راز فال ورق

#راز_فال_ورق، #یوستین_گوردر، ترجمه #عباس_مخبر، نشر #نشر_مرکز

کتاب ۵۳ فصل دارد که هر فصل به نام یکی از ورق‌ها نام‌گذاری شده و یک فصل هم ژوکر است. کتاب رمانی فلسفی است. امتیاز: ۳ از ۱۰.

(خطر لو رفتن داستان (اسپویل))

داستان در مورد سفر پدری و پسرش به نام هانس توماس است که از شمال اروپا به یونان می‌روند تا به دنبال همسر (و مادر) خود بگردند، که چندین سال پیش برای تبدیل شدن به مدل، زادگاه خود را به شکلی عجیب ترک کرده‌ است. پدر هانس توماس فرزند نامشروع یک افسر آلمانی است که به صورت تصادفی با مادربزرگ هانس توماس (لاین) آشنا می‌شود و به دلیل شرایط جنگ، مجبور به ترک او می‌شود.
هزینه‌ی این سفر را پدر در بخت‌آزمایی برنده شده‌ است و بخشی از مسافرت با خودروی فیات شخصی قرمز و بخشی از آن با کشتی کروز صورت می‌گیرد. در طول سفر هانس توماس با ماجراهای عجیبی رو‌به‌رو می‌شود و پی به رازهای عمیقی می‌برد که نه تنها به وی بل‌که به سرنوشت همه‌ی انسان‌ها مربوط می‌شود.
ابتدا مردی کوتوله و بسیار عجیب به او یک ذره‌بین می‌دهد و می‌گوید که به آن نیاز خواهد داشت. سپس در روستا در کوه‌پایه‌های آلپ، پیرمردی نانوا به او کلوچه‌ای می‌دهد که در آن کتابی بسیار کوچک وجود دارد و کتاب یک داستان موازی دیگر در داستان اصلی ایجاد می‌کند. کتاب دوم که کتاب کلوچه‌ای نام دارد خاطراتِ شخصی سه نانواست.
اول بیکر هانس که کشتی‌اش در راه نیویورک در دریا شکسته و بعد به ساحل یک جزیره‌ی بسیار عجیب با موجوداتی متناظر با کارت‌های ورق‌بازی و یک نفر انسان به نام فرود می‌رسد.
دوم آلبرت که در کودکی مادرش را از دست می‌دهد و پس از مرگ مادر، پدرش به شراب اعتیاد پبدا می‌کند و سپس خواهر و برادران آلبرت، خانه را ترک می‌کنند. آلبرت هم‌واره مورد آزار و اذیت هم‌سن‌وسالانش قرار می‌گیرد. او در دوازده ساله‌گی با بیکر هانس آشنا می‌شود.
سوم لودویگ که افسر آلمانی در جنگ جهانی دوم بود و پس از پایان جنگ با البرت آشنا می‌شود.
هانس توماس اندک اندک متوجه می‌شود، در این دنیا چیزهایی شگفت وجود دارد و برایش سؤال‌هایی فلسفی دربارهٔ ماهیتِ وجودیِ انسان، هدفِ ما روی این کره‌ی خاک و «از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود» مطرح می‌شود. او سعی می‌کند با ذهنِ کودکانه‌ی خود پاسخ این معماها را پیدا کند و هم‌زمان از پدرش هم کمک بگیرد. آن‌ها مراحل مختلفی را در جاده و کشتی پشت سر می‌گذارند، تا در نهایت مادر هانس توماس را که به مدلی برای عکاسی حرفه‌ای تبدیل شده‌ است می‌یابند و با هم به محل زندگیشان بر می‌گردند. البته در کنار داستان اصلی، داستان موازی دوم نیز جریان خود را دارد و پسر آن را از روی همان کتاب کلوچه‌ای مطالعه می‌کند. و در پایان این دو داستان موازی به وحدت می‌رسند.

راز فال ورق

به گفته سقراط، تنها چیزی که می‌دانم این است که چیزی نمی‌دانم.

#راز_فال_ورق، #یوستین_گوردر، ترجمه #عباس_مخبر، نشر #نشر_مرکز، ص ۳۸۶

راز فال ورق

"میدانی چرا اغلب مردم در اطراف و اکناف جهان پرسه می‌زنند، بدون آنکه از بابت چیزهایی که می‌بینند شگفت‌زده شوند؟"
سرم را به علامت نفی تکان دادم.
گفت، "چون جهان به یک عادت تبدیل شده است. هیچ کس جهان را باور نمی‌کرد، اگر سال‌ها به آن عادت نکرده بود. این را می‌توان در کودکان دید. آنها چنان تحت‌تأثیر همه چیزهایی که در اطراف خود می‌بینند قرار می‌گیرند که نمی‌توانند چشمان خود را باور کنند. به این دلیل است که به اینجا و آنجا اشاره می‌کنند، و درباره هر چیزی که می‌بینند سؤال می‌کنند. این قضیه در مورد ما بزرگ‌ها فرق می‌کند. ما همه چیز را آن قدر دیده‌ایم که واقعیت را بدیهی می‌دانیم."

