#مزخرفات_فارسی، #رضا_شکراللهی، #ققنوس
نویسندهی کتاب ویراستار است و کتاب شامل یادداشتهای دو سه صفحهای در مورد درست نوشتن است که خیلی هم مفید و کاربردی هستند. امتیاز: ۷ از ۱۰.
مراقب رقیب باشید
در فارسی کلمههای زیادی داریم، بهخصوص از ریشه عربی، که آنها را در معنایی متفاوت با کاربرد اصلی یا قدیمشان به کار میبریم. یکی از آنها «رقیب» است، که بهخصوص در عرصه عشق و عاشقیِ جوانها پرکاربرد است و پردردسر. رقابت امروزه به معنای تلاش برای پیشیگرفتن بر یکدیگر به کار میرود، اما در اصل و اساس به معنای نگهبانی کردن بوده، یا همان «مراقبت» خودمان. یعنی ما در گذر زمان، کلمه «رقابت» را از معنای اصلی خودش دور کردهایم و به جای آن «مراقبت» را گذاشتهایم. به تبعِ آن، «رقیب» را هم دیگر به جای «نگهبان و محافظ و مراقب» به کار نمیبریم و آن را برای کسی استفاده میکنیم که یا میخواهد در کسب و کار از ما پیشی بگیرد و «رقیب کاری» است، یا میخواهد معشوق ما را از چنگمان درآورَد و «رقیب عشقی» است. این را گفتم تا پسفردا اگر خواستید شعر و بیتی از سعدی یا حافظ انتخاب کنید و برای معشوقتان بفرستید و به درگاهش نالههای جانسوز کنید، برندارید مثلاً به نقل از حافظ بنویسید:
من ارچه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
یا از آن بدتر:
روی تو کس ندید و هزارَت رقیب هست
در غنچهای هنوز و صدَت عندلیب هست
رقیب در هر دوی این ابیات همان مراقب است و ربطی به رقیبِ توی ذهن شما ندارد. البته خیال نکنید مقصودم این است که از فردا کلمه «رقیب» را در معنای قبلی و ریشهایاش استفاده کنید. غرض این است که با شناختِ بهتر واژهها، شیرینی بیشتری از جزئیات زبان فارسی بچشیم و، به گفته زندهیاد ابوالحسن نجفی، حواسمان باشد که غفلت از معنای اصلی این واژه، اغلب موجبِ بدفهمی نوشتههای پیشینیان، بهخصوص شعر حافظ شده و میشود.
نگران پیدا کردن شعر برای روضههای عاشقی هم نباشید. در آن دوران هم اینطور نبوده که عشّاق از دردسرِ رقیبان در امان باشند، فقط جور دیگری درددل میکردند. مثلاً میتوانید وجه عرفانیِ این بیت مولانا را بیخیال شوید و آن را برای معشوق بیوفا یا خدانکرده خیانتکارتان بفرستید؛ صددرصد تضمینی، بدون درد و خونریزی:
آه که من دوش چهسان بودهام
آه که تو دوش که را بودهای
#مزخرفات_فارسی، #رضا_شکراللهی، #ققنوس، صص ۹۹ و ۱۰۰
اکبر مشتی مندلی
این یک قاعده اوایی در زبان فارسی است که گاه به جای «ک» میگوییم «گ»، مثل اشک و سرشک و لشکر. یا «ه» را «ی» میگوییم و «د» را «ت»، مثل میتی و مهتی به جای مهدی. داستان تبدیل «مشهدی» به «مشتی»، به معنای کسی که به سفر مشهد رفته، هم از همین قرار است. مگر مشتی مندلی، مخفف عامیانۀ مشهدی محمدعلی نیست؟ البته که هست. اما این را هم بهتر است بدانیم که هر مشتی مشهدی نیست، همانطور که هر گردی گردو نیست.
