کاشفان فروتن شوکران
عشق عمومی
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
●
قصه نیستم که بگوئی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.
●
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده،
من ریشههای ترا دریافتهام
با لبانت برای همه لبها سخن گفتهام
و دستهایت با دستان من آشناست.
در خلوت روشن با تو گریستهام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاريک با تو خواندهام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشقترین زندگان بودهاند.
●
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیر یافته! با تو سخن میگویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشههای ترا دریافتهام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
#کاشفان_فروتن_شوکران، #احمد_شاملو، نشر #سازمان_انتشاراتی_و_فرهنگی_ابتکار، صص ۱۷-۱۹