#راز_فال_ورق، #یوستین_گوردر، ترجمه #عباس_مخبر، نشر #نشر_مرکز، صص ۳۰۶ و ۳۰۷

راز فال ورق

کسی که متوجه شود چیزی را نمی‌فهمد، روی‌هم‌رفته در مسیر درست فهمیدن همه چیزها قرار گرفته است.

#راز_فال_ورق، #یوستین_گوردر، ترجمه #عباس_مخبر، نشر #نشر_مرکز، ص ۲۱۴

راز فال ورق

روزی یک فضانورد و یک جراح مغز روسی درباره مسیحیت بحث می‌کردند. جراح مغز مسیحی بود، امّا فضانورد نبود. فضانورد گفت، "من بارها از جو زمین خارج شده‌ام، امّا هیچ‌گاه فرشته‌ای ندیده‌ام." جراح مغز با تعجب به او خیره شد، و پس از لحظه‌ای گفت، "من هم مغزهای هوشمند زیادی را عمل کرده‌ام، امّا هیچ‌گاه فکری در آن ندیده‌ام.

#راز_فال_ورق، #یوستین_گوردر، ترجمه #عباس_مخبر، نشر #نشر_مرکز، ص ۱۹۹

راز فال ورق

اگر مغز ما آن قدر ساده بود که می‌توانستیم آن را درک کنیم، آن قدر احمق می‌بودیم که به هیچ وجه نمی‌توانستیم آن را درک کنیم.

#راز_فال_ورق، #یوستین_گوردر، ترجمه #عباس_مخبر، نشر #نشر_مرکز، ص ۱۷۱

راز فال ورق

"برایت یک مثال می‌زنم: درست پیش از آنکه دوستی تلفن بزند یا وارد خانه من شود، درباره او فکر می‌کنم. بسیاری از مردم، این هم‌آیندی را پدیده‌ای ماوراءطبیعی می‌دانند. امّا اگر این دوست تلفن هم نزند، من به او فکر می‌کنم. بعلاوه، او بیشتر اوقات به من تلفن می‌زند، بدون آنکه من به او فکر کنم. متوجه شدی؟" تایید کردم.
"مسئله این است که مردم آن مواردی را به خاطر می‌سپارند که دو حادثه، همزمان اتفاق می‌افتند. اگر درست زمانی که به پول احتیاج مبرم دارند پولی پیدا کنند، عقیده دارند که علت آن چیزی ماوراء‌طبیعی بوده است. آنها حتی هنگامی که برای به دست آوردن مقداری پول خود را به آب و آتش می‌زنند نیز این کار را می‌کنند. به این ترتیب، یک سلسله شایعات درباره تجارب گوناگون "ماوراءطبیعی" به راه می‌افتد؛ تجاربی که عمه‌ها و عموها در سراسر جهان آن را دیده‌اند. مردم آن قدر به این جور چیزها علاقه دارند که به سرعت یک مجموعه داستان ساخته می‌شود. امّا در اینجا نیز فقط بلیط‌های برنده قابل دیدن‌اند. وقتی من ژوکر جمع می‌کنم خیلی عجیب نیست که یک کشو پر از ژوکر داشته باشم!

#راز_فال_ورق، #یوستین_گوردر، ترجمه #عباس_مخبر، نشر #نشر_مرکز، ص ۱۴۳

راز فال ورق

«می‌دانی مادربزرگ یک روز به من چه گفت؟ گفت در انجیل خوانده است که خداوند در عرش اعلی نشسته و می‌خندد، چون مردم به او اعتقاد ندارند.»
پرسیدم، «چرا؟» سؤال کردن همیشه آسانتر از پاسخ دادن است.
گفت، «بسیار خوب، اگر خدایی ما را آفریده باشد، پس باید ما را چیزی مصنوعی بداند. ما حرف می‌زنیم، بحث می‌کنیم، می‌جنگیم، یکدیگر را ترک می‌کنیم و می‌میریم. می‌بینی؟ ما چنان هوشمندیم که بمب‌های اتمی می‌سازیم و موشک به ماه می‌فرستیم. امّا هیچ یک نمی‌پرسیم از کجا می‌آییم. ما فقط در اینجا هستیم، و هر یک در مکانی جاگیری کرده‌ایم.»
«و به همین دلیل است که خداوند به ما می‌خندد؟»
«دقیقاً! اگر ما یک آدم مصنوعی درست کنیم، و این آدم مصنوعی شروع به صحبت کردن درباره بازار بورس یا مسابقه اسب‌دوانی کند، بدون آنکه ساده‌ترین و مهمترین سؤال را مطرح کند، یعنی اینکه چگونه همه چیز به وجود آمده است، در این صورت حسابی خواهیم خندید، این طور نیست؟»

#راز_فال_ورق، #یوستین_گوردر، ترجمه #عباس_مخبر، نشر #نشر_مرکز، صص ۲۱ و ۲۲

راز فال ورق

هر چه زن زیباتر باشد، در پیدا کردن خودش با مشکلات بیشتری روبرو خواهد شد.

#راز_فال_ورق، #یوستین_گوردر، ترجمه #عباس_مخبر، نشر #نشر_مرکز، ص ۹