الاغی که سیب می‌فروخت

#الاغی_که_سیب_می‌فروخت، #ماهرخ_غلامحسین‌پور، نشر #قدیانی #کتابهای_بنفشه

کتاب شامل ۱۱ داستان است که در حالی که مستقل هستند شخصیت‌های مشترک و پیوسته‌گی محتوایی دارند. داستان‌ها خوب نوشته شده‌اند ولی گاهی یک‌باره نویسنده دل‌تنگ کودکی می‌شود و چند خطی در حسرت کودکی و دوران قدیم می‌نویسد، با توجه به این که مخاطب کتاب نوجوانان ام‌روز هستند این مطالب برای نوجوانان نسل فعلی حسرت‌برانگیز نیستند، هر چند برای نسل ما این بخش‌های کتاب کاملا قابل درک است ولی چون مخاطب کتاب نوجوانان هستند به نظرم این بخش‌ها ضعف کتاب هستند.
دو داستان "روزی که مادربزرگ ترک تحصیل کرد" و "لیندا" خوب بودند. امتیاز: ۶ از ۱۰.

الاغی که سیب می‌فروخت

چیزی نگذشت که فهمیدم جنگ چیز سیاهی است. هنوز هم لحظه‌های ترس و هراس و وحشتی را که توی زیرزمین خانه، در تاریکی غالب بر شهر می‌نشستیم و مسخ شده و حیران، در انتظار صدای انفجار سهمگین موشک‌های کینه‌توزانه دشمن دست‌های همدیگر را می‌فشردیم و دعا می‌کردیم، از لوح خاطرم پاک نشده است.
حالا که بزرگ شده‌ام، از خودم می‌پرسم، بهای قلب هراس خورده یک انسان، یک کودک از بهشت آمده چقدر بود. چشم‌های ما به سکوت و سیاهی خو کرده بود. صدای آبشار خنده ما در کوچه پس کوچه‌های بهبهان نمی‌آمد و در انهدام نخل‌های سوخته جنوب گم شده بود.
هنوز هم بعد از این همه سال دنبال آن صدای بی‌ریا می‌گردم و از خودم می‌پرسم، چرا ما آدم‌ها صفای ترنم باران و نغمه پرندگان عاشق را فراموش می‌کنیم، همدیگر را فریب می‌دهیم و پشت حصاری بی‌رؤیا و بی‌لبخند، با صورت‌هایی سنگی، شهرهای همدیگر را بمباران می‌کنیم.

#الاغی_که_سیب_می‌فروخت، #ماهرخ_غلامحسین‌پور، نشر #قدیانی #کتابهای_بنفشه، صص ۷۵ و ۷۶