یک نمونۀ جالب اختلافنظرها در مورد هوش هیجانی۱ است. در یک سمت، دَنیِل گُلمن۲ قرار دارد که مروج این مفهوم است. او میگوید نقش هوش هیجانی در عملکرد بالاتر از توانایی شناختی (ضریب هوشی)۳ است و "نزدیک به ۹۰ درصد" موفقیتها در مشاغل رهبری به هوش هیجانی مربوط میشود. در سمت دیگر، جردن پیترسون۴ است که مینویسد: "EQ وجود ندارد" و هوش هیجانی را با الفاظی همچون "مفهومی فریبکارانه، مد زودگذر، یک حرکت دستهجمعی آسان، یک طرح بازاریابی تجاری" محکوم میکند.
هر دوی این افراد دکترای روانشناسی دارند، اما به نظر میرسد هیچکدام علاقه خاصی به نوشتن یک مطلب دقیق ندارند. اگر پیترسون به خود زحمت میداد و فراتحلیلهای جامع مطالعات صورت گرفته روی قریب به ۲۰۰ شغل گوناگون را میخواند حتماً متوجه میشد که بر خلاف ادعای او هوش هیجانی واقعیت دارد و مهم است. حتی در صورت ثابت نگه داشتن ضریب هوشی و شخصیت، آزمونهای هوش هیجانی کماکان میتوانند عملکرد افراد را پیشبینی کنند. گُلمن هم در صورت نادیده نگرفتن این دادهها متوجه میشد که برای پیشبینی عملکرد افراد در مشاغل، تأثیر ضریب هوشی بیش از دو برابر بالاتر از هوش هیجانی است (که فقط ۳ تا ۸ درصد عملکرد به آن مربوط میشود).
فکر میکنم هر دوی آنها نکته اصلی را از قلم انداختهاند. به جای بحث در مورد وجود داشتن یا نداشتن هوش هیجانی، باید مواردی را بررسی کنیم که توضیح میدهند هوش هیجانی چه زمانی مهمتر و چه زمانی کماهمیتتر است. ظاهراً هوش هیجانی برای مشاغلی سودمند خواهد بود که کنار آمدن با عواطف نیز بخشی از آنهاست، اما وقتی عواطف نقش محوری در شغل نداشته باشند، کاربرد چندانی ندارد؛ شاید حتی مضر هم باشد. اگر شما در آژانس املاک کار میکنید، نماینده خدمات پس از فروش یا مشاور هستید، مهارت درک و فهم و مدیریت احساسات به شما کمک میکند تا پشتیبان مشتریان باشید و مشکلاتشان را برطرف کنید. اما اگر مکانیک یا حسابدارید، نبوغ عاطفی کاربرد چندانی ندارد و حتی میتواند موجب حواسپرتی شما شود. اگر شما در حال تعمیر ماشین من یا پرداخت مالیاتم باشید، ترجیح میدهم که خیلی به احساسات من توجه نکنید.
1. Emotional Intelligence
2. Daniel Goleman
3. Cognitive Ability (lq)
4. Jordan Peterson
#دوباره_فکر_کن، #آدام_گرانت، مترجم: #تیم_ترجمه_نشر_نوین، #نشر_نوین_توسعه، صص ۱۹۷ و ۱۹۸