نورانی‌ترین ستاره‌ی آسمون رو به‌ام نشون داد. می‌بینیش؟ اونی که اون‌جاست؟ به ستاره‌ای اشاره کرد که مثل چشم‌های خودش برق می‌زد. کلویی گفت: «دارم می‌بینم.» -آره، اون شب روی بالکن اتاق خوابمون ایستاده بودیم. ویولت گفت تا هر وقت اون ستاره بدرخشه دوستت دارم. برای همین دوست دارم هر شب قبل از خواب، به آن ستاره چشم بدوزم و به او فکر کنم و به عشقی که بین ما بود. به یاد آن عشق، ستاره را تماشا می‌کنم و به جای ستاره او را می‌بینم. کلویی همین طور که می‌لرزید و جلو اشک‌هایش را می‌گرفت گفت: «زیباست.» -زنم جای دوری نرفته. او هر شب در خواب به دیدنم می‌آید. حالا دیگه برو بخواب. نگران من نباش، کلویی خانم. من برای خود ستاره‌ای دارم. کلویی گفت: «آخه دلم برات تنگ می‌شه.» #آقای_بوگندو، #دیوید_ویلیامز(والیامز)، مترجم: #رضی_هیرمندی، #انتشارات_گل_آقا، صص ۱۹۰ و ۱۹۱