کلمۀ «مشتی» در خیلی از موارد ربطی به این قاعده آوایی ندارد و در همهجا صورت مخفف و تحریفشدهٔ «مشهدی» نیست. مثلاً اگر فلان دوستمان آدم مشتی است یا بستنیِ اسمال مشتی از بقیه خوشمزهتر است، هیچکدام ربطی به شهر و زیارت مشهد ندارد. «مشت» از واژههای کهن فارسی است که معنای مستقل داشته و دارد و ما همچنان از آن بهدرستی استفاده میکنیم، بیآنکه آن را از «مشهدی» جدا بدانیم و معنای دقیق آن را بدانیم.
پس مَشت یعنی چه؟
«مشت» صفت است و در گذشته در این معناها به کار میرفته: انبوه، بسیار، پر، لبریز، غلیظ، گنده. یعنی اگر یک چای غلیظ و همهچیزکامل میخوریم، یک چای مشت خوردهایم که هیچ ربطی به مشهد ندارد. یا اگر سرمان را پیش دوستمان کج میکنیم و میگوییم: «تو را خدا یک حال مشتی به ما بده»، منظورمان حالی نیست که به شهر مقدس مشهد مربوط باشد. منظورمان به تعبیر امروزیتر همان «حال اساسی» یا به تعبير بامزهتر و جوانانهاش «حال اسیدی» است! یا وقتی تعریف میکنیم که «رفتیم و یک کباب مشتی زدیم به بدن»، منظورمان این نیست که به مشهد رفتهایم و با کبابها به بدنمان ضربه زدهایم! بلکه آشکارا داریم قیافه میگیریم که رفتهایم، سیر و پُر کباب خوشمزه خوردهایم و خودمان را خفه کردهایم و حالا هم داریم دل شما را میسوزانیم!
#مزخرفات_فارسی، #رضا_شکراللهی، #ققنوس، صص ۵۹ و ۶۰
دو دلار بده آش
روزگار، روزگارِ ریال و تومان و یورو و دلار است. صبح تا شب نشستهایم به ضرب و تقسيم و جمع و منها. البته تقسیم و منهایش بیشتر مال ماست و جمع و ضربش بیشتر مال مالداران. روزبهروز هم ریال و تومانِ ما منهاتر میشود و یورو و دلار آنها جمعتر. اینکه چه شد که پول ما کارش به احتضار کشید، به این یادداشت مربوط نیست. ولی شناختِ پدرجدِ واژههای تومان و ریال و روزگارِ معنایی واحد پول ایرانی، داستانی شیرین دارد.
از اولین واحد پول ایرانی و دوران هخامنشی که بگذریم، رواج معامله با سکه در ایران برمیگردد به دوران اشکانیان و ساسانیان و، بعد، دوران اسلامی. در این دورهها هر پادشاه و سلطانی به نام خود سکه میزد و رعیّت هم موظف بودند از آن استفاده کنند. سکههایی با ارزش و وزن یکسان که به مرور دردسرساز شد. سادهاش اینکه مردم به پول خرد هم نیاز داشتند. این شد که در دوران قاجار از هر سکه یک تکه به شکل مثلثی کوچک میبریدند که به آن میگفتند «قراضه» و قراضهها که جمع میشد، به ضرابخانه میدادند و معادل آن، سکهٔ کامل میگرفتند.
درهم و دینار واحدهای پول دوران اسلامی است. دینار را، برگرفته از کلمه «دیناروس» یونانی، برای سکههای طلا به کار میبردند و درهم را از ریشهٔ «درمیس» یونانی برای سکههای نقره. اما کمشدن ارزش سکهها باعث شد در دورهٔ قاجار سکههای صددیناری ضرب کنند؛ همان که عوام به آن می گفتند «صنار».
