زمانی دو انسان وجود داشت.
در دو سالگی یکدیگر را با دست می‌زدند.
در دوازده سالگی یکدیگر را با چوبدستی می‌زدند و به هم سنگ می‌انداختند.
در بیست و دو سالگی با تفنگ به هم شلیک می‌کردند.
در چهل و دو سالگی همدیگر را بمباران می‌کردند.
در شصت و دو سالگی سلاحهای میکربی به کار می‌بردند.
در هشتاد و دو سالگی مردند. آنها را کنار هم به خاک سپردند.
صد سال بعد کرمی که از هر دو گور تغذیه می‌کرد، پی نبرد که اینجا دو انسان متفاوت به خاک سپرده شده‌اند. خاک همان خاک بود. درست همان خاک بود.

#اندوه_عیسی، #ولفگانگ_بُرشرت، ترجمه #سیامک_گلشیری، #مؤسسه_انتشارات_نگاه، ص ۶۷