در اوایل کارم در جایگاه استادی، به آزمون کتبی دانشجویان به شکل مرسوم نمره میدادم. هر بار پاسخ نامهای بر میداشتم و تمام پاسخهای دانشجو را پشت سر هم میخواندم و به ترتیب نمره میدادم. سپس نمره کل را محاسبه میکردم و به سراغ دانشجوی بعدی میرفتم. سرانجام روزی متوجه شدم که ارزیابیهای من از تمام پاسخهای هر پاسخنامه چقدر یکدستاند. کمکم مشکوک شدم که مبادا روش نمرهدهیام متأثر از اثر هاله باشد، و مبادا اولین پاسخی که به آن نمره میدهم اثر نامتناسبی بر نمره کل بگذارد. چرایی آن ساز و کار سادهای داشت: اگر من به اولین پاسخ نمره بالایی داده بودم، وقتی در پاسخهای بعدی با عبارتی مبهم یا دوپهلو رو به رو میشدم به آن دانشجو آسان میگرفتم. این با عقل جور در میآمد. حتماً دانشجویی که از اولین پاسخ نمرهٔ بالایی کسب کرده، در دومی اشتباه مضحکی نمیکند! اما در روشی که من به کار میبردم یک جای کار به شدت میلنگید. اگر دانشجویی پاسخ دو پرسش را، یک پاسخ را خوب و دیگری را بد، داده بود، بسته به اینکه من کدام پاسخ را اول بخوانم، به نمرههای کل بسیار متفاوتی میرسیدم. من به دانشجویانم گفته بودم که هر دو پرسش وزن یکسانی دارند، اما در عمل اینگونه نبود. زیرا پاسخ اولی بسیار بیشتر از دومی بر نمرۀ نهایی تأثیر میگذاشت. این درست نبود.
روشی نو برگزیدم. به جای خواندن پشت سر هم هر پاسخنامه، ابتدا پاسخ همه دانشجویان را به پرسش اول نمره میدادم، سپس به سراغ بعدی میرفتم. برای اینکه مطمئن شوم هنگام خواندن پاسخ دوم دچار سوگیری (حتی ناخودآگاه) نخواهم شد، همۀ نمرات را در پشت پاسخنامه مینوشتم. پس از این تغییر روش، به سرعت متوجه نکته نگرانکنندهای شدم: اکنون اطمینان من به نمره دادنم بسیار کمتر از قبل شده بود. دلیلش این بود که مدام نگران میشدم، و این نگرانی برایم تازگی داشت. وقتی با پاسخ دانشجو به پرسش دوم ناامید میشدم و برای ثبت نمره پایین به پشت پاسخنامه میرفتم، گاهی میدیدم که به پاسخ اول همان دانشجو نمره بالایی داده بودم. همچنین متوجه شدم که گاهی برای کاستن از این ناهمخوانی وسوسه میشدم که نمرهای را که هنوز ننوشته بودم تغییر دهم، و نیز دریافتم که پیروی از قاعده ساده مقاومت در برابر آن وسوسه کاری است دشوار. غالباً نمراتی که به پاسخهای یک دانشجو داده بودم تفاوت زیادی با هم داشتند. این نبود انسجام مرا دچار دودلی و ناراحتی کرد.
اکنون کمتر از قبل از نمرههایم راضی و مطمئن بودم، اما فهمیدم که این علامت خوبی است، نشانی از برتری روش تازهام. آن هماهنگی که پیشتر از آن بهرهمند بودم دروغین بود؛ دروغی که باعث ایجاد آسانی شناختی میشد، و سامانه ۲* من نیز سرخوش از این بود که با تنبلی نمره نهایی را پذیرفته است. اگر اجازه میدادم که، شديداً تحت تأثیر پرسش اول، پرسشهای بعدی را ارزیابی کنم، مواجهه با این ناملایمت را برای خود نمیخریدم که ببینم دانشجویی بعضی از پرسشها را بسیار خوب پاسخ داده و بعضی را بد. ناهماهنگی ناخوشایندی که پس از روی آوردنم به رویه تازه آشکار شد حقیقی بود: زیرا هم نشاندهندۀ این بود که با هیچ پرسش یگانهای نمیتوان دانستههای دانشجو را اندازه گرفت و هم نشاندهنده بیاساسی روش نمره دادنم.
*. دو سامانه در ذهن:
● سامانه ۱ سریع و خودکار عمل میکند، بیهیچ کنترل خودخواسته و بیزحمت یا با اندکی زحمت.
● سامانه ۲ توجه را به فعالیتهای ذهنی پرزحمت، مانند محاسبات پیچیده، اختصاص میدهد. عملیاتهای سامانهٔ ۲ اغلب با تجربۀ ذهنی کنشگری، انتخاب، و تمرکز مرتبطاند.
#فکر_کردن،_بیدرنگ_و_بادرنگ، #دانیل_کاهنمن، ترجمه #حسین_علیجانی_رنانی و #جمشید_پرویزیان، #انتشارات_ققنوس، صص ۱۲۴ و ۱۲۵