اما پول رسمی ایران از زمان شاه عباس صفوی تا زمان قاجاریه «عباسی» بود که تا دوره پهلوی اول هم هنوز اعتبار داشت. در دورهٔ قاجار، «شاهی» هم به وجود آمد و کمکم روزگاری شد که انواع سکهها در جامعه دستبهدست میشد و مردم هم بهخوبی نسبتِ میان آنها را تشخیص میدادند. یکی از همین واحدهای پولی «قِران» بود، متعلق به ناصرالدینشاه که خود را سلطان صاحبقران میدانست، به معنای آنکه هنگام تولدش به تعبیر منجمان، زحل و مشتری در یک نقطه آسمان قرینِ هم بودهاند. ناصرالدینشاه به همین خاطر پول خود را هم «قِران» نامید که شکل محاورهای آن یعنی «قِرون» هنوز هم بر زبان ما جاری است.
اما داستان ریال و تومان ما از دوران پهلوی آغاز شد که واحد «ریال» را بر اساس واژهٔ «رویال» ایجاد کرد؛ چیزی شبیه همان «شاهی» قاجار بود ولی از نوع غیرفارسی و هر ریال معادل یکهزار دینار. حکایتِ دوزار و سهزار هم مربوط است به همین که مردم در محاوره به دوریالی میگفتند دوزار و به سهریالی سه زار و الی آخر. بعد نوبت به «تومان» رسید که هنوز واحد غیررسمی پول ایران است. تومان واژهای مغولی است به معنای دههزار. تومان و یوز (صد) و مین (هزار) در زمان قاجار از واژههای پرکاربرد بودند و مثلاً به فرمانده لشکر دههزارنفری «امیرتومان» میگفتند. حالا اگر بگذریم از اینکه ما به یکهزار تومان و خیلیها به یکمیلیون تومان و بعضی خواص هم به یکمیلیارد تومان میگویند «یک تومان»، نسبتِ واحدهای تاریخی پول ایرانی با هم «تقریباً» میشود از این قرار:
یک تومان برابر است با ده ریال یا دههزار دینار یا بیست سکه دهشاهی یا پنجاه سکه یکعباسی.
#مزخرفات_فارسی، #رضا_شکراللهی، #ققنوس، صص ۵۷ و ۵۸
در ستایشِ کردن
از «کردن» چه بدی دیدهایم که آن را تاب نمیآوریم و اینقدر خجالتزده دنبال جایگزین میگردیم برای آن و به جای اینکه «بکنیم»، «مینماییم» یا «میداریم»؟ روزی در محضر زندهیاد رضا سیدحسینی همین موضوع را طرح کردم (نمودم)، گفت که حتی به اعضای شورای عالی ویرایش -از جمله او- اعتراض کردهاند (داشتهاند) و گفتهاند که چرا اصرار میکنید (دارید) کلمهای را که در گویش عوام بوی رکاکت میدهد، به سر جایش برگردانید؟ و مگر نبوده در ادبیات دیوانی یا حتی نظم و نثر قدما که دستِکم «نمودن» و «نماییدن» را به جای «کردن» به کار بردهاند؟
یکی از معیارهای ادیبان و زبانشناسان و ویراستاران برای پذیرش کاربرد تازهای از یک واژه، یا کاربرد جایگزینِ واژهای به جای واژۀ دیگر، فراوانی آن در بیان عموم مردم است. ولی اکنون، با حضور روزافزون رسانههای گروهی خصوصاً تلویزیون در زندگی مردم و نیز نقشی که به عنوان «مرجع» بازی میکنند (مینمایند)، این «فراوانیِ آدمها» جایش را عوض کرده (نموده) با کانالهای تلویزیونی، رادیوها، روزنامهها و مجلهها. یعنی اگر به سراغ مردم بروید، کمتر کسی را مییابید (پیدا مینمایید) که در صحبت کردن (نمودن) معمولی و ساده و روانش، به جای اینکه بگوید «بریم نیگا کنیم ببینیم این چیه»، بگوید «بریم یه نیگا داشته باشیم ببینیم این چیه»، یا «بریم یه نیگا بنماییم ببینیم این چیه». ولی شماری مجری و گوینده تلویزیون، شماری سخنران و شماری کارشناسِ دستبهقلم و متأسفانه شماری ادیبِ دلبسته به زبان دیوانی، تا دلتان بخواهد در تلویزیون و رادیو و روزنامه و مجله و سخنرانیها، به جای «کردن» مینمایند و میدارند و نوعی «فراوانی» کاذب را القا میکنند (مینمایند)، تا کار به جایی برسد که وقتی یک مغازهدار ساده هم جلوِ
دوربین میایستد، بگوید: «سلام دارم خدمتِ هموطنان عزیزم.»
