برادران کارامازوف (جلد اول)

#برادران_کارامازوف_(جلد_اول)، #فئودور_داستایفسکی، ترجمه #صالح_حسینی، #انتشارات_ناهید

داستان کتاب خیلی کند پیش می‌رود، بعضی جاها مثل خطابه‌های پدر زوسیما خوب بود ولی در همه‌ی کتاب کندی پیش‌رفت داستان برای من اذیت‌کننده بود. داستایفسکی قلمی خلاق و جذاب داره ولی مورد پسند من نیست. معمولا از برادران کارامازوف به عنوان یکی از مهم‌ترین آثار تاریخ ادبیات جهان نام می‌برند. داستایفسکی در جاهایی از کتاب گریزی به الهیات و اخلاقیات می‌زند که این بخش‌ها خوب و گیرا هستند ولی به روند روایت و روانی و گیرایی داستان لطمه می‌زنند. یکی از مباحث کتاب بحث وجود و یا عدم وجود خداست و این که اگر خدا وجود نداشته باشد آیا انسان مجاز به انجام هر کاری است یا خیر. این کتاب توسط افراد مختلف تمجید شده است. امتياز: ۳ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

کتاب برادران کارامازوف ماجرای پدر متمول، بدسرشت و بی‌بندوباری است که دو بار ازدواج کرده است و از ازدواج اولش، یک پسر به نام دیمیتری و از ازدواج دومش، دو پسر به نام‌های ایوان و آلکسی دارد. پسر دیگری که اسمردیاکوف نام دارد نیز گمان می‌رود که فرزند نامشروع این پدر هوس‌ران باشد. هر چهار پسر از پدرشان نفرت دارند.فئودور داستایفسکی در این رمان فلسفی افرادی را به تصویر می‌کشد که هر یک خصوصیاتی ویژه دارند: دیمیتری فردی تندخو و عصبی است و بیش از دیگران با پدر درگیری دارد. ایوان پسری آرام و روشن‌فکری شکاک است. آلکسی فردی باایمان و مهربان است. و اسمردیاکوف مبتلا به بیماری صرع و مردی هوس‌ران است. این چهار نفر که هر یک شخصیت متفاوتی دارند همگی برای کشتن پدرشان انگیزه‌هایی مخصوص‌به‌خود دارند.

برادران کارامازوف ( جلد اول)

آقایان، به نعمتهای خدا در پیرامونتان بنگرید، آسمان صاف، هوای ناب، علف لطیف، پرندگان؛ طبیعت زیبا و بی‌گناه است و ما، تنها ما، بی‌خدا و احمقیم و نمی‌فهمیم که زندگی بهشت است، چون تنها باید این را بفهمیم، و آن‌وقت است که زندگی در تمامی زیبایی خود بهشت خواهد شد، یکدیگر را در آغوش گرفته و خواهیم گریست.

#برادران_کارامازوف_(جلد_اول)، #فئودور_داستایفسکی، ترجمه #صالح_حسینی، #انتشارات_ناهید، ص ۴۱۹

برادران کارامازوف (جلد اول)

"اگر خدا وجود نمی‌داشت، اختراعش می‌کردند." از یکی از رسالات ولتر.

#برادران_کارامازوف_(جلد_اول)، #فئودور_داستایفسکی، ترجمه #صالح_حسینی، #انتشارات_ناهید، ص ۳۲۹

برادران کارامازوف (جلد اول)

مدت‌هاست که از آن باخبرم. برای اطلاع به مسکو تلگراف زدم، و خیلی وقت پیش شنیدم که پول نرسیده است. پول را نفرستاده بود، اما چیزی نگفتم. هفته پیش باخبر شدم که هنوز به پول نیاز دارد. تنها هدف من در تمام این قضیه این بود که او بداند پیش چه کسی بازگردد و دوست واقعی‌اش کیست. نه، او متوجه نخواهد شد که واقعی‌ترین دوستش منم. نخواهدم شناخت، و تنها به چشم یک زن به من نگاه خواهد کرد. تمامی هفته را در عذاب بوده‌ام و سعی کرده‌ام بیندیشم که چگونه او را به هنگام روبرو شدن با من از خجلت‌زدگی به خاطر خرج آن سه هزار روبل بازدارم. از خودش خجالت می‌کشد، بکشد، از خبردار شدن اشخاص دیگر خجالت می‌کشد، بکشد، اما نه از خبردار شدن من. می‌تواند همه چیز را بی‌هیچ خجالت به خدا بگوید. چرا او متوجه نیست که من حاضرم به خاطر او متحمل خیلی چیزها بشوم؟ چرا، چرا مرا نمی‌شناسد؟ چطور جرئت می‌کند پس از این همه پیشامد بی‌خبرم بگذارد؟ من می‌خواهم برای همیشه نجاتش بدهم. بگذار فراموش کند که نامزدش هستم. او را باش که می‌ترسد به لحاظ من بی‌آبرو شده باشد. چرا از فاش‌گویی به تو، آلکسی فيودوروویچ، نمی‌ترسید؟ چطور است که چنین استحقاقی را من ندارم؟آخرین کلمات را با اشک به زبان آورد. اشک از چشمانش بیرون می‌زد.

#برادران_کارامازوف_(جلد_اول)، #فئودور_داستایفسکی، ترجمه #صالح_حسینی، #انتشارات_ناهید، ص ۲۱۰