سلام کردنی است، نه داشتنی و نه عرض نمودنی. بازی کردنی است، نه داشتنی. مرور کردنی است، نه داشتنی و نه نمودنی. زندگی کردنی است نه داشتنی. بیان کردنی است، نه داشتنی و نه نمودنی. و بر همین قیاس گیرید هر آنچه کردنی است، ولی تازگیها یا میداریمشان یا مینماییمشان!
#مزخرفات_فارسی، #رضا_شکراللهی، #ققنوس، صص ۲۱ و ۲۲
دستاوردهایی که با پا میآوریم
عمهای دارم کهنسال و خوشتعریف که زبان مادریاش ترکیِ محلی است. ما بچههای برادرش، یا به قول خودش کاکایش، را که میبیند، آنقدر ذوق میکند که نه میتواند از تعریفهای شیرینش بگذرد نه، به رعایتِ بیسوادی ما، همه را فارسی بگوید. ماییم و این عمۀ هنوز روستانشین و فارسیترکی حرف زدنش. اتفاق بامزه وقتی میافتد که برخی واژه ها را فارسی و ترکی با هم به کار میبرد. مثلاً میگوید: «گَنَه دوباره گوفتم.» که «گنه» در زبان ترکی محلی او همان «دوباره» در فارسی است. یا میگوید: «ایندی حالا بیلمیرم چیکار کنم.» که «ایندی» (indi) در زبان او همان «حالا»ی فارسی است.
نظیر این تکرارها در فارسی حرف زدن و نوشتنِ خود ما هم کم نیست. کیست که تا حالا از «پس بنابراین» استفاده نکرده باشد؟ مگر «پس» همان «بنابراین» نیست؟ یا مثالهای معروفِ «سنگ حجرالاسود» و «شب لیلةالقدر» را به یاد بیاورید. از این دو پرکاربردتر «بر علیه» است که گویی خنجری است آخته و بس فرورفته در قلب اغلب ویراستاران، ولی استفاده از آن در میان مردم و حتی نویسندگان و روزنامهنگاران به قدری شایع است که دیگر به سختی میتوان آن را غلط شمرد.
مثالهای پرکاربرد دیگری میزنم:
• میگوییم مصلای نماز، ولی مصلا دقیقاً به جایی میگویند که نماز میخوانند. البته بماند که چند سالی است در مصلاها نمایشگاه کتاب و پوشاک برگزار میکنند.
• میگوییم صفحه مانيتور، ولى مانيتور خودش همان صفحه نمایش است.
• میگوییم بهوضوح آشکار است، انگار بعضی چیزها بهوضوح پنهاناند.
• میگوییم دستاوردهای بزرگی به دست آوردهایم، لابد بعضی دستاوردها را با پا آوردهایم.
• بسیار مینویسیم «مانند» فلان «میماند»، به جای اینکه بگوییم به فلان میماند یا مانند فلان است.
• یا مینویسیم شانزدهم آذر به «نام» روز دانشجو «نامیده» شد، به جای اینکه بنویسیم شانزدهم آذر روز دانشجو نامیده شد.
• میگوییم مفیدِ فایده یا مثمرِ ثمر، انگار ما مفیدِ ضرر هم داریم.
• از «حسنِ خوبی» هم که بگذریم. کظم غیظ برای همین جاها خوب است!
به اینها در دستور زبان فارسی میگویند «حشو» از نوع «قبیح». «حشو» به کلمه یا عبارتی میگویند که وجودش در جمله از نظر دستوری زاید است و حذف آن آسیبی به معنای جمله وارد نمیکند. البته «حشو» انواعی هم دارد که نه تنها قبیح نیستند که در متون ادبی کارکرد زیباشناختی هم دارند. عباس پژمان مقالهای دارد در این باره با عنوان «زیباییشناسی حشوها» که در آن بهدرستی اشاره میکند که هیچ متن ادبیای نیست که کاملاً عاری باشد از هر نوع حشوی. مثال خوبی هم میزند از سعدی در دیباچۀ گلستان که، با آن همه ایجاز معجزهگونش، نزدیک به بیست مورد حشو در آن دیده میشود. جملۀ اول این دیباچه را حتماً به یاد دارید: «منت خدای را عزّوجلّ که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.» در این جمله، «به» به معنای همان «اندر» است که از نظر دستور زبان «حشو» محسوب میشود. نکته این است که در متون ادبی باید به کارکرد زیباییشناختی حشوها هم توجه کرد و هر حشوی غلط نیست.
با این حال، فراموش نکنیم که موضوع سخن، حرف زدن روزمره و نوشتنهای روزانه ماست، نه متون ادبی. شیرینی زبانِ عمه مهربان من به این دلیل است که سعی میکند به زبانی حرف بزند که با آن فکر نمیکند. ولی ما فارسی فکر میکنیم، فارسی هم حرف میزنیم. پس این قبیل حشوها در زبان روزانه ما از چیست؟ شاید از دقیق نشدن به واژههایی باشد که با آنها هم فکر میکنیم، هم حرف میزنیم، هم مینویسیم.
#مزخرفات_فارسی، #رضا_شکراللهی، #ققنوس، صص ۱۸-۲۰
پیوندها
آرشیو وب
- شهریور ۱۴۰۴
- مرداد ۱۴۰۴
- تیر ۱۴۰۴
- خرداد ۱۴۰۴
- اردیبهشت ۱۴۰۴
- فروردین ۱۴۰۴
- اسفند ۱۴۰۳
- بهمن ۱۴۰۳
- دی ۱۴۰۳
- آذر ۱۴۰۳
- آبان ۱۴۰۳
- مهر ۱۴۰۳
- شهریور ۱۴۰۳
- مرداد ۱۴۰۳
- تیر ۱۴۰۳
- خرداد ۱۴۰۳
- اردیبهشت ۱۴۰۳
- فروردین ۱۴۰۳
- اسفند ۱۴۰۲
- بهمن ۱۴۰۲
- دی ۱۴۰۲
- آذر ۱۴۰۲
- آبان ۱۴۰۲
- مهر ۱۴۰۲
- شهریور ۱۴۰۲
- مرداد ۱۴۰۲
- تیر ۱۴۰۲
- خرداد ۱۴۰۲
- اردیبهشت ۱۴۰۲
- فروردین ۱۴۰۲
- اسفند ۱۴۰۱
- بهمن ۱۴۰۱
- دی ۱۴۰۱
- آذر ۱۴۰۱
- آبان ۱۴۰۱
- مهر ۱۴۰۱
- آرشيو
برچسب ها
- شیخ عباس قمی ره (1163)
- کلیات مفاتیح الجنان (1163)
- اقبال الاعمال (728)
- ماه رمضان (594)
- ماه رجب (444)
- فروردین (427)
- ماه شعبان (383)
- اردیبهشت (326)
- رمان (311)
- اسفند (289)
- خرداد (222)
- بهمن (196)
- ماه ذو الحجه (176)
- ادبیات (171)
- داستان های انگلیسی (136)
- تیر (127)
- داستان های فارسی (115)
- داستان های آمریکایی (111)
- شهریور (101)
- رمان خارجی (97)